English Version
English

از سفر اولی‌ها می‌خواهم که به هیچ‌وجه ناامید نشوند

از سفر اولی‌ها می‌خواهم که به هیچ‌وجه ناامید نشوند

به یاد دارم در زمان مصرف مسافرم همیشه در دعاهایم از خداوند می‌خواستم یک راهی به ما نشان دهد که در آن درمان مسافرم انجام شود، چون‌ با چشم خودم دیده بودم ترک‌های پی در پی را که اطرافیان انجام می‌دهند و به نتیجه نمی‌رسند و همین‌ که از کمپ می‌آمدند به سراغ مواد می‌رفتند و یا روش‌های دیگری که برای ترک استفاده می‌کردند و نتیجه نداشت و فقط یک تخریب به جسم و روان خودشان می‌زدند.

من و مسافرم که این‌ها را می‌دیدیم اصلاً آن روش‌ها را قبول نداشتیم تا این‌که یک روز برادرم که تازه از کمپ آمده بود به خانه ما آمد و به مسافرم که در حال مصرف بود گفت به کمپ بروی ده روزه ترک می‌کنی. مسافر من به او گفت اگر این روش جواب می‌داد شما یا هر کس دیگری دوباره به سمت مواد نمی‌رفتید و اینجا بود که پیام کنگر ه به ما رسید؛ برادرم گفت یک جایی هست به نام کنگره۶۰، می‌گویند آن‌جا در طی ده الی یازده ماه درمان می‌شوی و مسافرم گفت اگر چنین جایی هست که من درمان بشوم حتماً می‌روم و این ‌بود که راه نمایان شد.

در گوگل جستجو کردیم و اسم کنگره ۶۰ و نام حسین دژاکام آمد و من در عکس، ایشان را دیدم که چه چهره آرام و متینی دارند؛ حس عجیبی به سراغم آمد؛ انگار یک‌ نفر در گوشم زمزمه می‌کرد این همان معجزه‌ای است که دنبالش بودی، چون همیشه در دعاها و نذر و نیازهایم به خدا می‌گفتم یعنی می‌شود یک راه درست که من و مسافرم به دانایی و آگاهی برسیم به ما نشان بدهی! این راه همان راه کنگره بود.

نزدیک‌ترین شعبه که در نزدیکی شهرمان بود را انتخاب کردیم و سفر خودمان را آغاز کردیم. من از شروع سفر مسافرم همراه ایشان بودم. به یاد دارم اواخر ماه رمضان بود که ما به شعبه رفتیم. پنج‌شنبه بود؛ جلسه خانوادگی و جشن هم بود. خدمتگزاران با روی باز و خندان استقبال گرمی از ما کردند.

مسافرم سفر خودش را آغاز کرد و من شدم همسفرش ولی نه همسفری که مداخله کنم در سفرش، چون در کنگره به من یاد دادند که کاری به سفر و درمان مسافرم نداشته باشم. وقتی سفرمان را شروع کردیم با نوشتن سی‌دی‌ها و آموزش‌های راهنمای خوبم خانم ندا تازه فهمیدم که کجای کار قرار دارم و چقدر در تاریکی ضد ارزش‌ها فرو رفته‌ام.

کم‌کم به روش دی‌اس‌تی و خدمت در کنگره توانستم صبر و تحملم را بالا ببرم چون آدمی بودم که ترس و استرس زیادی داشتم و به همه چیز بدبین بودم و در همه وقت نگران بودم. با آموزش‌های ناب آقای مهندس و دوری از ضد ارزش‌ها فهمیدم اگر مسافرم مصرف‌کننده نبود من با این مکان مقدس آشنا نشده بودم و معلوم نبود کجا بودم!

بعد از ۱۴ ماه سفر اول تمام شد و من با نوشتن چهل سی‌دی و مسافرم با قطع مواد و سفر نیکوتین وارد سفر دوم شدیم. سرگرم سفرم بودم که یک‌دفعه متوجه شدم مسافرم مثل سفر اول شور و اشتیاق کنگره را ندارد و هر دفعه بهانه‌ای می‌آورد و به شعبه نمی‌رود.

یک چیزهایی متوجه شده بودم ولی اصلاً به‌رویش نیاوردم و گذاشتم خودش برایم تعریف کند، چون این طاهره با طاهره قبل  زمین تا آسمان فرق می‌کرد، چون دیگر کلی آموزش دیده بودم. اگر به آرامش و صبر نرسیده بودم معلوم نبود چه به سرم می‌آمد، ولی من دیگر یاد گرفته بودم مسافرم را یک آدم بی‌غیرت و بی‌عرضه نبینم، بلکه او را یک بیمار ببینم.

آقای مهندس در یکی از سی‌دی‌های وادی چهاردهم فرمودند: «اگر مسافری گریز زد و دوباره برگشت یا خوابش درست نشد یا یک جای کارش اشتباه بود اشکال ندارد، اگر دوباره سفر کند خوب می‌شود.» مسافر من هم خوابش درست نشده بود و به‌ همین‌ خاطر به‌ سوی مواد برگشت کرد.

مدتی گذشت و من نگذاشتم ارتباطش با کنگره قطع بشود؛ مرتب از کنگره برایش حرف می‌زدم. درست است که گفته بودند کاری به کار مسافرتان نداشته باشید ولی من از دور حواسم به او بود. او مواد مصرف می‌کرد و من برایش از سایت گزارش برنامه‌هایی که مسافران در شعبه انجام می‌دادند را می‌خواندم؛ این‌که امروز استاد چه کسی بود و یا موضوع این هفته چه بود. خودش هم پیگیر بود، کم‌ و بیش روزهای چهارشنبه لایو آقای مهندس را می‌دید. هر هفته پولی به من می‌داد و می‌گفت این را از طرف من در سبد کنگره بینداز.

در دعاهای کنگره خواسته‌ من این بود که اذن ورود مسافرم دوباره صادر بشود. حدود یک‌سال گذشت. در ماه مبارک رمضان یک شب که داشتم از سایت برایش مطلب می‌خواندم پیامی برای مسافرم آمد، دوستش از کنگره بود که به او گفت بیا کنگره می‌خواهم ببینیمت و مسافرم در جواب او گفت می‌آیم.

پنج‌شنبه آخر ماه رمضان بود که با هم به شعبه آمدیم و آن روز بهترین روز زندگی من بود. در راه شعبه به او گفتم می‌دانم که شما دوباره سفر می‌کنی، خدا را چه دیدی شاید امروز دوباره به کنگره وصل بشوی و این یک نقطه روشنی بود در دل تاریکی که برای ما دوباره روشن شد و مسافرم به لطف خداوند ماندگار شد.

از سفر اولی‌ها می‌خواهم که به هیچ‌وجه ناامید نشوند و با صبر و بردباری به سفرشان ادامه دهند. مسافر شما الان بیشتر از همیشه به شما احتیاج دارد. از دور حواستان به او باشد. به‌ امید رهایی همه سفر اولی‌ها.

از آقای مهندس حسین دژاکام تشکر می‌کنم که این بستر را برای ما مهیا کردند و هم‌چون پدری مهربان و دلسوز هستند برای ما همسفران و مسافران. همچنین از خانواده ایشان و تمامی خدمتگزاران در کنگره ۶۰ تشکر می‌کنم.

نویسنده: همسفر طاهره، رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون یازدهم)
رابط خبری: همسفر سهیلا، رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون یازدهم)
عکس: همسفر فاطمه (ک) رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون چهارم)
ارسال: راهنما همسفر زهرا (لژیون هفدهم)

همسفران نمایندگی سهروردی اصفهان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .