سعی نابرده در این راه به جایی نرسی
مزد اگر میطلبی طاعت استاد بِبر
تقدیر و سپاس از راهنمای عزیزم که واژه واژه آموزههای سبزش و برگ برگ آنچه به دلم میآموزد، دستهای دعایی بیوقفهاند تا منزلت بلند بالایش را نزد پروردگار والاتر کنند، راهنمای عزیزم چگونه سپاس گویم تأثیر علمآموزی شما را که چراغ روشن هدایت را بر کلبه محقر وجودم فروزان ساخت. هفته راهنما را بر شما تبریک و برایتان از ایزد منان شادکامی آرزومندم.
بهقلم؛ همسفر زینب رهجوی راهنما همسفر سمانه (به نمایندگی از لژیون یکم)
در یک روز زمستانی زمانیکه دلم از تمام دنیا گرفته بود و غم تمام وجودم را احاطه کرده بود و نه راهی به عقب داشتم نه راهی به جلو خداوند دری را به رویم گشود به نام کنگره ۶۰ هیچ زمان حال آن روزم را فراموش نمیکنم، استاد حرف میزد و من اشک میریختم، فکر میکردم فقط من در دلم غمی ناگفته دارم و دنیا برایم تمام شده بود، پس از مدتی قرار شد راهنما انتخاب کنم، گویی میدانستم چه کسی را باید انتخاب کنم و دنبال همان فرد میگشتم ناخودآگاه سر لژیونی نشستم، فرشتهای را دیدم که محبت در نگاهش موج میزد و با لبخندش درد نگفته مرا التیام میبخشید، مرا به آغوش کشید آغوشش برایم امنترین نقطه جهان بود، چنان آرامشی که دوست داشتم همان لحظه زمان به پایان برسد و زندگیام با همان آرامش تمام شود، او انتخابشدهای بود که خداوند برای نجات من از ظلمت و تاریکی فرستاده بود. راهنمای عزیزم، روشناییبخش تاریکی جانم مانند آموزگاری مهربان الفبای زندگی را برایم سرمشق گرفتی و در گوشم با صدای پُرمهرت زمزمه کردی عشق، محبت، گذشت، صبر و مهربانی را درس چگونه زندگی کردن را زیر سایه پرمهر تو آموختم، کلامت بسیار شیوا و دلنشین بود که تمام ناخوشیهایم را از یاد بردم، خورشید نگاهت آنچنان گرمایی به جان یخزدهام تاباند که گویی جان تازه به من بخشید، نگاهت هم حرف دارد، حرف امیدواری، من حتی روش تفکر را از تو آموختم با تلنگرهایت هر بار به درونم کشاندی و یادآور تمامی گمشدههایم بودی، همیشه مرا دلگرم کردی تا جاده پرپیچوخم زندگی را با امید سپری کنم به لبه پرتگاه رسیدم ولی نور امید تو بود که مرا نجات داد، تو جنست با فرشتهها هم فرق دارد تو راهنمایی، راهنمای تاریکی به نور، غم به شادی، نفرت به عشق، راهنمای رسیدن به آرامش، راهنمای راه بهشت؛ با چه کلامی از تو سپاسگذاری کنم؟ عاشقترین موجود خداوند، تقدیم به تمامی راهنماهای کنگره ۶۰ و راهنمای عزیزم همسفر اعظم
بهقلم؛ همسفر فریبا رهجوی راهنما همسفر اعظم (به نمایندگی از لژیون دوم)
عارفان علم عاشق میشوند، بهترین مردم معلم میشوند، عشق با دانش متمم میشود، هر که عاشق شد معلم میشود، گاهی زبان برای بیان، قلم برای نوشتن و کلام برای توصیف عاجز است، استاد گرانقدر راهنمای پرمحبتم در برابر عمل عظیم و آموزشهای ناب شما سر تعظیم فرود میآوریم، شما چراغ راه خستهدلانی شدید که در عمق تاریکی و ناامیدی فرو رفته بودند و با کلام پرمهر و شیوای خود مسیر سبز امید را ذرهذره به ما نشان دادید و جرعه جرعه آرامش و حال خوش را در وجود ما سرازیر کردید، خوشا به حال قلب پر از عشق و وجود پرمهرتان که از رحمت الهی سیراب است و مانند رودی پرشور و خروش به اقیانوس بیانتهای ایزدی منتهی میشود. در کمال ادب و احترام از طرف کلیه رهجویان لژیون سوم شعبه سلمان فارسی هفته زیبا و پرشگون راهنما را به شما عزیزِ مهربان تبریک عرض کرده و از زحمات بیدریغ و خدمت عاشقانهتان در مقام راهنما از شما سپاسگزاریم، از قدرت مطلق برایتان سلامتی و آرامش وسیع خواستاریم.
بهقلم؛ راهنمای تازهواردین همسفر بهاره (به نمایندگی از لژیون سوم)
زمانیکه با کنگره آشنا شدیم راهنمای تازهواردین با کلام پرمهر خود ما را مشتاق آگاهی از راه درمان اعتیاد کرد، سپس مرزبان از راهنما اجازه ورود ما به لژیون را گرفت، راهنمای عزیز شما ما را امیدوار کردید به زندگی و هنر زندگی کردن با سخاوت و بیمنت، بیوقفه صد خود را صرف آموزش رهجویان خود کردید و با صبوری خود الگوی صبر ما شدید، شما وادی محبت را عاشقانه آموختید و عاشقانه به ما آموزش دادید، شما گنجینه دانش و آگاهی هستید که هیچگاه مانند آن را ندیده بودیم خالصانه به رهجویان خود آموزش میدهید تا اول ندانی را بدانیم، راهنمایان برای رسیدن به روشنایی و نجات از یخبندانِ جهالت تشنه آموزش هستند، ما را با صفات والای انسانی آشنا و برای رسیدن به جایگاه راهنمایی که خدمت به همنوعان است ما را یاری نمودید، از شما هزاران مرتبه سپاسگزاریم.
بهقلم؛ همسفر ملیحه و همسفر شهلا رهجویان راهنما همسفر زهرا (به نمایندگی از لژیون چهارم)
بیش از یک سال است که خداوند فرشتهای از جنس عشق با فانوسی از الماس در دستانش، شالی کهربایی بر گردن و دو چشمه محبت در چشمانش بر سر راهم قرار داده است، بانویی که به من رسم درست زندگی کردن را آموخت بهگونهای که تمام سالهای نزیسته عمرم را در این یک سال زندگی کردم، مدتی است که وادی عشق را به ما میآموزد و من هر چه پیش میروم در این وادی، گویی آیینهای است که در آن تنها راهنمایم را میبینم، گویی تکتک صفات که چراغ راهم هست را به من نشان میدهد، آری من مشق عشق میکنم، اما رسم عاشقی را در بندبند وجودش میبینم. دیدم و شنیدم که در این سالها با پندهای مادرانهاش، نگاههای پرمهر و لبخندهای خواهرانه چگونه چینی ترکخورده وجودمان را به هم بند زده و دوباره جان بخشید به زندگی که ذرهای امید در آن نبود. با ذرهبین محبتش در وجود تکتکمان میگردد و صفات و هنرهای مُردهای که سالیان سال زیر خروارها تاریکی با ترس، خشم و نفرت مدفون شده بودند را پیدا و با نور قلبش و باران عشق آبیاری میکند و به آنها جان دوباره میبخشد. در طول چندین سال زندگی معلمهای زیادی داشتم، اما هیچکدام اینگونه رسم عاشقی را به من نیاموخته بودند و امروز تفاوت میان کسی که از سر وظیفه میآموزد با کسی که از سر عشق آموزش میدهد را فهمیدم. راهنمای عزیزم هر بار شما را میبینیم فقط گله و گزارش از رنجها و دردها داشتیم و شما هر بار با مهربانی بیشتر گوش میدهید و راهکارهای طلایی در اختیارمان میگذارید. در روزهای سرد و گرم سال از لحظههای ناب زندگیتان میزنید تا چراغ راه شوید برای افرادی که در تاریکیها سرگردانند. سختیها را به جان میخرید و تا آرامش را درون رهجوها نبینید دستبردار نیستید، آری وادی عشق خود شما هستید دریغ که من وادی عشق را در کتاب جستجو میکردم تا مفهوم آن را دریابم. عشق یعنی گذشتن از خویش، عشق یعنی راهنمای عزیزم و راهنمایان کنگره ۶۰
بهقلم؛ همسفر عشرت رهجوی راهنما همسفر نجمه (به نمایندگی از لژیون پنجم)
جان جانان دلی نرمتر و مهربانتر از قطرههای آب داشتی که توانستی کوه یخزده من را بشکافی و درونش رخنه کنی و گوهر وجودم را که سالها گم کرده بودم را نشانم دهی. من بین تمام این انسانها شما را انتخاب کردم، زیرا تنها با شما پروانه میشوم، من آرامش امروزم، حالخوش و سلامت جسم و روانم را مدیون تلاش شما هستم از اینکه صبورانه، با عشق بلاعوض و دلسوزانه راهنماییام کردید و به افکار عجیب و غریب من سروسامان دادید و مرا از تاریکیها به سوی روشناییها سوق دادید نهایت تشکر را دارم. راهنمای عزیزم من در مذهب خود آموختم هر فرد کلمهای به من بیاموزد من در حکم بنده او هستم، شما محبت، گذشت و عشق بلاعوض را به من آموختید. روزهایی که دفتر مچاله زندگی خود را ورق میزدم و نگران آینده بودم، آمدی و با چراغی در دست، راه را برایم روشن کردی و مانند یک خواهر مرا یاری کردی و راهورسم زندگی را آموختی. ای مهربانترین فرشته زمینی؛ من با دستان پرقدرتت رشد کردم و برای ادامه زندگی تلاش میکنم تا مانند شما بتوانم دستان دیگران که مانند من غرق در ناامیدی هستند را بگیرم از شما بسیار سپاسگزارم و امیدوارم با عمل به آموزشهای کنگره زحمات شما را جبران کنم.
بهقلم؛ اعضای لژیون ششم
بنام خدایی که در همین حوالیست،
زندگی را سالها درتنهایی سپری کردم و دل از آدمها بریده بودم، سرد و یخزده در گوشه دنج خود نشسته بودم با این باور که همه از سنگاند، اما در همین هیاهوی زندگی یخ زده فرشتهای یافتم که خط کشید روی تمام باورهای پوچ بی ارزشم و به من آموخت از جنس آموختههای خودش با زبانی ساده که من حیران مانده بودم از زیبایی کلام و نگاه او، آموخت عشق هنوز زنده است و هنوز میتوان امید داشت، هنوز میتوان در پس کوچههای تنهایی دیواری پیدا کرد و به آن تکیه داد، عشق را به زیبایی برایم ورق زد، امید را درونم به زیبایی فریاد زد چه زیباست کلامش، چه دلنشین است نگاهش، ای زیبا تر از زیبا چقدر آرامم با تو، چقدر حالم خوب است با تو، کاش زودتر تو را یافته بودم و من معنای واقعی محبت را با تمام وجودم در کنگره احساس کردم، با حضور در لژیون تازهواردین هنوز درکی از کنگره، خدمتگزاران و حتی لژیون نداشتم به جرأت بگویم؛ تنها یک ارتباط چشمی با عزیزی که درحالحاضر راهنمای عزیزتر از جانم است مرا پایبند به کنگره کرد، آن نگاه پرمحبت و لبخند همیشه برلب که گویی حرفهای زیادی برای من داشت مرا جذب خود کرد، عشق او سراسر وجودم را فرا گرفت و مرا با قدمهای استوار در جهت آموزشهای ناب و خدمتگزاری در کنگره ماندگار کرد، از جناب مهندس، راهنمای تازهواردین و بخصوص راهنما و استاد خوبم سپاسگزارم که دیدگاه جدیدی از زندگی را با کلام دلنشین و سراسر شوق و اشتیاق او آموختم گویی از بندبند وجودش به جان منِ رهجو میبخشد، برای ایشان طول عمر با عزت و سلامتی خواستارم و از اولین راهنما و آموزگار کنگره آقای مهندس عزیز سپاسگزارم و این هفته را به راهنمایان و رهجویان کنگره ۶۰ تبریک میگویم.
بهقلم؛ همسفر فاطمه و همسفر زهرا رهجویان راهنما همسفر سمیه (به نمایندگی از لژیون هفتم)
بنام خدایی که ایثار و محبت را آفرید، آمدی و بدون هیچ چشمداشتی با من پیمان بستی که در تمام لحظات، همچون کوه کنارم بایستی تا بیاموزم اندیشیدن و امیدوار بودن را و روش درست زندگی کردن و ایستادگی را، سخنانت آنچنان دلنشین بودند که تمام ناخوشیهایم از یادم رفت، هیچ واژهای لایق جبران مهربانی شما نیافتم، فقط کاش بتوانم با اجرای آموزشها و خدمت در کنگره ذرهای از محبتهای شما را جبران کنم. از خداوند میخواهم زندگیتان سرشار از عشق، محبتِ خدایی، حالِخوش و عشق باشد و برکت این همه از خودگذشتگی در زندگیتان جاری باشد. هفته راهنما که هیچ، ماهِراهنما و سالِراهنما هم که برای شما باشد باز در برابر اینهمه سنگِصبوری و بردباری در قبال حال خراب ما کم است. راهنمای عزیزم روزت مبارک، جشن راهنما را به همه راهنمایان عزیز کنگره ۶۰ تبریک و خداقوت عرض میکنم.
بهقلم؛ همسفر مینا و همسفر زهرا رهجویان راهنما همسفر مهسا (به نمایندگی از لژیون هشتم)
بنام خدایی که دوست داشتن، ایثار و محبت را آفرید. لحظهها را ثانیه به ثانیه میشمردم و در پس هر ثانیه بیهودگیهای زندگیام را ورق میزدم، نه تنها شبها حتی روزهایم نیز تاریک بودند نه کور سوی امیدی بود و نه دست گرمی که دستان سرد و لرزانم را گرم کند و نه آغوشی که در پناه آن مانند یک کودک آرمیده و به خواب رفته در آغوش مادر آرام بگیرم. همچون یک ساعت شنی بودم ساعتی که نفسهای پایانی را میکشد و منتظر است تا یکی پیدا شود و آن را برگرداند آنگاه شما آمدی. چراغی در دست مرا به سرزمین نور و عشق هدایت کردید، آرامش آغوش و گرمای دستان مهربان شما را کم داشتم همچون کوه کنارم ایستادید تا بیاموزم اندیشیدن، امید و ایستادگی را و رسم زندگی را، همچون شمع سوختید تا من ساخته شوم، آب حیات را جرعه جرعه در پیمانه زندگیام ریختید تا خزان زندگیام را به بهار تبدیل کنید و مانند آموزگاری عاشق الفبای زندگی را به من سرمشق دادید و با صدای پرمهر در گوشم زمزمه کردید عشق، گذشت، صبر، مهربانی و چگونه زیستن را. سخنان شما آنچنان دلنشین بودند که تمام ناخوشیهایم را فراموش کردم و خورشید نگاه شما چنان گرمایی به وجود یخ زدهام تاباند که جان تازهای به من بخشید، راهنما مادر بینام و نشانی است که به جای غذای جسم به ما غذای جان میدهد. راهنمایان چراغهای شعبه هستند، آنها برمبنای عمل سالم و معرفت درس عشق و محبت به ما می آموزند و ما نمیتوانیم هیچگونه محبت آنان را با این کلمات جبران کنیم، راهنما مانند باغبانی زحمتکش برای باغ علم و دانش من میکوشد، زمین جهل و نادانی مرا شخم میزند و در آن نهالهای دانایی را میکارد. راهنمای عزیزم ای وجود بیکران تو را سپاس که همچون باران کویر خشک اندیشهام را سیراب کردید، سپاس میگویم تو را به اندازه تمام مهربانیهایت، در آن زمانیکه زیربار فشارهای زندگی با کنگره آشنا شدم با کولهباری از ناخوشیها خودم را کنار راهنمای مهربان یافتم و افکار منفی من رفت، حال به لطف خدا آرامش و امید و حس زنده زیستن وارد زندگی من شده، تنها دارایی من برای شما دعای خیری است که به سپاس تمام الطافتان بدرقه راهتان کنم تا پایدار باشید و بمانید برای من و هزاران انسان دیگر مانند من. آرامش امروزم بهدلیل تلاش و از خودگذشتگی شما است، از اعماق قلبم با تمام جانم هفته راهنما را به آقای مهندس و خانواده ایشان و تمام راهنمایان کنگره بخصوص راهنمای خوبم تبریک و شادباش میگویم.
بهقلم؛ همسفر زهرا (ت) رهجوی راهنما همسفر زهرا (به نمایندگی از لژیون نهم)
خداوند را بسیار شاکرم که در کنار شما قرار گرفتم، از اينکه با وجود فرزند کوچک و سختیهای فراوان در کنگره حضور دارید و عاشقانه در حال آموزش به من همسفر هستید، زبان و قلم از بیان محبتهای شما قاصر مانده، این عشق بلاعوض و ایمان راسخ شما قابل ستایش است شما بدون هیچ چشمداشتی در تلاش هستید که درس علم زندگی، عمل سالم و معرفت را بیاموزید، حال خوش امروزم را مدیون زحمات شما هستم مانند نوری در دل تاریکی بر زندگی من تابیدید و جهان تاریک من را روشن ساختید اینها همه با آموزش و محبت شما بود، امیدوارم با تلاش و پیشرفت بتوانم ذرهای از زحمات شما را جبران کنم از خداوند برای شما آرزوی سلامتی وطول عمر خواستارم.
بهقلم؛ همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر اعظم (به نمایندگی از لژیون دهم)
بنام او که یگانه و مهربان است، شکر، سپاس، منت و عزت خدای را، پروردگار خلق و خداوند کبریا، دادار غیبدان و نگهدار آسمان، رزاق بندهپرور و خلاق رهنما، قدمبهقدم حرکت میکنی دست در دستانم مرا یاری میدهی من خوابم، اما تو همیشه هوشیاری من میگریم، اما تو محکم و استواری، از درون میسوزی، اما همیشه نور می دهی. آن زمانیکه از همه جا رانده و مانده بودم و هر چه نگاه کردم فقط تاریکی مطلق بود، در جنگلی که همه درختانش پژمرده بودند، فقط صدای غرش حیوانات میآمد هوا کاملا سرد بود، من با ترس در کناری نشسته بودم و به آسمان نگاه می کردم، از اعماق وجودم خدایم را فریاد زدم، کمکم کن من جز تو دادرسی ندارم، تو پناهم بده که جز آغوش امن تو پناهگاهی نیست، چشمانم از سیلاب اشک کمسو شده بود، ناگهان نوری چشمانم را به سمتش نشانه گرفت گویی از درون میگفت؛ من همان نوری هستم که برای نجات تو برگزیده شدم که تو را از این ظلمت و تاریکی بیرون بیاورم، هنوز چشمانم به نور عادت نکرده بود، ولی گرمی دستانی که دستم را محکم گرفته بود، حس میکردم گویی با کلمات و آرامی طنین صدایش شهد شیرینی بر جانم میریخت، هر چه با او قدم بر میداشتم قامت خمیدهام استوارتر میشد و صدای لرزانم آرام و قدمهایم محکمتر، آری راهنمای مهربانم قدمبهقدم در کنارم با مهربانی و گذشت حرکت کردی، واقعاً همان شمعی بودی که در کنارم سوختی و به من نور و روشنایی دادی، با تفکر، تجربه و آموزشهایی که داشتی گرههای دورنم را باز کردی تا به من بیاموزی؛ اول ندانی را بدان تا بدانی را بدانی، بسیار سخت است که با ترکیب کلمات قدردان زحمتهایتان باشم، چون واژهها بسیار کم هستند و هدایا بسیار بیارزش، اما میدانم تنها چیزی که شما را به آرامش و حس خوب میرساند و در وجودتان حس نسیم بهاری و طراوت گلها را جاودانه میکند، زمانی که ثمره تلاشهایتان را با شال راهنمایی ببینید که قدم در مسیر شما نهاده و امروز او بتواند همچون شما خدمتگزار و یاریرسان دستان لرزان و قامتهای خمیده باشد. راهنمای عزیز و مهربانم، امروز خداوند بزرگ را شاکرم که کنگره و آقای مهندس و شما را بر سر راهم قرار داد تا از ظلمت و تاریکی به طرف نور بیایم و آموزش ببینم و خدمت کنم. سپاس و شکر خدا را که بندها را بگشاید، میان به شکر که بستیم بند ما بگشاید، به جان رسید فلک از دعا و ناله من، فلک دهان خود اندر ره دعا بگشاید، با عشق از عمق وجودم، هفته راهنما را به آقای مهندس و خانواده مهربان ایشان و تمامی راهنمایان کنگره ۶۰ تبریک میگویم.
بهقلم؛ همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر مریم (به نمایندگی از لژیون یازدهم)
سلام بر فرشته سفیدپوشی که بر سرِراهم قرار گرفتید، دستانم سرد بود بهدلیل بسته بودن حسهایم، ولی شما با دستان گرمتان محکم دستم را گرفتید تا از پرتگاه جاده زندگی سقوط نکنم و با معرفی سیدیهایی که نیازم بود، آموزش را بر دل و جان من نشاندید، شما از وسعت تاریکیهای من خبر داشتید و گرههای مرا یکی یکی نشان دادید و مرا از عمق تاریکیها و جهالت خودم بیرون آوردید، سخنانت آنچنان دلنشین بود که تمام ناخوشیهایم از یادم رفت، خورشید نگاهت چنان گرمایی به وجود یخ زدهام تاباند که جان تازهای را به من بخشید حتی نگاهت با من حرف میزد و مرا وادار به تغییرمیکرد، ناامیدی و سکون مرا تبدیل به دنیایی از امید و حرکت نمودید مانند آموزگاری عاشق، الفبای زندگی را به من سرمشق دادید و با صدای پرمهر عشق، محبت، گذشت و صبر را در گوشم زمزمه کردید، حال قلبم برای خدمت در کنگره شوق تپیدن دارد تا در جهت پیشبرد اهداف کنگره قدم سازندهای داشته باشد، استاد عزیزم برای همیشه رهجوی سپاسگزارت خواهم ماند.
بهقلم؛ همسفر هاجر رهجوی راهنما همسفر فاطمه (به نمایندگی از لژیون دوازدهم)
با نام تو آغاز میکنم ای خدای بزرگ و مهربانم، تنها تویی که بیمنت میبخشی و در هیچ بُرههای از زمان بندهات را رها نمیکنی، زمان نوزادی مادری دلسوز را در مسیرم قرار دادی تا از عصاره جانش ببخشد و رشد کنم، زمان کودکی معلم را سر راهم قرار دادی تا خواندن و نوشتن را فراگیرم در ادامه خواهر و برادر به من عطا نمودی تا در هنگام سختیها تکیهگاهی داشته باشم، چطور میتوانم قدردان خدایی باشم که در تمام لحظات نظارهگر حال من است. در پیچوخم جادههای زندگی هر کجا در تاریکی فرو رفتم از عمق وجود صدایت زدم و قرآن و پیامبرت را در اختیارم قرار دادی تا راه را از بیراهه تشخیص دهم، اما با این وجود با نادانی خویش چنان به قعر چاه فرو رفته بودم که هیچ راه نجاتی نمییافتم کاری از دستم بر نمیآمد گریان و نالان تو را صدا زدم با خود گفتم؛ اینجا در این چاه چه کسی به کمک من میآید؟ بیخبر از اینکه خدای بزرگ شیرمردی چون آقای مهندس را برای افرادی چون من فرستاد تا از این تاریکی نجات یابیم و ایشان با بزرگواری خویش راهنمایانی را پرورش دادند که آنها نیز روزی این تاریکی را تجربه کرده بودند و درحالحاضر به روشنایی دست یافتهاند، راهنمایی که مانند مادر از عصاره محبت خویش میبخشد و مثل خواهر و برادر میتوان بر آنها تکیه کرد، هیچگاه پشت من را خالی نگذاشت و همچون پیامبری راه مستقیم را به من نشان داد تا از تاریکی نجات یابم در کوچههایی که به عقیده من بنبست بود راهی را نشان من میداد که از آن کوچه به راحتی عبور کنم، راهنمایی افتخار بزرگی است که پروردگار متعال آن را بر عهده کسانی قرار داده که با عمل خالصانه خویش در مسیر خوشنودی و رضایت او گام برمیدارند، چه زیباست لباس رقصندههای آسمانی پوشیدن و شال راهنمایی بر گردن نهادن. راهنمای عزیزم شما همچون چشمهای هستی که زلال بودن را زیر سایه درخت دانایی به من آموختی، دیگر دوران سراب زندگی من به خواست قدرت مطلق و مهربانی شما به پایان رسیده و دوباره صدای زنده شدن و پر آب شدن آبشار زندگیام را با وجود شما میشنوم، دستانتان را میبوسم و بابت تمام زحمات شما سر تعظیم فرود میآورم، امیدوارم بهترینها در زندگی نصیب شما باشد.
هفته راهنما را خدمت شما راهنمای عزیزم و راهنمایان کنگره ۶۰ تبریک عرض میکنم و بهترینها را برای شما خواستارم.
بهقلم؛ اعضای لژیون چهاردهم
ویرایش؛ اعضای سایت
عکس؛ همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون دوازدهم)
ارسال؛ همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر وجیهه (لژیون نوزدهم)
نمایندگی همسفران سلمان فارسی
- تعداد بازدید از این مطلب :
1087