امروز میخواهم از بزرگمردی بنویسم که وجودش سراسر عشق و محبت است. شخصی که پس از درمان اعتیاد خودش، اکنون ۲۷سال است که خود و خانوادهشان را وقف کنگره۶۰، کردهاند که به دردمندان اعتیاد کمک کنند تا به درمان برسند و آرامش نسبی در زندگیشان برقرار شود. به راستی چرا این کار بزرگ را انجام داد؟ چرا روش درمان خودش را با مصرفکنندگان دیگر به اشتراک گذاشت؟ چرا برای خودش زندگی نکرد؟ پاسخ همه سوالات عشق و محبت است، عشق و محبت نابی که در وجود این بزرگمرد یعنی آقای مهندس حسین دژاکام است، باعث گردید تا نسبت به همنوعان خود احساس همدردی کند چرا که نمیتوانستند درد و رنج دیگران را ببینند و این یعنی انسانیت. در این دنیای زمینی کمتر کسی چنین از خودگذشتگی را میکند.
با آموزشهای آقای مهندس انسانها احیا میشوند و جان تازهای میگیرند و زندگی جدیدی را شروع میکنند. دو نفر از این انسانها من و مسافرم بودیم که در بهمنماه سال ۱۳۹۲ قدم به این مکان مقدس گذاشتیم و پس از یک سال، اعتیاد مسافرم درمان شد و پس از آن سیگار خود را نیز درمان کرد. اکنون ۹سال و ۱ماه است که در کنگره حضور داریم و در این مدت خداوند و آقای مهندس اجازه خدمت را به من و مسافرم داده است.
شنیدهاید که میگویند هر گلی یک بویی دارد؟! زمانی که ما رها شدیم، در آزمون راهنمایی قبول شدیم، زمانی که برای رهایی رهجویان خود به تهران رفتیم، در تولد آنها شرکت کردیم، زمانی که شاهد قبولی آنها در آزمون راهنمایی بودیم، همه و همه عطر و بوی خاص خودش را داشت؛ اما جدای از این خدمتها و عطر و بویش، خدمتی که سال ۱۴۰۱ نصیب من و مسافرم شد، خدمت دبیری در کنار بنیان عشق و محبت بود.
نمیدانم چگونه آن را توصیف کنم! عطر و بوی این گل خیلی فرق میکرد. روزی که مسافرم برای دبیری کاندید شده بود، تعداد افراد آنقدر زیاد بود که آقای مهندس تصمیم گرفتند، در حضور تمام اعضا قرعهکشی کنند. آن روز اسم مسافرم برای چهارده جلسه دبیری کنار آقای مهندس درآمد و من در حین خوشحالی فراوان دلم شکست و گفتم خدایا یعنی من هم میتوانم روزی دبیر آقای مهندس شوم؟ دوره دبیری مسافرم که تمام شد، نوبت دبیری گروه همسفران شد. از مسافرم اجازه گرفتم تا برای دبیری کاندید شوم. با ذوق و شوق فراوان و بدون هیچ استرسی برای دبیری کاندید شدم و گفتم اگر انتخاب شده باشم، آن خدمت روزی من میشود.
روز چهارشنبه که به تهران رفتیم، مجدداً آنقدر تعداد افراد زیاد بود که آقای مهندس دوباره قرعهکشی کردند و در کمال ناباوری اسم من برای دبیر اول درآمد. آن روز من در جلسه آنقدر خوشحال شدم که یک دفعه از جایم بلند شدم و جیغ کشیدم، انگار خواب میدیدم. اسم من بود؟ چهارده جلسه دبیری دوره هفتادوهفتم، همراه با فرشتهایی که در راه داشتم. برای من و مسافرم خیلی جالب بود که دبیری هر دوی ما پشتسر هم بود و دفتر دبیری را باید از مسافرم تحویل میگرفتم.
هر جلسه که کنار آقای مهندس بودم، انگار در این جهان نبودم. وقتی کنار فردی که کوهی از آرامش عشق و سادگی بود، مینشستم به دور از هرگونه استرس، ناراحتی و مشکلات بودم. هر جلسه برایم سرشار از آموزش و حس خوب بود و دعا میکردم، ای کاش تمام نمیشد. هر هفته سر از پا نمیشناختم و اصلاً متوجه نمیشدم که چگونه به تهران میروم و برمیگردم. شاید از نظر خیلیها سخت به نظر میرسید؛ چرا که باردار هم بودم ولی به قول آقای مهندس کاری که با عشق انجام شود، سخت نیست و من واقعاً عاشق این خدمت بودم.
یادم هست ۱۱ آبان ۱۴۰۱، دستور جلسه گلریزان بود و همچنین روز نویسنده، که دیدهبانان عزیز برای آقای مهندس برنامهریزی زیبایی انجام داده بودند. در آن روز خانواده آقای مهندس بخصوص خانم آنی بزرگ را بعد از مدتها در جلسه دیدم و کلی انرژی گرفتم، همچنین آن روز پهلوانان زیادی شال و قرآن خود را از دستان پرمهر آقای مهندس دریافت کردند: از جمله خانم کماندار عزیز. در آن روز من خواستهام این بود که انشاالله من و مسافرم هم به این جایگاه برسیم. الان که آن روزها را به قلم میآورم همان حس و حال و انرژی را دریافت میکنم. امیدوارم تک تک عزیزانی که میخواهند این جایگاه را لمس کنند روزی به آن برسند و بهره لازم را ببرند.
در پایان از آقای مهندس و خانواده محترمشان سپاسگزارم که بیدریغ به تکتک اعضای کنگره۶۰، عشق ورزیده و از عصاره جان خود میبخشند تا حال خوش و آرامش را دریافت کنند. از خداوند متعال برای این بزرگواران طول عمر و سلامتی را خواهانم.
نویسنده: راهنما همسفر اکرم
تنظیم و ارسال: همسفر لیلا (ک) رهجوی راهنما همسفر لیلا
همسفران نمایندگی دنا
- تعداد بازدید از این مطلب :
335