مقالهای در مورد وادی دوم و تأثیر آن روی من. هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد، هیچکدام از ما به هیچ نیستیم، حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم. در وادی دوم به جنگ نرمی اشاره شده است که انسان با خود دارد و باید انسان اول با خودش بجنگد یعنی با افکار اشتباهش، با گفتار اشتباهش و کردار اشتباههای خود تا موفق به حل آنها شود، زمانی که تمام اینها حل شد، درون آرامی پیدا خواهد کرد که تبدیل به شهری آباد میشود، درون آرام و شهرآباد. واقعاً اینها یعنی چه؟ یعنی اینکه ما جسمی داریم به عظمت و بزرگی یک شهر و چهبسا یک کشور و اگر ما با افکار پوچ به زندگی ادامه دهیم و مدام اشتباه پشت اشتباه انجام شود، باعث بیماریهای جسمی و روانی میشویم و این جسم که این همه وسعت دارد را تبدیل به ویرانه میکنیم. پس باید اول از آبادی و آبادانی شهر وجودی خودمان شروع کنیم تا بتوانیم در سلامت و آرامش و صلح کامل به آبادانی بیرون بپردازیم. خوب حالا ما شروع کردیم و صدالبته که اگر خود را درست بشناسیم و در مسیر درست و ارزشها قدم برداشته باشیم نهتنها در ما هیچ خللی به وجود نمیآید بلکه تواناییهای ما هر روز بیشتر میشود، فقط کافی است که از آنهمه تاریکی که داشتهایم ذرهای بهطرف نور برگردیم تا هم خود ما را و هم نشانههای خداوند را در زندگی ببینیم، بعد میتوانیم راحت حرکت کنیم. اما آرام و بیصدا، زیرا همهچیز در درون ما است و ما باید آنها را به بیرون بکشیم و از قوه به فعل تبدیل کنیم. در وادی دوم اشاره شده است به اینکه ما میتوانیم هر آنچه در ذهن خود مجسم میکنیم، بسازیم و به سخن عامیانه آرزوی آن را داریم و در ذهن پرورش میدهیم، میتوانیم در دنیای بیرون بسازیم و به فعل تبدیل کنیم و میبینیم که آن تصویر کوچکی که مانند چشمهای در ذهن ما بود چگونه الآن بزرگ شده است و به دریایی تبدیل شده است، اما مهم این است که ما درست تفکر کنیم و درست حرکت کنیم. ما میدانیم که تفکر غلط و حرکت در مسیر ضد ارزشها ما را به بیراههها میبرد و این حرکت اشتباه میتواند روی جسم و ذهن ما تأثیر منفی بگذارد و ما را به انواع و اقسام بیماریهای جسمی و روانی درگیر کند، اما ما باید بدانیم که اینها همه تلاش نیروهای منفی است که میخواهد ما را به عمق تاریکیها بکشاند که اولین قدمش هم ناامیدی است، که این ناامیدی، فرورفتن بیشتر در تاریکی را به همراه دارد و پشت سر آن از دست دادن اعتمادبهنفس و تسلیم شدن در مقابل شکست و نابودی محض ما و عدم تلاش برای بیرون آمدن از مشکلات و رسیدن به آرامش و رهایی و سلامتی است. وادی دوم به ما یاد میدهد که تحت هر شرایطی نباید دست از تلاش برداریم و برای رسیدن به موفقیت، صلح و آرامش و آسایش تحت هر شرایطی باید تلاش کرد البته از راه و مسیر درست ما باید بدانیم که همیشه بدی و خوبی کنار هم هستند و این خواست خداوند است که نیروهای مکمل باشند، برای بزرگ شدن ما، به ارتقا رسیدن ما، برای همین از روزی که انسان پا به هستی گذاشت خداوند او را بر سر یک دو راهی قرار میدهد؛ یکی راه تاریکیها و دیگری راه روشناییها و ما باید برای اینکه به آن روشنایی و عظمتش پی ببریم، حس کنیم، لمس کنیم، قدر آن را بدانیم، برای اینکه ظرفیت ماندن در روشناییها را به دست آوریم باید تاریکیها را تجربه کنیم. ولی در تاریکی نباید بمانیم، باید از تاریکیها که مانند گذرگاههای سخت است، عبور کنیم تا کارآزموده و رها شویم، بزرگ شویم نباید بترسیم باید بدانیم که خداوند و نیروهای خدا ما را یاری میکند، حمایت میکند همان توکل و رضا است. ولی مراقب باشیم که اسیر دام تاریکیها نشویم و مسیر درست و ارزشی باشد هرچند که ما اگر در مسیر اشتباهی هم قدم بگذاریم، نیروها ما را یاری میکنند ولی این کجا و آن کجا، چون آنزمان ما را در همان مسیر یاری میکنند و معلوم نیست که چه بر سر ما بیاید. اما حالا اگر در این میان فکر کنیم که خدا کجا بود و اعتقادی به خداوند و نیروهای آن نداشته باشیم من خودم میدانم و میتوانم و... آیا تا بهحال به خود فکر کردهایم؟ که در بدن من چه چیزهایی در اختیار من است؟ تنفسم، کار کلیهها، ریه، معده یا سلولهای بدنم و جریان خون در رگهایم، من چه چیزی را میتوانم در اختیار بگیرم نسبت به خودم و جسم خود و دنیای درون خودم که بتوانم بهتنهایی دنیای بیرونم را درست کنم، پس نیاز به یاری دارم آن هم از طرف کسی که من را با این همه عظمت خلق کرده است، اختیار داده است، مسئولیت داده است. پس برمیگردیم سر نقطه اول که باید تفکر کنیم اول نسبت به خود و بعد تمام چیزهایی که در هستی است، پس نتیجه میگیریم اولین وظیفه هر انسانی درست فکر کردن است به اینکه بهر چیزی و یا وظیفهای در دنیا قدم نهادهایم و اولین آن تفکر نسبت به خود ما است، شناخت خود و حرکت به سمت نقطهای که از آن انشعاب یافتهایم تا انشا الله به فرمان عقل برسیم و فرمانروای جسم یا شهر وجودی خود باشیم و اما تأثیری که وادی دوم روی من گذاشت؛ من بعد از سالها فهمیدم که خدایی است که تا امروز مرا یاری کرده است و اگر روزی در عمق تاریکیها بودم چون قرار بوده که امروز دروازه کنگره را به روی من باز کند، من آموختهام که اول به خودم فکر کنم قبل از هر چیز به اینکه چه کسی هستم و چه هدفی دارم. یاد گرفتم فکر کنم به اینکه اصلاً الآن که با مسافرم، فرزندم، پدر و مادرم میخواهم سخن بگویم فکر کنم که چه بگویم چگونه و کجا بگویم اصلاً این کلام در شأن من و شنونده است یا نه! یاد گرفتم که من علاوه بر خدای بزرگم استادانی دارم که هرلحظه مرا همراهی میکنند و اینها همان نیروهای بزرگ خداوند هستند که دست مرا میگیرند و هدایت میکنند. نیازی نیست اصلاً که من حرفی بزنم آنها در هرلحظه یاور من هستند. مخصوصاً اگر در مسیر درست فکر کنم و قدم بردارم پس تشکر میکنم از خداوند و راهنمای عزیز و بزرگوارم خانم مهتاب جان که این فرصت ناب و ارزشمند را در اختیار من قرار دادند تا بار دیگر آموزش بگیرم و چه چیزی باارزشتر از آموزش گرفتن در هرلحظه و هر جا. با آرزوی آموزش گیری همه ما در تمام لحظات زندگی و بیداری. همیشگی.
نویسنده : همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر مهتاب« لژیون دوم»
ویرایش : همسفر زری رهجوی راهنما همسفر مهتاب «لژیون دوم»
ویراستار : همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر مهتاب «لژیون دوم»
عکاس خبری: همسفر الهام
تنظیم و ارسال : همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر اعظم «لژیون پنجم»
همسفران نمایندگی خمین
- تعداد بازدید از این مطلب :
157