English Version
English

من باید یاد بگیرم و فرق تفکر و افکار را بدانم یعنی چه؟

من باید یاد بگیرم و فرق تفکر و افکار را بدانم یعنی چه؟

دوازدهمین جلسه از دوره پنجاه و هفتم کارگاه های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ به نمایندگی پرستار؛ با استادی مسافر راهنما شهرام ، نگهبانی مسافرحسن و دبیری همسفر جواد با دستور جلسه "وادی دوم و تاثیر آن روی من "  و همچنین تولد یکسال رهایی مسافر علیرضا در روزشنبه مورخ یکم اردیبهشت ماه 1403راس ساعت 17آغاز به کار نمود.

به نام قدرت مطلق الله


خیلی خوشحالم که این فرصت به من داده شد و افتخار پیدا کردم که مجدداً در خدمت شما عزیزان باشم. همانطور که می‌دانید دستور جلسه امروز دو قسمت دارد، وادی دوم و تولد یک سال رهایی علیرضا عزیز.
در مورد دستور جلسه، من آن چیزی را که خودم برداشت کردم به عرضتان می‌رسانم. وادی اول با تفکر شروع می‌شود که این تفکر و در ادامه این وادی‌ها با هم جاری هستند یعنی نمی‌توانیم بگوییم که وادی اول یک جایی تمام شد بعدش وادی دوم شروع می‌شود در صورتی که برای ما باید این تفکر همیشه سرلوحه زندگی باشد. خود من در طول سال‌هایی که در کنگره بودم سعی کردم که یاد بگیرم و اجرایش کنم چون نمی‌دانستم که تفکر صحیح در چه هست، همان تفکر غلط که در وادی دوم هم ذکر شده که می‌گوید هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات قدم نمی‌نهد، هیچ کدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم. یعنی باز هم تفکر را می‌آورد و ذکر می‌کند در این وادی چون بسیار مهم است و اشتباهاتی که من کردم ناشی از ناآگاهی من بود، جهل من بود، تفکر غلط من بود و در ادامه ورود به ضد ارزش‌ها و تاریکی‌ها باعث شد که زندگی هر لحظه برایم پیچیده ‌تر بشود و در منجلاب و دام اعتیاد گرفتار شدم و خروج از آن برایم بسیار سخت بود تا اینکه به کنگره آمدم.

 


هر کدام از ما وقتی که به کنگره می‌آییم در ابتدا ممکن است همین مشکلات بر شانه هایمان سنگینی بکند، آن بندهایی که خودمان به دست خودمان بر اثر ناآگاهی بستیم، دست و پای ما را می‌بندد و گاهی وقتها آنقدر زندگی برایمان سخت می‌شود که از حل کوچک‌ ترین مسئله عاجز می‌شویم چه برسد به اینکه بخواهیم ازدام اعتیاد بیرون بیاییم. خوشبختانه در کنگره تمام این چیزها تعریف شده است.


وادی‌هایی که داریم و مطالبی که به طور مُفصّل به ما آموزش داده می‌شود،با کمک آن ها می‌توانیم از آن بندها خارج بشویم منتها ما باید اول تفکر کنیم، من باید یاد بگیرم و فرق تفکر و افکار را بدانم یعنی چه؟ من خودم تا یک مدتی نمی‌دانستم افکار به صورت ناگهانی در ذهن من وارد می‌شود و مسیرم را عوض می‌کند ولی تفکر فرق می‌کند، تفکر مبدا دارد، مسیر دارد، مقصد دارد ولی افکار ناگهان به ذهن من می‌آید و من هر کاری را  با عجله و بدون تفکر انجام می‌دهم که یک بندی بر سر راه من می‌گذارد و این باعث می‌شود در ادامه ترس‌هایم بیشتر شود و  عمل من کمتر بشود و ناامید بشوم.


در وادی دوم می‌گوید دلیلی برای ناامیدی وجود ندارد من خودم را گم کردم و باید در ادامه خودم را پیدا بکنم و بدانم هدف از خلق من در این زمین چه بوده؟ این‌ها با تفکر به دست می‌آید و تفکر هم این است که انسان آموزش بگیرد و عمل بکند و عمل کردن خیلی مهم است ما در تمام وادی ها تمرین می‌کنیم که به نقطه عمل برسیم و این هیچ وقت تمام نمی‌شود و ادامه خواهد داشت. می‌خواهم یک مثالی را برای شما بزنم خیلی برایم جالب بود که یک رهجویی چندین بار در لژیون‌های مختلف آمده بود و رها نشده بود ، در لژیون من هم قرار گرفته بود و من بارها به او می‌گفتم که چرا آرام و قرار نداری؟ یک روز من استاد جلسه بودم و چند دقیقه گذشت دیدم دیگر نیست و رفت اما آخر جلسه که نزدیک تشکیل لژیون ها بود آمد، دیدم که یک گیتار روی دوشش است، به رهجو گفتم که شما کجا رفتید؟ گفت رفتم یک گیتار برای دخترم بگیرم در صورتی که همین آقا به موقع مبلغ انضباطی‌ اش را که مبلغ ناچیزی بود پرداخت نمی‌کرد ولی نمی‌دانم چه افکاری به ذهنش خطور می‌کرد و می‌آمد اینجا که باعث می‌شد برود  این چنین کاری بکند ، بعد ازمدتی یک خانه‌ای که داشت فروخت و از اینجا رفت و ناپدید شد. انشاالله که ما بتوانیم عمل بکنیم به آموزش هایی که از کنگره دریافت می‌کنیم.


در مورد علیرضا عزیز، وقتی که وارد کنگره شد ،تخریب خیلی زیادی داشت، فراز و نشیب‌های خیلی زیادی داشت . خودش می‌داند که من با آن چیزی که در توانم بود در کنارش بودم. یک راهنما هرچه که در توان دارد تمام تلاشش را می‌کند که یک رهجو در مسیر قرار بگیرد و خدا را شکر با تلاشی که کرد و سرسختی که از خودش نشان داد، به فرمان بود و توانست بَر ترس‌هایش غلبه بکند . این وادی مناسبتش با علیرضا این است که علیرضا هم می‌ترسید و هم ناامید بود واقعا و این باعث شد که علیرضا نتواند درست سفر کند ولی بالاخره خدا را شکر توانست سفرش را مرتب کند و درست آن را انجام دهد و در کنگره ماندگار شد و در ادامه با تلاش خودش بتواند خدمتگزار بشود.ان شاالله بتواند به جایگاه راهنمایی و جایگاه‌های بالاتر برسد از اینکه به صحبت‌های من توجه کردید متشکرم.

سخنان مسافر علیرضا :

سلام دوستان علیرضا هستم یک مسافر


این بالا صحبت کردن خیلی سخت است،من سه سال بود مینشستم تولدها را نگاه میکردم و با خودم میگفتم یعنی میشود من هم یک روزی بشود  اینجا تولد بگیرم ؟خدا را شکر که شد،از خدای خودم ممنونم و سپاسگزارم که من را با کنگره آشنا کرد.از آقای مهندس ممنونم که به من درس زندگی کردن را یاد دادند.من تخریبم خیلی بالا بود و به سبب این تخریب با اینکه در مرتبه اول که سفر کردم ،تا چهار دهم هم پیش رفتم اما چون هنوز گیج و گنگ بودم  موفق نشدم.

 

من قبل از کنگره هر روشی را امتحان کردم حتی چندین بار به مغزم شوک الکتریکی دادند و مشت مشت قرص میخوردم اما به نتیجه نمیرسیدم و حالم روز به روز بدتر میشد با این حال که نتیجه نمیگرفتم ولی باز میرفتم روش های دیگر را امتحان میکردم چون واقعا نمیخواستم ادامه بدهم و خسته شده بودم.

 


من زمانی که آمدم به کنگره اصلا متوجه نبودم که وارد چه مکانی شدم چون ۷ سال درگیر کمپ بودم حتی در هر دوره کمپ ۱۲ ماه یا ۱۴ ماه در کمپ بودم ولی هیچ نتیجه ایی برای من نداشت،به کلینیک های مختلف و دکتر های روانپزشک مختلف مراجعه کردم ولی باز هیچ نتیجه ایی برای من نداشت و بعد از آن دوباره وارد کنگره که شدم ،باز هم گیج و گنگ بودم و وقتی وارد لژیون آقا محسن شدم تا بفهمم که آقا محسن چه میگوید باز مصرف کردم و دوباره به زمین خوردم و خیلی سخت بود که از لژیون ایشان بیرون بیایم و بعد از آن وارد لژیون آقا شهرام شدم ولی باز به زمین خوردم و آنجا بود که به خودم گفتم  باید بتوانم و باید بشود.

آقا شهرام به من گفتند که هرچه من گفتم شما گوش کنید و هر کاری که میگویم را انجام بده  شک نکنید که میشود و من هم واقعا خودم را تغییر دادم و روشم را تغییر دادم و آن کوله باری که در گذشته داشتم را به زمین گذاشتم و واقعا سخت ادامه دادم و خدا را شکر که شد.از آقا شهرام و آقا محسن تشکر میکنم، خیلی حمایتم کردند،از آقا رضا ایجنت دوره قبل  تشکر میکنم،از آقا حامد تشکر میکنم و از مرزبان های دوره قبل و مرزبان های این دوره تشکر میکنم.

از پدر و مادرم به خاطر صبوریشان تشکر میکنم،بدترین دردی که  در این مدت بر من وارد میشد، زمانی بود که پس از گذشت مدتی از سفرم باز مصرف میکردم و مادرم میفهمید که مصرف کردم و آن چهره ی مادرم پس از فهمیدنش واقعا برایم دردناک بود ولی الان برای من باعث افتخار است که میبینم چهره اش خندان وشاداب است و خداوند را شکر میکنم،از همه ی شما ممنونم که به حرف های من توجه کردید.

 

عکاس : مسافر حسن از لژیون دوم

ضبط ، تایپ ، ویراست : مسافر فضل الله از لژیون سوم،مسافر رضا از لژیون ششم

بارگزاری : مسافر دانیال از لژیون دوازدهم

 

وبلاگ نمایندگی پرستار

 

 

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .