سلام دوستان زهره هستم یک همسفر
در مورد دستور جلسه اگر بخوام صحبت کنم، باید ابتدا وادی اول خوب درک شود تا به وادی دوم برسیم؛ یعنی آن تفکر خیلی مهم است، بدانیم که تفکر با افکار فرق دارد، افکار یک چیز پراکندهای است که حالا من نشستم و ذهنم درگیر همهچیز و همهجا است و این افکار میشود، ولی تفکر بسیار متفاوت است. باید بدانیم که چگونه تفکر کنیم، اگر بیایم این سوال را بپرسم که چرا من پا به این حیات نهادم، این بیهودگی از بین میرود؟ در وادی دوم میگوید: ما هیچ کدام بی هیچ نیستیم، حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم؛ اگر خود من به این فکر کنم که به هیچ کاری نمیآیم اینطور نیست، قطعاً من پا به این هستی گذاشتم و بهخاطر این است که مسئولیتی گردن من است. آقای امین میفرمایند:«شاید انسان یک مقام، مذهب و پول نداشته باشد یا اصلاً سودی برای دیگران نداشته باشد، ولی فرمانروای شهر وجودی خودش است»؛ یعنی من یک شهر وجودی دارم که میلیاردها سلول در بدن من شبانه روز کار میکنند تا من زنده بمانم و من فرمانروای شهر وجودی هستم، اگر به این فکر کنم که من فرمانروای شهر عظیمی هستم که هیچ چیز از آن را نمیدانم، چون ما هنوز خودمان را نمیشناسیم، اگر به این فکر کنیم احساس پوچی کنار میرود.
در سیدی «ناامیدی» آقای امین میفرمایند: «موقعی انسان دچار تاریکیها میشود که یکسری حسها آن را احاطه کنند و در تاریکی برود و از این حس، ناامیدی و پوچی بهوجود میآید». وادی دوم؛ امیدی است برای ناامیدی. ناامیدی یکی از ابزار قدرتمند نیروهای منفی است، آنقدر آرام آرام انسان را در تاریکی میبرد که خودمان هم متوجه نمیشویم. اگر تفکرمان به این باشد که من به هیچ دردی نمیخورم و برای چه بهوجود آمدم! با ناامیدی روبرو میشویم؛ ولی وادی دوم خیلی زیبا میگوید: هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد؛ تمام موجودات که پا به هستی گذاشتهاند، یک وظیفهای بر گردن آنها است، باید در جهت آگاهی و دانایی خود حرکت کنم. در کلامالله گفته شدهاست: «خداوند از رگ گردن به انسان نزدیکتر است»؛ اگر من به این فکر کنم یک نیروی برتر و یک خالق مطلقی است که همیشه حواسش به من است و من را حمایت میکند، دیگر به پوچی نمیرسم. امیدوارم از تمامی وادیها درس بگیریم، آنها را درک کنیم و با آن مقام انسانی که در کتاب «عبور از منطقه ۶۰ درجه زیر صفر»گفته شدهاست، برسیم.
سلام دوستان مریم هستم یک همسفر
در مورد دستور جلسه همانطور که از متن دستور جلسه پیدا است میگوید: هیچ مخلوقی بیهوده پا به این جهان ننهاده است؛ یعنی من قبل از کنگره اینها را نمیدانستم که چهکسی هستم و کجا قرار دارم! زمانیکه وارد کنگره شدم، تکتک وادیها را خواندم و فهمیدم که اصلاً کجای کار هستم و کجا قرار دارم و شروع کردم به تفکر کردن تا بتوانم به آن هدفم برسم؛ یعنی این را کنگره به من آموخت که باید هر کاری را میخواهم شروع کنم، اول باید تفکر کنم. اگر بخواهیم وادی چهاردهم «عشق و محبت» را درک کنیم، باید تکتک وادیها را آموزش و یاد بگیریم و درک کنیم تا به آن عشق و محبت برسیم. قبل از کنگره بسیار ناامید بودم و وادی دوم؛ امیدی در ناامیدی است. زمانیکه وارد کنگره شدم شروع کردم خودم را به اصلاح کردن آن تخریبهایی که بهوجود آمده بود و اگر بخواهم به هدفی که دارم برسم، باید خودسازی خود را شروع کنم، ابتدا آموزشهایی که داده میشود را در زندگی خود عملی کنم. وادی دوم تاثیری که روی من داشت این بود که ناامیدی را من به کلی کنار گذاشتم. آقای مهندس فرمودند: «تمامی انسانها دارای مشکل هستند و زمانیکه بخواهیم یک راه حلی برای مشکل خود پیدا کنیم، باید تفکر کنیم و راهی برای آن پیدا کنیم». وادی دوم به من یاد داد که چگونه مشکلات خود را حل کنم و از آقای مهندس بسیار سپاسگزارم بابت آموزشهای نابی که در اختیار ما قرار میدهند و کتاب عشق، لازمه زندگی است و وادی دوم به من یاد داد که خودم را پیدا کنم.
سلام دوستان نرگس هستم یک همسفر
دستور جلسه امروزوادی دوم، یکی از دستور جلساتی هست که خیلی به خصوص گروه همسفران با آن روبرو هستند و آنها را به فکر فرو میبرد و امروز از زمانیکه سر جلسه نشستهام، فکر و ذهنم داشت سفر میکرد به زمانهای قبل از کنگره که چقدر انسان ناامیدی بودم، چقدر حال خرابی داشتم و اثر آن ناامیدی بود. همه اینها بهخاطر این بود که من غم بزرگی داشتم و آن خارج از تحمل من بود و باعث شده بود من تبدیل شوم به انسانی که نمیتوانم هیچ حرکتی انجام دهم و در این زندان نامرئی، زندانی بودم. آنقدر حال خرابی داشتم که امیدی برای فردای زندگی نداشتم، یعنی من زمان قبل از کنگره هیچ وقت فکر نمیکردم که تبدیل به یک شخصی شوم که بتوانم مسئولیتی قبول کنم، آنقدر برنامهریزی دقیق داشته باشم که به تمامی کارهایم برسم و وظایفم را به درستی انجام دهم. خدا را بابت امروز شکر میکنم و از آقای مهندس سپاسگزارم، بابت تمامی آموزشها و فرصتهایی که به من دادند که من بتوانم خودم را پیدا کنم و گوهر وجودی که هر انسان در درونش دارد را بهدست بیاورم و از یک انسان ناامید به یک انسان امیدوار تبدیل شوم که از تمام مشکلات انگیزه میگیرد.
آقای مهندس میفرمایند: «مشکلات بزرگ میتواند انسان را به بالاترین درجه صعود دهد یا به پایینترین درجه سقوط دهد»، این حقیقتی است که من در کنگره به این دست پیدا کردم و اینکه آقای مهندس میفرمایند: «انسانها باید موج سوارهای خوبی شوند و موج سواری را یاد بگیرند»؛ گاهی اوقات مشکلاتی که بر سر زندگی من هست، مثل یک موجهای کوچک هستند که وقتی لب دریا میروی میآیند و به پاها برخورد میکنند، این موجها خیلی آرام خودشان را به ساحل میرسانند و ضرر زیادی نمیرسانند و این مشکلات کوچک هستند؛ ولی گاهی اوقات یک سونامی در زندگی من بهوجود میآید، مثل اینکه من عزیزی را از دست بدهم و این خارج از تحمل و توان یک انسان است، اگر انسان موج سواری بلد نباشد آن موقع است که کمرش میشکند در اثر غمی که به آن وارد شده است و باید به یک درجهای برسد که هر مشکلی با هر قد و قامتی و هر قدرتی که بر سر راهش است، سوار بر آن موج شود و بتواند خودش را به ساحل برساند و تمام تلاش خود را کنیم که با آن هدفی که داریم برسیم.
تایپ: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
عکاس خبری: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون چهارم)
ویراستاری و ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون دوم)
همسفران نمایندگی زاگرس
- تعداد بازدید از این مطلب :
116