دهمین جلسه از دوره ششم کارگاههای آموزشی خصوصی مسافران کنگره ۶۰ خیام نیشابوری در روزهای سه شنبه، با استادی مسافر صفدر و نگهبانی مسافر مجید و دبیری مسافر علیرضا با دستور جلسه « وادی دوم، تأثیر آن روی من» در تاریخ ۴ اردیبهشت 1403 ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان صفدر هستم مسافر.خداوند را شاکر و سپاس گذار هستم که امروز در جمع شما عزیزان حضور دارم. از گروه مرزبانی و ایجنت محترم کمال تشکر را دارم که اجازه خدمت در این جایگاه را به من دادند تا در کنار شما عزیزان بیاموزم. دستور جلسه هفتگی وادی دوم و تأثیر آن روی من است. وادی ها مانند ستون از وادی اول و دوم تا وادی چهاردهم که وادی عشق و محبت میباشد، یکی یکی مانند ستون کنار هم چیده شده اند، بسیار منظم. هر هفته یک جلسه و یک سی دی برای ما هست در این سیستم تا آموزش بگیرم و استفاده کنیم. وادی اول در مورد تفکر صحبت میکند. آیا من وقتی وارد کنگره شدم تفکری داشتم، یا فقط به خاطر فشارهای بیرونی، خانواده و جامعه روی صندلی کنگره ۶۰ نشستم و وقت خودم را بگیرم و یک صندلی را اشغال کنم و در آخر به آن حال خوبی که مد نظر کنگره هست نرسم و یک ضربه، اولاً به شخص خودم، دوماً به خانواده خودم و بعد هم به کنگره ۶۰ وارد کنم.
در وادی دوم بیان میشود که هیچ مخلوقی جهت بیهودگی خلق نشده است، ما به هیچ نیستم حتی اگر خودمان به هیچ فکر کنیم. من صفدر به دنیا آمده ام که چه کاری انجام بدهم!؟ آیا بیهوده بوده است؟ خیر، به هیچ عنوان بیهوده نیست. آیا من که به کنگره آمدهام کارم را درست انجام دادهام، مثمر ثمر بوده ام؟ اگر حضورم در کنگره مثمر ثمر بوده است که خوشا به حالم ولی اگر بی فایده بوده است با خودم فکر کردم که چرا حضورم مفید نبوده است. فقط یازده ماه یک صندلی را اشغال کردم. من اگر به کنگره ۶۰ آمدم به خاطر این بوده است که درمان بشوم و هدفم این بوده است. در این مسیر باید اطلاعات و آگاهی خودم را بالا ببرم تا به آن حال خوشی که مد نظرم هست برسم. و بتوانم مثمر ثمر باشم در وحله اول برای خودم و بعد برای جامعه و هم نوعان خودم. این موضوع بستگی دارد که من بتوانم از آن تارکی که تجربه کرده ام یواش یواش قدم بردارم به سمت روشنایی ها. اگر روزنه نوری را دیدم آن را دنبال کنم. برای رسیدن به روشنایی ها نیاز نیست که به سمت روشنایی ها بدویم، همین که پشت به تاریکی ها باشیم و به سمت روشنایی ها حرکت کنیم خواهیم رسید. و زمانی هم که به روشنایی ها برسیم حتماً قدرت مطلق را حس میکنیم و در آن زمان بتوانیم مقداری از خسارتی که واردی کردیم را جبران کنیم. ولی اگر به آن حس و حال مورد نظر کنگره و خودم نرسیدم ببینم که چه شده است که به آن نقطه نرسیده ام، آیا آمدن من به کنگره بیهوده بوده است؟ تفکری پشت آن نبوده است؟ به طور مثال من امروز میخواهم که به دزدی بروم، آیا در مورد رفتن به دزدی فکر میکنم؟ یا که در یه زمانی بدون هیچ تفکری به دزدی میروم. صد در صد باید تفکر و برنامهریزی پشت این کار باید باشد وگرنه حتما دستگیر میشوم. وادی دوم برای شخص من پر از امیدواری بود که توانستم پنج سال در کنگره باشم و خدمت کنم. در سفر اول راهنمایی عزیزم آقا امید که انشالا هر کجا هستند موفق باشند به من گوشزد کردند که اگر می خواهی به درمان برسی باید خدمت کنی، شش ماه سفر بودم که راهنما من را به قسمت آبدارخانه معرفی کرد. قبل از کنگره به بدلیل منیتی که داشتم به هیچ عنوان قبول نمیکردم که چای بریزم یا که جاور بکشم، ولی مشغول به کار شدم در آبدارخانه. بعد از پنج ماه ایجنت محترم من را به واحد اوتی معرفی کرد. ۱۴ ماه خدمتگزار اوتی بودم و بعد از آن ۱۴ ماه من افتخار این را داشتم که شدم مسئول اوتی شعبه شفای مشهد. برای من وادی دوم پر از امیدواری بود.
وادی ها یکی یکی چیده شده است از وادی اول تا وادی چهاردهم، می توان مثال زد که ما میخواهیم از تهران به مشهد بیایم، در این مسیر از شهر های سمنان، شاهرود، سبزوار، نیشابور باید عبور کنیم تا به مشهد برسیم. هر کدام از این شهر های دارای جاذبههای دیدنی و تفریحی بسیاری هست. من اگر بخواهم از کمربندی این شهر ها رد بشوم و به مشهد بروم قطعا از هیچ کدام از این جاذبه ها استفاده نخواهم کرد، چونکه به طور مثال داخل نیشابور نشده ام که ببینم چه مکانهایی دارد، فقط از آن عبور کردهام. و در ادامه هم میگویم که من همه این شهر ها را دیده ام و به مقصد رسیده ام. ولی خودم می دانم که در این مسیر هیچ چیزی دستگیرم نشده است. وادی ها هم همینطور است ما اگر بخواهیم فقط از کنار وادی ها به راحتی عبور کنیم و توجه نکنیم، قطعا برداشتی نخواهیم داشت از این وادی ها.
در آخر این مطلب را باید بیان کنم که هفتهی آینده، هفته راهنمایان هست، یک راهنما قطعا از من رهجو خیلی دغدغههای بیشتری دارد، خانواده، مشغلههای کاری، زندگی ولی با تمام این ها در حال خدمات دادن به من رهجو است، من روی صندلی مینشینم با احترام برگه زرد که حکم نسخه دکتر را دارد به من میدهند و من با احترام تمام با آن برگه داروی را از کلینیک تهیه میکنم و می توانم با برگه حمل دارو تمام ایران را دور بزنم و کسی هم کاری به کار من نداشته باشد. ما باید قدردان این عزیزان باشم چرا که اگر راهنما نبود من هم نبودم، اینکه من در این جایگاه قرار دارم و خدمت میکنم از گذشتی بود که راهنما انجام داد. هفته دیگه ما باید از راهنمایان خود تقدیر و تشکر کنیم با پاکت، آن پاکت از یک نظر ارزش ندارد و از یک نظر ارزشمند است. ارزش ندارد به خاطر اینکه ما نمیتوانیم محبت و خدمات راهنما را به صورت ریالی جبران کنیم، پس بی ارزش است، شاید آن دلنوشته ای که داخل پاکت میگذارم خیلی ارزشمند تر باشد برای راهنما. و از یک نظر ارزشمند است که من ارزش خودم را نشان داده ام و در طول این سفر قدردان زحماتش بوده ام و سپاسگزارم راهنما بودهام . ما در ظاهر مشاهده میکنیم که راهنما در هفته سه جلسه به کنگره می آید و می نشیند روی صندلی چایی می خورد و نامه ها را به رهجور می دهد و می رود! نه این ظاهر قضیه است، صور پنهان آن این است که راهنما هفت روز هفته و سی روز ماه و دوازده ماه سال درگیر من رهجو هست تا در این ده، دوازده ماه که سفرم طول می کشد، به رهایی برسم. به امید خدا هفتهی آینده جشن باشکوهی برای راهنمایان برگزار خواهیم کرد و از راهنمایان عزیز به بهترین شکل قدر دانی کنیم. از اینکه به حرفهای من گوش کردید از همهی شما متشکرم.
در ادامه شال راهنمای تازه واردین مسافر علیرضا توسط ایجنت محترم شعبه مسافر محمد به ایشان اهدا گردید.
عکس: مسافر کمیل رهجوی راهنما مسافر محمد (لژیون سوم)
تایپ و ویرایش: مسافر محمد رهجوی راهنما مسافر محمد (لژیون سوم)
بارگذاری: خدمتگزار سایت، مسافر علیرضا (لژیون ششم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
197