جلسه پنجم از دوره دوم کارگاههای آموزشی عمومی لژیون آبیک با استادی راهنما مسافر احمد، نگهبانی مسافر محمد و دبیری مسافر بختیار با دستور جلسه « وادی دوم و تاثیر آن بر روی من » در روز پنجشنبه ۶ اردیبهشتماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۷ آغاز به کارکرد.
خلاصه سخنان استاد:
خیلی خوشحال هستم که خداوند توفیق داد یکبار دیگر در جمع شما باشم، قبل از هر چیز جا دارد هفته راهنما را در رأس به آقای مهندس دژاکام و به همه راهنمایان کنگره ۶۰ تبریک بگویم مخصوصاً به راهنمایانی که در نمایندگی آبیک خدمت میکنند و امیدوارم برکات این خدمت در زندگیشان جاری باشد. خوب جلسه امروزمان دو بخش است یک بخش وادی دوم است و بخش دوم هم تولد یک سال رهایی آقا بختیار است.
دستور جلسهها مخصوصاً وادیها برای این در دستور جلسات گنجاندهشده است که من بتوانم بیایم آموزش بگیرم و به تعادل برسم و درنهایت بتوانم آن را کاربردی کنم و از زندگی خودم لذت ببرم و حالم خوب باشد. وادی دوم نیز همین را میگوید، وادی دوم برای خود من سراسر امیدواری است. وادی دوم میگوید هیچ مخلوقی جهت بیهودگی پا به این حیات نمیگذارد و هیچکدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خودمان به هیچ فکر کنیم.
خب ببینید من خودم داشتم فکر میکردم زمانی که وارد کنگره شدم حالم چقدر خراب بود، اصولاً همینطور است یک آدمی که وارد تاریکیها میشود با مصرف مواد مخدر یک قفل به زندگی خود میزند و همهچیز را درگیر میکند و در همه مسائل انسان دخالت میکند چه جسمی، چه روحی، چهکاری، چه خانوادگی و چه اجتماعی تاثیر میگذارد؛ درواقع وقتی یک مصرفکننده مواد مصرف میکند پردهای و حجابی بر روی عقلش میکشد و کاملاً در یک جهان غیرواقعی زندگی میکند و از جهان واقعی به دور است.
حالا آنهایی که خواسته دارند میآیند درمانشان را شروع میکنند؛ وقتی یک یا دو ماه میگذرد یک خورده که قامتشان استوار میشود و کمی جسمشان از آن وضعیت بهتر میشود و یک خورده آموزش میگیرد این پرده کمی کنار میرود و خودش را با جهان واقعی روبرو میبیند و میبیند که چقدر تخریب داشته است و چهکارهایی کرده است؛ قبلاً همه این تخریبها بوده است اما وقتی میخواست از آن فرار کند مواد مصرف میکند.
من که خودم اینطوری بودم هر جا گیر میکردم کمی بیشتر مواد مصرف میکردم که بیحس شوم و آن پرده بیاید روی عقلم کشیده شود و چیزی را نبینم و تشخیص ندهم؛ اما بعد میآید و با جهان واقعی روبرو میشود و بعد از وادی اول که وادی تفکر است خب میخواهد فکر کند که الآن چهکار کنم و چطوری اینها را درست کنم؟ از کجا باید شروع کنم؟ در این زمان یک یاس و ناامیدی به سراغش میآید و میگوید تو دیگر اصلاً به هیچ دردی نمیخوری! تو دیگر عمرت تمامشده! درمان میخواهی چهکار؟ تو که همهچیز را خراب کردهای! چند صباح را هم مصرف کن و برو جلو!
من فکر میکنم این برای این وادی دوم شده است که به من امیدواری دهد و به من بگوید تو میتوانی اتفاقات خوبی را رقم بزنی، تو خیلی آدم مهمی هستی، تو خیلی آدم ارزشمندی هستی، حالا که آمدی درمانت را شروع کنی حتماً میتوانی کارهای دیگر را هم در کنارش درست کنی. فکر میکنم وادی دوم دو پیام دارد: پیام اولش همین است که امیدوار باش تو خیلی میارزی، تو خیلی آدم ارزشمندی هستی و پیام دومش این است حالا که خیلی ارزشمندی باید بیایی ببینی برای چه آمدهای؟ وظیفهات چیست؟ خوب ما تکتکمان الآن آمدهایم درکنگره آموزشدیدهایم دیگر میدانیم یک رسالتی داریم و قرار نیست کارمان را کنار بگذاریم یا خانوادهمان را رها کنیم و دنبال رسالتمان برویم؛ نه اینطور نیست، قرار است در کنار کارمان و خانوادهای که داریم باید بدانیم دیگر چه وظیفهای داریم چون آن کار روزانه که دارم، تشکیل خانواده میدهم و بچهدار میشوم، این میشود کار ما خوب اینها هست اما وظیفه ما چیز دیگری است.
در همین شعبه آقا سامان راهنورد که ایجنت همین شعبه است یک روزی ایشان هم تازهوارد بودند، ایشان هم سفر اولی بودند، آمده راهنما شده، سالها خدمت کرده است، فهمیده که جز آن کار و زندگی که بیرون از اینجا دارد، یکی از وظایف زندگیاش این است که کمک کند تا یک نفر به رهایی برسد و ما میتوانیم به این نقطه برسیم. همه ما میتوانیم به همان دلیلی که ما را فرستادهاند؛ اینجا میتوانیم دلیلش را پیدا کنیم و هیچوقت فکر نکنیم که ما کم هستیم، نمیتوانیم، از دستمان برنمیآید، بخواهیم قطعاً میتوانیم اتفاقهای خوب رقم بزنیم. من کمی صحبت کردم در حد توانم امیدوارم بتوانیم این صحبتها را کاربردی کنیم و در زندگیمان استفاده کنیم.
بخش دوم دستور جلسه تولد آقا بختیار است. من اول متن پیام تولد را بخوانم، میگوید: عمل شما در قید حیات بایستی کامل شود و با این انجاموظیفه عنوان خود را پاس میداریم. کار شما در جهانهای متمادی مطرح خواهد شد و این انعکاس نور است مانند شنیدن صدای موسیقی از آنسوی دیگر؛ این پیامها بیربط نیستند، واقعاً همینطور است، حال روز امروز بختیار است که باید یکجوری این حرکتش را کامل کند. اگر از خود بختیار بگویم بختیار روزی که آمد من دقیقاً یادم است خیلی عبوس و گرفته و خشک آمده بود ولی خواسته داشت. خودش آمده بود و میدانست که باید بیاید. خودش هم از آبیک میآمد تا شعبه مسعود که خب در انبار نفت کرج است و خوب چون کار میکرد مشغله داشت، شاغل بود معمولاً درگیری داشت، نمیتوانست خیلی راحت بیاید و برود اما مرتب آمدورفت و گوشبهفرمان بود؛ هرچه که من میگفتم انجامش داد شاید جاهایی مثلاً پارک را کمتر میآمد اوایل یا استخر یکی در میان میآمد یعنی من نه هرچه که کنگره و قوانین میگفت برای اینکه بیاید و به آن حال خوش برسد کاملاً گوشبهفرمان بود.
یواشیواش که آمد در طول سفر کمی خندانتر شد، انعطافش بیشتر شد، آرامتر شد و من دغدغهام این بود که آن موقع هم تازهتازه داشت صحبت لژیون آبیک میشد میگفتم خدایا فرضاً اگر این رها هم بشود فکر نکنم سفر دوم اینقدر خواسته داشته باشد و بیاید اما خب این دقیقاً همان چیزی است که شد. چیزی است که ما در وادیها میخوانیم که اگر شما در مسیر درست حرکت کنید خداوند هم نیروهایش را میفرستد.
خواسته داشت آمد و رها شد و همزمان شد با تأسیس این شعبه و آمد اینجا آموزشهایش را ادامه داد، حالا شنیدهام جدیداً دبیر شده است یا کارهای ورزشی انجام میدهد خب این میتواند یک الگویی برای همه سفر اولیها باشد اگر بخواهد میتواند ادامه دهد و خودش را در این جایگاهها ببیند و این باید تکمیل شود و این حرکت باید بیاید جلوتر به راهنمایی برسد، به خدمتهای دیگر برسد.
اینقدر این مسئله خدمت درکنگره مهم است که شما میتوانید در جهانهای بعدی هم نشانهاش را ببینید، تأثیرش را ببینید؛ امیدوارم خواسته داشته باشد و یک روزی بتواند شال راهنمایی بگیرد. من این تولد را در رأس به آقای مهندس و خانواده محترمش تبریک میگویم به خود آقا بختیار و خانوادهاش که شنیدهام اینجا میآیند و همسفر هستند تبریک میگویم و به آقا سامان عزیز و به نمایندگی آبیک تبریک میگویم و به لژیون چهارم دکتر مسعود تبریک میگویم و به دوستانی که در نمایندگی آبیک هستند و با آن خلقوخوی خوب خودشان بختیار را پذیرفتهاند و اجازه دادهاند که بیاید اینجا و آموزشهایش را تکمیل کند. خواهش میکنم بهافتخار خودتان دست بزنید.
اعلام سفر مسافر بختیار:
آخرین آنتی ایکس: تریاک و شیره. روش درمان D.S.T؛ داروی درمان: شربت OT. مدت سفر: ۱۰ ماه و ۲۷ روز. رشته ورزشی: والیبال. راهنما: مسافر احمد. رهایی ۱سال و ۷ ماه. رهایی از سیگار باراهنمایی مسافر احمد؛ ۱ سال و ۵ ماه.
سخنان مسافر بختیار:
من اول از آقای مهندس تشکر میکنم این بستر را فراهم کردند تا ما به آرامش و آسایش برسیم، دوم از احمد آقا تشکر میکنم، در اینیک سال خیلی اذیتشان کردم؛ زمانی که به شعبه حاج رسولی رفتم و آنجا را پیدا کردم چون بیرون از شهر بود و دوطبقه بود من اول فکر کردم کمپ است.
روز پنجشنبه رفتم به من گفتند اینجا شنبهها و روزهای زوج دایر است، بعد به خودم گفتم حتماً اینجا هم بستری میکنند، رفتم خانه با خودم گفتم اینجا امکان دارد یکی دو ماه من را نگهدارند چون تا حالا تجربه کمپ هم نداشتم، ده گرم تریاک را به شیره تبدیل کردم و آن را جاسازی کردم که آنجا یک موقع لنگ نمانم.
روز شنبه رفتم، آن روز را هیچوقت فراموش نمیکنم، ۱۷/ ۷ /۱۴۰۱ تولد یکی از بچهها آن روز بود و جشن گرفته بودند؛ اینجا به خودم گفتم اگر میخواهند بستری کنند چگونه اینهمه خانواده میتوانند دورهم جمع بشوند و جشن بگیرند. آن روز بود که تصمیم را گرفتم و گفتم من هم باید این جایگاه را تجربه کنم.
سفر خوبی داشتم سعی میکردم آدم منظمی باشم ولی بابت سی دی نوشتن خیلی اذیت شدم؛ چهار ماه سفر بودم نمیدانستم سی دی رو چطوری باید بنویسم، دو، سه برگ مینوشتم ولی احمد آقا با من کنار میآمد تا اینکه با ۲۲ تا سی دی نزد آقای مهندس رفتم ولی چون سی دیهایم ناقص بود آقای مهندس اصلاً به من نگاه نکرد و این کار باعث شد من خیلی ناراحت بشوم؛ به خودم گفتم اشکالی ندارد من که دیگر مواد مصرف نمیکنم گل رهایی نگرفتم مهم نیست ولی همسفرانم گل از آقای مهندس گرفتند.
در راه برمیگشت به خودم گفتم یک سال من آمدم و رفتم مزد من چیست؟ این کار آقای مهندس باعث شد که من شروع کنم به سی دی نوشتن با کمک احمد آقا سیدیهایم را نوشتم و رفتم پیش آقای مهندس گل رهایی و سیگارم را هم گرفتم و وارد سفر دوم جهانبینی شدم.
یک خاطرهام هم میگویم، من خانوادهام را خیلی اذیت کردم نمیدانم چه چطوری باید جبران کنم، یک روز خانوادهام را به کرج بردم. خیالم که راحت شد اینها رفتن خانه برادرش شروع کردم به آماده کردن وسایل مصرف بعد دیدم که زنگ خانه به صدا در آمد، از پنجره نگاه کردم دیدم که خانوادهام هستند. هول کردم سریع وسایل مصرف را جمعوجور کردم یک مقدار قند هم آب کردم که بویش را نفهمند ولی چون هول کرده بودم سیخ را در جیبم گذاشته بودم. خانمم آمد دست کرد تو جیبم گفت این چیه؟ دست به پیکنیک زد و گفت این هم داغ است چطور میگویی من مصرف نمیکردم؟
در آخر از مرزبانان و آقا سامان تشکر میکنم که این جشن را برای من فراهم کردند؛ از سفر اولیها و سفر دومیها تشکر میکنم، هستند که من هم باشم؛ از همسفر م تشکر میکنم اگر مهمانی میرفتیم، چون مهمانها نمیدانستند که من دارو مصرف میکنم، همسرم در گوش من میگفت: موقع مصرف دارویت است برو مصرف کن و من میرفتم دارویم را مصرف میکردم. اینجا جا دارد مجدد از همه شما تشکر کنم و امیدوارم خداوند توفیق بدهد و بتوانم جبران کنم.
تایپ: مسافر علی (لژیون یکم) و مسافر ابراهیم (لژیون یکم)
ویراستاری و ارسال: مسافر فرید (لژیون یکم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
126