دومین جلسه از دوره سوم جلسات لژیون سردار ویژه همسفران نمایندگی قائمشهر به نگهبانی همسفر فاطمه و دبیری همسفر رقیه و استادی همسفر افسانه با دستور جلسه «قول و قرار، وفای به عهد» در روز دوشنبه سوم اردیبهشتماه ساعت ۱۵ آغاز به کارکرد.
خلاصه سخنان استاد:
از اینکه امروز درکنگره و مخصوصاً در لژیون سردار در کنار شما عزیزان حضور دارم خیلی خوشحالم و از خانم فاطمه عزیز بابت سپردن این جایگاه استادی متشکرم. جایگاه خانم فاطمه، خانم رقیه و خانم امینه را به این عزیزان تبریک میگویم. ۱۴ ماه نگهبانی لژیون سردار را به خانم صبح گل عزیز، دبیرهایشان و خزانهدارشان خدا قوت میگویم و امیدوارم برکت خدمتی که میکنند در لحظهلحظه زندگیشان جاری باشد. دستور جلسه امروز قول و قرار، وفای به عهد است. من تا پیش از اینکه به کنگره بیایم هیچوقت به این موضوع دقت نکرده بودم و با ورود به کنگره این را متوجه شدم که از روزی که روح در انسان دمیده شد، یک قول و قرار و درواقع تعهد و عهدی در او شکلگرفته است. شاید ما هیچوقت به داستان آدم و حوا توجه نکرده باشیم؛ یکی از دلایلی که باعث شد تا آنها از بهشت وارد زمین شوند این بود که به آن عهدی که باخدای خود بسته بودند وفا نکردند، زیر قولشان زدند و پسازآن از بهشت بیرون رانده شدند و مجبور شدند به مشکلات و سختی هایی که بر سر راه زندگیشان قرارگرفته بود برسند؛ پس این نشان میدهد که قول و قرار خیلی مهم است. قول و قرار در زندگی ما میتواند به سه قسمت تقسیم شود. گاهی اوقات انسان قول و قراری را باخدای خودش میبندد، گاهی با شخص خودش و گاهی نیز با اطرافیانش میبندد. قول و قراری که انسان باخدای خودش میبندد بسیار مهم است؛ زیرا وقتی باخدای خود پیمان و عهدی را میبندی، سعی میکنی از خیلی چیزهایی که در مسیر زندگیات قرار میگیرد و تو فکر میکنی که ضد ارزشی است دوریکنی و هیچوقت به سراغش نروی. گاهی اوقات ممکن است انسان به خودش قولهایی بدهد و بداند که شاید نتواند آن قول را به انجام برساند؛ اما ما اصلاً به این موضوع دقت نمیکنیم که زمانی که من قولی میدهم و نمیتوانم آن را انجام دهم یعنی چه؟ یعنی اینیک نوع ضد ارزشی است؛ اما به آن توجه نمیکنیم و به این صورت ما گاهی از قول و قرارهایمان میمانیم. گاهی اوقات پیش میآید که انسانها از قول و قرارها بد برداشت میکنند که مثالی از اتفاقی که برایم افتاد میزنم؛ زمانی که مسافرم در ngo دیگری برگشتخورده بود فکر میکردم او به قول و به تعهدی که به من و زندگیام داده بود نمیخواست عمل کند درصورتیکه راهی که رفته بود راه و روش اشتباهی بود. او خودش دوست داشت که سر قولی که داده بود بماند و نسبت به تعهدی که داد متعهد باقی بماند. به من چیزی نمیگفت؛ اما در فکر خودش درگیر بود و همیشه به این فکر میکرد که اگر من یکلحظه برگردم چه اتفاقاتی میافتد؟ قبل از ورود به کنگره همیشه فکر میکردم نه چنین چیزی نیست؛ اما زمانی که وارد کنگره شدم و با آموزشهایی که راهنمایم خانم آزاده به ما میدهند متوجه میشوم که آن زمان مسافرم واقعاً آن شرایط را نداشت و همیشه با خودش درگیر بود؛ اما من همیشه به خاطر قولی که زیر پایش گذاشت او را مقصر میدیدم و درواقع فکر میکردم تمام اشتباهات زندگی من بهپای مسافرم حساب میشد درصورتیکه چنین چیزی نبود.
گاهی در زندگی ما اشخاصی هستند که یک خواستههایی از ما دارند یا یک مسئولیتی را به ما میدهند و ما فقط به خاطر اینکه آن کار را انجام بدهیم قبول میکنیم درصورتیکه شاید از پس آن مسئولیت و از عهده آن برنیاییم و یک حالت دیگر نیز وجود دارد که من میتوانم از مسئولیتش بربیایم؛ اما ترس دارم. اتفاقی که برای خودم افتاد، من مدتی قبل حس میکردم که اگر درکنگره هر خدمتی به من بدهند از پس آن برنمیآیم؛ زیرا من میخواهم برای راهنمایی آزمون بدهم؛ حتی به حدی شده بود که میخواستم به خانم آزاده بگویم من دبیری لژیون را هم نمیتوانم قبول کنم. فکر میکنم که نمیتوانم هم امتحان بدهم و هم دبیر لژیون شوم یا حتی دبیر کارگاه آموزشی و اصلاً امکان ندارد و با خود اینگونه فکر میکردم. دیروز که خانم فاطمه بابت استادی با من تماس گرفتند، به خاطر سی دی و امتحان یکلحظه مکث کردم و گفتم من نمیرسم و اصلاً نمیتوانم از امروز برای فردا آماده شوم. خانم فاطمه گفتند فقط میخواهید 5 دقیقه صحبت کنید و دیدم ترسهای من دوباره شروع شد. میدانم که میتوانم و زیر پایم گذاشتم و این باعث شد من خیلی از خدمتهای کنگره را از دست دادم؛ حتی برای دبیری هم دیگر اسم من دیگر درنیامد، چرا؟ چون اشتباه و ترس من بود که باعث شد همهچیز را از دست بدهم.
اتفاقاً در سال گذشته هم در لژیون سردار من استاد این دستور جلسه بودم و دقیقاً یادم است که در آن زمان هم این مطلب را گفتم زیرا واقعاً برایم جالب بود. دوباره میگویم که بقیه هم بدانند. زمانی که در سفر اول بودیم از خانم آزاده و آقا محمود اجازه گرفتیم و برای جشن رهایی یکی از مسافرهای بهشهر رفتیم؛ چون سفر اولی بودیم و من زیاد حالم خوب نبود گفتیم میرویم ببینیم چه خبر است؟ در آنجا که به آقا محمود رسیدیم ایشان گفتند: من ساعت 5:30 باید برگردم چون سفر اولی دارم و کسانی هستند که تازهوارد لژیونم شده اند و به خاطر آنها باید برگردم. ما به این مقدار نظم عادت نداشتیم؛ دقیقاً سر ساعت 5:30 مسافرم پیام دادند که آقا محمود گفتند باید برویم خیلی برای من عجیب بود از اینکه یک تازهوارد اصلاً حال خوبی ندارد و شاید درک نکند که راهنمای من وجود دارد و به خاطر من میآید؛ اما ایشان در آن شرایط بسیار متعهد بودند و برایشان قولی که میدهند مهم است. دقیقاً مسافران و همسفرانی که وارد لژیون میشوند حالشان بسیار آشفته است و در وضعیت بدی به سر میبرند، وقتیکه کمی روی فرم میآیند به خودشان و یا همسفرشان قول میدهند که این مسیر و راه را ادامه دهند حتماً به و آن قولی که میدهند پایبند باشند که بیشترین کمک هم راهنما به آنها میکنند. راهنمایان با قولی که به خودشان دادند و تعهدی که به کنگره دادند تلاش میکنند تا هر طور که هست حال مسافر و همسفر خوب شود. بهقدری آموزشهایشان زیبا است که اگر من همسفر یا من مسافر خالی باشم پس از چند ماه سعی میکنم با این آموزشهای قشنگ و جامع خودم را تغییر بدهم. متشکرم که با سکوتتان به حرفهای من گوش دادید.
مشارکت اعضاء:
همسفر خورشید
قول و قرار و عهد و پیمان را میتوانیم بگوییم عین نظم و انضباط است. شما تصور کنید که اگر ساعات شب یا روز ذرهای جابهجا شود نظم زندگی به هم میریزد. ازنظر شرعی و دینی هم خیلی تأکید شده که هنگامیکه عهدی میبندید، قول و قرار میگذارید باید در هر شرایطی عمل کنید و این بیانگر اهمیتش است. در دوره ساسانی درزمانی که سپاه اسلام به ایران حمله کرد و اهواز را گرفته بود؛ در آن زمان پادشاه اهواز شخصی به نام هرمزگان بود که جز پادشاهانی بود که تاج داشت؛ یعنی مقام بالایی داشت؛ زیرا اینطور نبود که همه پادشاهان تاج بر سر داشته باشند. زمانی که دستگیر شد گفتند او در جایگاهی است که دشمن شماره یک است و باید از بین برود. او را نزد خلیفه آن زمان بردند. او میگوید حال که میخواهید مرا بکشید درخواستی از شما دارم، تشنهام، قدری آب به من بدهید. به او ظرف آبی دادند و دیدند آن را در دست نگهداشته و نمیخورد، متوجه شدند در حال به کار بردن ترفندی است که آب را نمینوشد. فکر میکنم فرمانده سپاه آن زمان عمر بود، گفت چه کنیم؟ او آب را نمینوشد، ما شرط بستیم و با خودم عهد بستم که آب را بخورد و او را بکشیم. پادشاه متوجه شد که آنها چنین شرطی بستند؛ پس ظرف آب را به پایین میاندازد میشکند؛ یعنی من هنوز آب نخوردم و شما نمیتوانید من را بکشید. در اینجا خلیفه از امام علی نظرخواهی میکند که چه کنیم؟ گفتند: چون کشتنش مشروط به خوردن آب است ما نمیتوانیم او را بکشیم، باید روی شرط و قول و قرار خودمان باشیم؛ پس بهتر است زنده بماند و از او مالیاتبگیریم. همانطوری که میدانیم پادشاه همیشه گیرنده مالیات است و مالیات دادن خیلی سخت است؛ او میگوید مالیات دادن سخت است، من مسلمان میشوم که همانجا شهادتین را گفت و ایمان آورد. قول و قرار رنگ نیست که ببینم سیاه است یا سفید؛ اندازه هم ندارد که بلند باشد یا کوتاه؛ یک مقدار بستگی بهدقت خودمان و علم و آگاهی خودمان دارد. در نظر بگیرم که اگر من قولی را دادم و به آن عمل نکنم ممکن است چه اتفاقاتی بیفتد؟ مطمئناً آن زمان تحت هر شرایطی به قول خود عمل میکنم.
همسفر صبح گل:
دستور جلسه قول و قرار وفای به عهد است که در تمام سطوح زندگی باید باشد؛ وفای به عهد با خداوند، با دیگر انسانها و حتی خودمان. اگر بخواهم در مورد ازدواج مثال بزنم میگویم زمانی که ما داریم ازدواج میکنیم در همان ابتدا قول و قراری باهم میگذاریم که باید در خوشیها و سختیهای زندگی در کنار یکدیگر باشیم؛ اما افرادی هستند که به قول و قراری که میگذارند عمل نمیکنند و فقط در خوشیها هستند و همینکه سختی زندگی را دیدند پا به فرار میگذارند؛ پس این قول و قرار نیست یا مثالی دیگر؛ قول و قراری که ما نسبت به دیگر انسانها میدهیم را درکنگره میتوانیم بینیم. کسی که میگوید میخواهم عضو لژیون سردار شوم، دنور یا پهلوان شوم، باید به تعهدی که داده عمل کند. من خودم زمانی که مسافرم پهلوانی را اعلام کرد استرس گرفتم و گفتم نکند به عهد خودش وفا نکند. همیشه به او میگفتم مبلغ تعهدت را پرداخت کن، دیر میشود و او گفت حالا من بذرش را کاشتم، ممکن است خشکسالی بشود، شاید نتوانم پرداخت کنم؛ من گفتم نه وقتی عهدی بستی باید به عهدت وفا کنی. قبل از ایام عید تمام چکهایش برگشت خورد و به همین خاطر شرایط خوبی نداشت؛ اتفاقاً دوباره مدتی قبل گفتم آقا لطفاً مبلغ را پرداخت کن، تو تعهد داری من دچار استرس شدم تا اینکه چند روز پیش گفت یک خبر خوب دارم و آن این است که مبلغ پهلوانی را پرداخت کردم. گفتم: خدایا شکر، انگار یک کولهبار سنگین از دوش من برداشته شد، با پهلوانی او حس خوب و انرژی را من هم دریافت کردم. میگویم کسی که تعهد میکند باید به تعهد خود عمل کند. آقای مهندس فرمودند: کسی که ایمان دارد واقعاً به آن تعهدی که داده، به آن قول و قرار عمل میکند.
همسفر آزاده
امروز من با ۹ دقیقه تأخیر وارد لژیون سردار شدم و این مسئله از عجایب بود. من ساعت یک و نیم بعدازظهر پیام تشکیل لژیون سردار را دیدم؛ چون شرایطم در این دو روز بههمریخته بود؛ اما میخواهم وفای به عهد را بگویم. مسافرم میگفت: اگر امروز لژیون سردار نروی یا یک مقدار دیرتر برسی چه اتفاقی میافتد؟ گفتم هیچ اتفاقی نمیافتد، بعضیها ممکن است عضو لژیون سردار باشند و حتی رهجوی لژیون خودم است که فقط عضو لژیون سردار است و یکبار هم در جلسات لژیون سردار حضور پیدا نکرده است. وقتی عضو لژیون سردار شدی فقط پرداخت آن پول مهم نیست، پول را پرداخت میکنی و عضو لژیون سردار میشوی، حضورت در این لژیون و آموزش در این لژیون مهمتر است؛ به نظرم از پولی که پرداخت میکنی آموزشش مهمتر است. اگر عضو کنگره شدی موظفی سر ساعت وارد کنگره شوی، همانطوری که خانم خورشید فرمودند وقتی ساعت برایمان تعیینشده موظف هستیم که احترام بگذاریم؛ چون خواستیم که کارت عضویت گرفتیم و خواستیم عضو کنگره باشیم. وقتی راهنما و مرزبان شدی و پیمان بستی یا هر جایگاه خدمتی دیگر باید بدانی که وظیفه است و چگونه باید عمل کنیم. من بهشخصه تمام سعیام را کردم که در طول ۶ یا ۷ سالی که راهنما هستم غیبت نکنم یا به خاطر کار شخصی خودم غیبت نکنم. اگر نبودم در شعبهای دیگر بودم یا بیماری خاصی داشتم که غیبت کردم در غیر این صورت این کار را نمیکنم. من امروز ۵ بار تا ساری رفتم و برگشتم و الان این ششمین بار بود که به شعبه آمدم و به خودم اجازه ندادم بدون سی دی حضور پیدا کنم. درجایی نشسته بودم تا کارم انجام شود و به من گفتند منتظر بمان تا یک ساعت دیگر فلانی بیاید. من دفتر نبرده بودم؛ اما با خود گفتم اشکال ندارد، سیدیام نصفه مانده، رفتم از کتابفروشی برگه خریدم و در ماشین نشستم و نوشتم؛ اما سی دی خودم را نوشتم. باشد چک نویس؛ اما کار خودم را انجام دادم و این؛ یعنی تعهد به کاری که قرار است انجام دهی. بهعنوان یک راهنما وقتی در لژیون حضور پیدا میکنی وقتی خودت سی دی نداری نمیتوانی به رهجو بگویی دفتر سیدیات کجاست؟ درست است که او دفتر سیدی از تو نمیخواهد؛ اما من باوجدان خود چه کنم؟ من این عهد را بستم، من چیزی از رهجو میخواهم که خودم اجرا کرده باشم در غیر این صورت نمیخواهم. برگههای آزمون روز دوشنبه رهجویانم را دقیقاً ۴ صبح تمام کردم، چون به آنها قول دادم و به مسافرم گفتم بچهها برای دوشنبه درس میخوانند، لیست نوشتم، تاریخ و ساعت گذاشتم برایشان و نمیتوانم برای روزی دیگر بگذارم؛ همه را از آقای مهندس یاد گرفتیم. در زندگی عهد و پیمان بستیم پای همسری که انتخاب کردیم یا برای ما انتخاب کردند بمانیم و امضا کردیم، حالا این فرد در هر مدلی که میخواهد باشد. در سیدی وادی چهاردهم بخش ۴ آقای مهندس فرمودند: صدبار اگر توبه شکستی برگرد؛ اما کنگره چنین جایی نیست که تو صدبار گریز بزنی و برگردی، ما اجازه این کار را نمیدهیم؛ اما این مخصوص کنگره صحبت شده است. در مورد زندگی شخصی نگفته است که همه بگوییم دو بار فرصت دادیم خراب کرد، سه بار فرصت دادیم خراب کرد، دیگر به پایش نمیمانم، رهایش میکنم. ما یک پیمانی بستیم و باید پای پیمانمان بایستیم تا زمانی که کمک کنیم آن فرد نجات پیدا کند. من بهشخصه خودم به این نتیجه رسیدم که اگر بین دو همسر، مادر و فرزند یا هر مسافری که داریم پیوند محبت واقعی و حقیقی برقرار باشد، نهفقط به زبان و یا یکسری کارها در عمل؛ بلکه تأکید میکنم که حقیقی و واقعی باشد؛ مطمئن باشیم که آن محبت و عشق واقعی را اگر روی سنگ بریزیم سنگ را آب میکند چه برسد به مسافرها.
عکس: همسفر محدثه (مرزبان خبری)
تایپ: همسفر فاطمه آقایی، راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
ویرایش و ارسال: همسفر فاطمه، راهنما همسفر لیلا (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی قائمشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
310