هشتمین جلسه از دور پنجاه و دوم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ شعبه پروین اعتصامی اراک با استادی راهنما مسافر بهنام، نگهبانی مسافر محمد و دبیری مسافر علی با دستور جلسه «جهانبینی در ورزش» نهم آذرماه ۱۴۰۲ ساعت ۱۷ شروع به کار نمود. در ضمن تولد هفتمین سال رهایی راهنما مسافر رضا با شور فراوان برگزار شد.
.jpg)
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان بهنام هستم مسافر؛ خوشحالم که در خدمت شما هستم، تولد آقا رضا بهانهای شد که امروز در این جایگاه خدمت کنم و امیدوارم که جلسه خوبی را در کنار همدیگر برگزار کنیم. دو دستور جلسه داریم دستور جلسه اول جهانبینی ورزش است دستور جلسه دوم هم که هفتمین سال رهایی آقا رضا هست. راجع به جهانبینی ورزش در حال حاضر یکی از آیتمهای سفر در کنگره ورزش محسوب میشود. چه سفر اول چه سفر دوم، نشانهاش هم این است که ما وقتی اعلام سفر میکنیم همانطوری که آنتی ایکس مصرفی را میگوییم و اسم راهنما را میگوییم حتماً باید رشته ورزشی را هم بگوییم یعنی به همان اندازه که داروی ot مهم است، داشتن راهنما مهم است، سی دی نوشتن مهم است، کلاس آمدن مهم است، رشته ورزشی هم برای ما اهمیت خیلی زیادی دارد.
در این چند سال خیلی بیشتر جاافتاده است و حالا با توجه به صحبتی که روز چهارشنبه آقای مهندس انجام دادند راجع به اینکه بچههایی که بالای ۸ کیلو اضافهوزن داشته باشند در مسابقات ورزشی کنگره نمیتوانند شرکت کنند این به این معناست که باید خیلی جدیتر بحث ورزش دنبال شود. راجع به تاریخچه ورزش در کنگره که قطعاً همه شما میدانید و راجع به آن صحبت شده راجع به جهانبینی هم میدانید که مهمترین نکتهاش این است که ما برای سلامتی ورزش میکنیم خیلی دنبال ورزش قهرمانی نیستیم.
چند دلیل دارد که یک دلیل مهم آن این است که اصلاً توانایی فیزیکی ما شاید این اجازه را به ما ندهد سن ما این اجازه را به ما ندهد که وارد بحث حرفهای شویم ولی ورزش غیرحرفهایای را همه باید داشته باشند، یک نکتهای که هست و در کنگره هم من این را خیلی دیدم، دوستان ورزش در کنگره را فقط جمعهها در پارک میبینند، یعنی تقریباً اغلب بچهها اینگونه هستند که هر جمعه پارک میآیند ورزش میکنند، بعد هم میروند هفتهای دو روز عضله درد تا خلاصه جمعه هفته بعد دوباره ورزش کنند.
ورزش پارک خیلی خوب است، هیچ بحثی هم در آن نیست، ولی رشته ورزشی اینگونه نیست یعنی در کنگره هم اینگونه نیست که میگویند، حالا سفر اولی قرار هم نیست که یک ساعت یا دو ساعت ورزش انجام شود، ابتدا سه تا ۲۰ دقیقه ما در طول هفته ورزش را داشته باشیم و جمعهها در پارک هم که یکچیز دیگری است بیشتر بهعنوان مانور است؛ یعنی ما در پارک ورزش کردن را تمرین میکنیم. ولی در طول هفته این موضوع باید حتماً وجود داشته باشد، واقعیت هم این است که اصلاً انسانی که ورزش میکند با فردی که ورزش نمیکند کاملاً متفاوت باهمدیگر در همهاشکال هستند که ممکن است این را در سفر اول خودمان تجربه کرده باشیم، مثلاً سفر اولی که هفت و نیم یا ۸ صبح بهزور از خواب بیدار میشود حالا یکچشم باز و یکچشم بسته ot را میخورد دوباره میخوابد تا ساعت ۹ یا ۱۰ و از خواب بیدار میشود، مسلماً با یک سفر اولی که ساعت ۶ صبح از خواب بیدار میشود فرق میکند.
همانطور که آقای مهندس هم در کتاب ۶۰ درجه خودشان نوشتند که انجام میدادند، یک پیادهروی داشتند که از خانه بیرون میرفتند، ۲۰ دقیقه پیادهروی میکردند و برمیگشتند و سرحال به خانه میآمدند و دارویشان را مصرف میکردند، این دوتا باهمدیگر در پلهشان متفاوت هستند. تا آخر سفر متفاوت هستند و سفر دوم متفاوتی دارند، این است که ما باید این را بالاخره به نحوی در زندگیمان بگنجانیم. زمانی که من لژیون جونز میرفتم راهنمایم میگفت: ما باید ورزش را در زندگیمان به نحوی بگنجانیم، شما ممکن است ازنظر زمانی در تایم کاری این فرصت را نداشته باشید، ولی باید بههرحال اگر میتوانید صبح انجام دهید که اگر نمیتوانید بعدازظهر انجام دهید. هرگونه که میتوانید بر اساس آن شرایط کاری و بر اساس شرایطی که دارید یکرشته ورزشی را انتخاب کنید و ادامه دهید.
نکته دیگری هم که مهم است استمرار در ورزش است اینکه من یکرشته ورزشی را انتخاب کنم یک ماه بروم دوباره نروم بعد سه ماه نروم دوباره یک ماه دیگر بروم اینها آسیبزا هستند. حالا یکرشته ورزشی درست بر اساس تواناییهای بدنی خودمان بر اساس آن توانایی مالی چون هر رشته ورزشی ممکن است ازنظر مالی باهمدیگر متفاوت باشد؛ و ازنظر زمانی. اگر این سه آیتم را داشته باشد قطعاً این رشته ورزشی میتواند استمرار پیدا کند، یعنی شما میتوانید ۲۰ سال هم این رشته ورزشی را ادامه بدهید. خیلی از مسائل در سفر اول و در سفر دوم هست حالا این تجربه خودم هم هست چون هم خودم سفر کردم هم با دوستان در لژیون کار میکردیم.
خیلی از مسائل و مشکلات ما در سفر اول و دوم با ورزش حل میشود، یک سری مشکلات هم بهواسطه ورزش صحیح و استمرار در ورزش قطعاً میتواند حل شود، بین دوستانی هم که در سفر دوم ورزش میکنند خیلی مشکلات کمتر دیده میشود. زیاد میتوان در موردش صحبت کرد همانطوری که آقای مهندس در سی دی علم زندگی هم گفتند ما باید این را پیدا کنیم که ببینیم چطوری میتوانیم انجامش دهیم ولی انجامش یک الزام است. از افرادی که در کنگره در ورزش تخصص دارند کمک بگیرید، چون افرادی که بیرون کار ورزش انجام میدهند یا از شرایط ما اطلاع ندارند و چون ما اطلاعات درستی به آنها نمیدهیم ممکن است یک ورزشی را یا یک تمریناتی را جلوی پای ما بگذارند که این آسیبزا باشد، مخصوصاً در سفر اول و حتماً این قضیه را باید رعایت کنیم.

اما دستور جلسه دوم تولد هفتسالگی آقا رضا است؛ خدمت آقای مهندس، خانواده محترمشان، خود آقا رضا، همسفرشان، راهنمای همسفرشان و به خودم هم تبریک میگویم البته ما با آقا رضا دیگر همکار هستیم راهنما و رهجو نیستیم در کلینیک باهم همکار هستیم. من خودم از صحبتهای آقا رضا استفاده میکنم. حالا میگویند که درخت را هم بخواهید توضیح بدهید از میوهاش توضیح میدهید. میوههای آقا رضا هم در سالن نشستهاند، بچههای خدمتگزاری که در این چندساله توانستهاند در لژیون تربیت کنند.
چه در بخش کمک راهنمایی، چه در بخش مرزبانی و چه در سایر بخشهای دیگر. یک لژیون کاملاً تولیدکننده است؛ یعنی استانداردهایی که باید وجود داشته باشد را کاملاً ایشان دارد و این محصولی هم که میدهد نشانه عملکردش است یعنی در کنار خدمتی که انجام میدهد و آن آموزشی که میگیرد آموزش صحیح است و در انتقالش به افراد دیگر موفق است. ایشان رهجوهای خیلی زیادی را پرورش داده، در بحث تولدها ما بیشتر نگاه میکنیم ببینیم که چه استفادهای را میتواند برای سایرین داشته باشد، حالا ما تعریف آقا رضا را کردیم از اولش را هم بگویم ضرری ندارد، من خودم همینگونه هستم یک فرد را که میبینم خیال میکنم این از اولش اینگونه بوده، یک ورزشکار خوب میبینم که هیکل او خوب است خیال میکنم از اولش اینگونه بوده، ولی از اولش اینگونه نبوده است.
ما هم در کنگره راهنماها را که میبینیم خیال میکنیم اینان از ابتدا همینگونه بودند؛ چه من، چه آقا رضا، همه آدمهایی که در کنگره هستند اینها هرکدامشان که آمدند یک فراز و نشیب خیلی زیادی را طی کردند آقا رضا هم که به کنگره آمد یکبار سفرش را در NGO دیگری خراب کرده بود و یک لژیون در کنگره بیرونش کرده بود و آمد در لژیون من سفرش رو شروع کرد خیلی با جدیت شروع کرد، دو الی سه اتفاق هم در طول سفر اول و ابتدای سفر دوم برایش افتاد که به نظر من آن اتفاقها را گذراند که الآن اینجا نشسته است.
در سی دی هفته علم زندگی که آقای مهندس صحبت میکردند اگر گوش کرده باشید، خیلی نکته جالبی را ایشان گفتند: که وقتی آدم میپرد، یکسریها بلدند میپرند. یک بعضیها در تله میافتند. آقا رضا پرید؛ یعنی موفق شد که از آن چالشهایی که برایش اتفاق افتاد بپرد و میتواند امروز برای همه ما الگویی باشد که ببینیم میشود اگر خود ما بخواهیم تلاش بکنیم، اگر مشکلاتی داریم، در سفر اول هستیم و حال خوبی نداریم و در سفر دوم ممکن است یک نوساناتی داشته باشیم، درواقع اگر بتوانیم با آن مشکلات کنار بیاییم و عبور کنیم و قطعاً به رهایی میرسیم. در کنار خود آقا رضا همسفر محترمشان هستند ما باهمسفر آقا رضا همکار هستیم در کنگره و در لژیون خیلی ایشان زحمت میکشند. در این چندساله پا بهپای آقا رضا در سفر اول و سفر دوم هر مشکلاتی که بوده واقعاً کمک کردند و به همسفرشآنهم خیلی تبریک میگویم. برایشآنجایگاه بهتری را آرزو میکنم در کنگره، انشالله که به آنچه دوست دارند برسند بازهم تبریک میگویم.

اعلام سفر راهنما مسافر رضا:
آنتی ایکس شیره و تریاک، مدت سفر ۱۷ ماه، روش درمان DST، داروی درمان OT باراهنمایی آقای بهنام، رهایی از بند مواد ۷ سال و ۴ ماه
آرزوی راهنما مسافر رضا:
خواستهای که بیان میکنم برای عزیزان، امیدوارم که خداوند در ادامه ذهنی ثروتمند به من بدهد که بتوانیم هر سه اعضا خانواده جایگاه پهلوانی در کنگره را تجربه کنیم.
سخنان راهنما مسافر رضا:
بسمالله الرحمن الرحیم الله ولی الذین آمنو یخرجهم من الظلمات الی النور. خدای خودم رو سپاسگزارم بابت تجربه این جایگاه و امروز تشکر میکنم از آقای مهندس عزیز، خانواده محترمشان که مردانه ایستادند و میدان را خالی نکردند تا لبخند روی لبهای بچههای تکتک ما بنشیند و اعتیاد از خانوادههای ما رخت بربندد. از دیده بان های محترم همه دیدهبانها، آقای حکیمی عزیز، خیلی سپاسگزارم، از راهنمای بسیار عزیز و گرانقدرم آقای بهنام عزیز صمیمانه سپاسگزارم که هرچه در زندگی دارم از لطف این عزیز است. همیشه شاگردشان هستم.
ایشان فرمودند همکار، اما من هیچگاه چنین جسارتی نمیکنم که بخواهم خودم را همکار ایشان خطاب کنم و همیشه شاگردشان خواهم ماند امیدوارم که هر آنچه آرزوی خوب هست به آن برسد. از سرکار خانم طاهری عزیز که جایشان سبز هست راهنمای همسفرم خیلی سپاسگزارم که هرکجا که هستند زندگیشان پر از عشق و آرامش باشد، از سرکار خانم شجاعی عزیز خیلی سپاسگزارم که زحمت سفر دوم همسفرم را کشیدند. از خانم سعیده که ایشآنهم سه چهار ماهی، خانمم افتخار داشت رهجوی ایشان بودند، از ایشآنهم سپاسگزارم. از راهنمای خدمت همسرم سرکار خانم جودکی بسیار سپاسگزارم که من سالهاست ارادت قلبی به خانواده ایشان و آقا مسعود عزیز دارم و امیدوارم که همیشه در کنگره بدرخشند، همانطور که الآنهم در حال درخشش هستند.
یک تشکر بسیار ویژه دارم از همسفر عزیزم که فکر کنم حالا حالاها من باید جبران خسارت کنم چون خسارتهایم خیلی زیاد بوده و اگر همسرم نبود بهواقع میگویم نه اینکه جلوی روی شما بگویم و از ته قلبم میگویم. اگر ایشان نبودند من هم نبودم و خدا میداند چند تا کفن پوسانده بودم، به خاطر بردباریهایشان، صبوریهایشان، مهربانیهایشان و بخشششان، واقعاً ایشان به من درس بخشش دادند. در زندگی خیلی من ضد ارزش داشتم، آقا بهنام فرمودند پر از تاریکی بودم و ایشآنهمهچیز را بخشیدند. از همسفر نوجوان یا جوانم بگویم که زمانی که من پا در کنگره گذاشتم بچه کوچک چهار پنجسالهای بود که الآن برای خودش مردی شده، خیلی ممنونم از کوروش عزیز خیلی جاها به من کمک کرده خیلی جاها وقت برایش کم گذاشتم، بیشتر سیدی نوشتم، بیشتر کنگره بودم، خیلی جاهایی که باید در کنارش میبودم نبودم، از او معذرت میخواهم، انشالله بتوانم جبران کنم.
از همه شما، تکتک شما خیلی ممنونم. من قبلاً نماز نمیخواندم ولی الآن پیامی هم که آقا بهنام نوشتهاند فکر میکنم که خیلی بهجا است. در قنوت نمازم آخر قنوت همیشه میگفتم، وحش رنا مع الابرار. من را با بهترین بندگانت همنشین کن، همیشه فکر میکردم یک بهشت برینی خواهد بود و من با یک سری امام و پیامبر و اینها مینشینم ولی الآن چند سال است که به این فکر میکنم که چقدر خداوند من را دوست داشته و دعای من را استجابت کرده بین بهترین بندگانش در کنگره ۶۰ زندگی میکنم، ولی فقط نمیدانم من حال خراب بین شما خوبان چهکار میکنم؟ انشالله که بتوانم لایقش باشم چون بهترین بندگان کسانی هستند که در کنگره ۶۰ خدمت میکنند، هستند و سفر میکنند، چه گروه خانواده چه گروه مسافرین، چه بچههایی که هستند، بهترین بندگان خدا ازنظر من این عزیزان هستند و من افتخار میکنم که در خدمت شما عزیزان هستم.
خیلیها، خیلی نسبتها به من دادید من بهواقع میگویم اصلاً هیچکدام از اینها لایقش نیستم. استاد عزیزم آقا بهنام همیشه میفرمایند و از تاریکیهای من گفتند. من خیلی انسآنجاهلی بودم در بدو ورود به کنگره ۶۰ خیلی تخریب داشتم انواع و اقسام مواد را تجربه کردم بهجز هروئین که حالا ما میگوییم آخرین آنتی ایکس. ولی تقریباً میشود گفت تمام مواد قدیمی بهجز هروئین را من تجربه کردم؛ که آنهم یک ترس مثبتی از آن داشتم که سمت آن نرفتم و در آخر هم قرصها و شیره و تریاک بود که آنها هم به لطف متد DST و آقای مهندس و کشف عظیم ایشان که بهزودی دنیا را تکان خواهد داد درمان شد. سال ۹۱؛ یک مسافری در خانواده همسرم داریم که برادر همسفرم من است؛ که در اراک سفر کرد، ولی به تهران رفت و الآن راهنمای تازهواردها است، آن زمان در کنگره سفرکرده بود و ناموفق بود و خانم من کتاب ۶۰ درجه را در خانه پدرش دیده بود و بهواسطه کتاب درب کنگره به روی ما باز شد.
من همان اول آن کنگرهای که رفتم شبیه اینجا بود و در اصل کپیبرداری ازاینجا بود. من برای مصرف رفته بودم، گفته بودند کنگره جایی است که راهنما مینشیند و رهجوهایش هم دورش هستند. فقط باید جنس را از خودت ببری، بقیهاش دیگر آنجا هست. گفتم خب عجب جای خوبی است بگذار تجربه کنیم و رفتم واقعاً هم آنجا همینطوری بود آنجا تریاک کشیدنی بود آن موقع OT نبود اصلاً خودم با تریاک کشیدنی سفر کردم. بستههایی هم که مصرف میکردیم، من یادم هست در آشپزخانه وقتیکه مصرف میکردم دو تا بست میزدم، یکی را یواشکی میگذاشتم زیر پیکنیک، یکی هم دم دستم بود، همسفرم که میآمد از آنیکی میکشیدم، وقتی هم که میرفت از اینیکی میکشیدم، میگفت چرا پس این بست تمام نمیشود؟ میگفتم نمیدانم تا اینکه راهنمایم این قضیه را آنجا فهمید و به خانمم گفت که ۲۰ دقیقه فقط پای اجاق بالای سرش میایستی سر ۲۰ دقیقه باید تمام شود.
هرچه بود بالاخره آنجا با تمام فراز و نشیبهایش گذشت. ولی وقتیکه به کنگره ۶۰ و شعبه اصلی که عباسآباد بود آمدم تازه فهمیدم که حقیقت راستین اینجاست و آنجا چیزی نبود، من از همه آنها قدردانی میکنم ولی حقیقت راستین در کنگره ۶۰ بود. در ابتدا به لژیون آقای هادی رفتم انشالله که هرکجا هستند بهسلامت باشند و از ایشان تشکر میکنم. به قول آقا بهنام بعد از ۸ ماه من اصلاً سفر نمیکردم، حالا این را نگویم سفر اولیها بروند برای خودشان مجوز مصرف صادر کنند، ولی من خیلی اذیت شدم، در این ۸ ماه اصلاً سفر نکردم تا آخرش آقای هادی من را از لژیون اخراج کرد به لژیون کنار نگاه کردم دیدم آقا بهنام لژیون ۶ بود همیشه میخندیدند، گفتم عجب لژیون خوبی است.
خدمت آقا بهنام عزیز آمدم که همینجا، جا دارد از هم لژیونیهایم در لژیون ۶ تشکر کنم و بالاخره هر طوری که بود سفر تمام شد. ولی چون سفر اول درستی نبود و در صراط مستقیم نبودم، چون نقش بود، چون خودم نبودم، بهشدت تنبیه شدم، چون خداوند در کتاب فرموده اگر در ناآگاهی خطا کنی شمارا آزمایش میکنند ولی اگر در آگاهی خطا کنید شما تنبیه خواهید شد و من بدجور تنبیه شدم. یک ماه مانده بود سفرم تمام شود و سفر سیگار را شروع کرده بودم. پا به سفر دوم گذاشتم، چیزی که آقا بهنام گفتند دو سه مورد بود که من رد کردم به خاطر آموزشهای ایشان بود که رد کردم از اداره اخراج شدم، با خود گفتم من که درراه مستقیم آمدم و سفر کردم، درمان شدم، خدایا این چهکاری بود با من کردی؟ به زمین و زمان حتی خداوند، بیاحترامی میکردم.
تا اینکه آمدم؛ به آقا بهنام گفتم من از سرکار اخراج شدم، گفت تازه شدی مثل من، هیچ خیالی نیست، در مسیر باش، ادامه بده انشا الله که برمیگردی و همین هم شد، ماندم، سفر سیگارم را خراب نکردم، کمک راهنما شدم و الآن میفهمم که آن اخراج رحمت بود و شاید بزرگترین رحمت خدا در زندگی من بود. رحمتی بالاتر از تولد فرزندم، اخراجم از اداره بود، چون بهواسطه این اخراج خیلی به من کمک شد، خیلی از ضد ارزشهایی که داشتم، رشوههایی که میگرفتم، افرادی که اطرافم بودند، خیلی از آنها رفتند. آن موقع نمیگفتم الآن فهمیدم که رحمت بوده است. این تولد شاید پیامی داشته باشد، من دو سه بار شکست خوردم یکی در کنگره قلابی بود و هفت ماه آنجا رهایی داشتم و مرزبان بودم و رفتم و مصرف کردم.
در لژیون آقای هادی شکست خوردم، در لژیون آقا بهنام تا اواسط سفر اصلاً سفرم درست نبود. ولی این را میگویم برای آن عزیزانی که شاید همین الآن سفرشان موفق نیست، من در تولد آقای محمد حیدری عزیز که خیلی دوستشان دارم یک تلنگری خوردم. در تولدها باشید، در جلسات باشید، یک موقع میبینید یک تکانی یک تلنگری میخورید یک پیامی آن موقع خواندند که خانم طاهری گفتند: یک خوابی دیدم که آنها همش من را تکان داد و ازآنجا حرکتم شروع شد آقا بهنام فرمودند که در سفر دوم شما باید دو برابر خدمت کنی چون سفر اولت خوب نبوده است و امیدوارم که به حرف ایشان جامه عمل پوشانده باشم. خودم که انجام دادم اگر پارک بوده بودم، استخر بوده بودم، هرجایی که کنگره هر کاری داشته من بودم و شانه خالی نکردم و سی دی خیلی کارکردم، یکزمانی میگفتند که یکی از لژیونها در هفته سه سی دی کار میکند، خیلی زیاد است، خیلی سی دی کارکردم چون حالم خراب است هنوز هم سی دی زیاد مینویسم چون حالم خیلی خراب است و به این حال خرابی ایماندارم.
از آقا بهنام عزیز خیلی سپاسگزارم و امیدوارم شاگرد خوبی برای ایشان باشم. از همه شما آموزش گرفتم و از خداوند بابت یکچیز دیگر خیلی ممنونم؛ آقا بهنام گفتند: میوههای خوب، من فکر میکنم خدا من را خیلی دوست دارد و بندههای خیلی خوبی در لژیون من آمدند، یعنی شاگردانی که واقعاً از آنها درس گرفتم، بسیار انسانهای خوبی هستند نه اینکه بقیه نیستند همه شما عزیزان خوب هستید، من در جایگاه راهنمایی کاری نمیکنم من فقط یک انگشت اشاره هستم، شما خوبید که ما هستیم، اگر شما نباشید راهنما معنی ندارد، الآن سفر اولی و دومی نباشد راهنما برای چه کسی صحبت کند؟ اصلاً چهکار کند؟ من از همه شما، اصلاً به لژیون کاری ندارم، از تکتک شما سپاسگزارم، از همه شما آموزش گرفتم امیدوارم که همیشه حالتان خوب باشد و از خداوند سپاسگزارم.
سخنان همسفر کوروش:
ما مسافران کشتیشکستهایم که به ساحل رسیده و رقص و پاکوبی میکنیم، دیگران به گمانشان که ما دیوانهایم آری حقدارند چون ندیدهاند طوفانی را که ما دیدهایم.
سلام دوستان کوروش هستم یک همسفر؛ من خیلی خوشحالم که تولد ۷ سالگی پدرم را جشن میگیریم، از آقای مهندس، خانواده محترمشان، خانم جودکی و آقای بهنام تشکر میکنم.
سخنان راهنما همسفر محبوبه:
سلام دوستان محبوبه هستم همسفر؛ من هم تولد ۷ سالگی آقا رضا را در رأس به آقای مهندس دژاکام و خانواده محترمشان تبریک میگویم و به خود آقا رضا، آقا بهنام، خانم اعظم و آقا کوروش تبریک میگویم و بهترینها را برایشان آرزو میکنم. در مورد خانم اعظم اگر بخواهم صحبت کنم، قبل آن تبریک میگویم به خانم طاهری راهنمای سفر اول خانم اعظم، خانم مهری و خانم سعیده که آقا رضا از آنها اسم بردند.
من خیلی چیز زیادی شاید نتوانم در مورد سفر اول خانم اعظم صحبت کنم چون در لژیون من نبودند ولی چیزی که برای همه همسفرها مشترک است، اینکه همه همسفرها در کنار یک مصرفکننده وقتی زندگی میکنند خیلی تخریبها روی آنها ایجاد میشود، خیلی ناامید هستند، انگیزه ندارند، خیلی سر دوراهی قرار میگیرند، سر ماندن، نماندن، رفتن، ادامه دادن و خیلی از مسائل دیگر خیلی جاها تحقیر میشوند، خیلی جاها خجالت میکشند، خیلی جاها خسته میشوند، خیلی جاها گذشت میکنند، خیلی جاها کم میآورند، خیلی از مسائل دیگر که همسفرها در کنار مسافران تجربه میکنند، برای خانم اعظم هم قطعاً شاید خیلی بیشتر وجود داشته و شاید یکی از دلایلی که همسفرها یا مسافرها در کنگره میمانند و خدمتگزار میشوند به خاطر تخریبهای خیلی زیاد باشد.
به خاطر عبور از گذرگاههای خیلی سخت باشد که قوی میشوند، پخته میشوند، صیقل داده میشوند و ماندگار میشوند و میمانند و به انسانهایی که نیاز دارند خدمت میکنند. قطعاً برای خانم اعظم هم همینطور بوده از زمانی که آمدند خدمتگزار بودند، بعد از سفر دوم راهنما بودند در ادامه ایجنت شدند. در کنار مسافرشان حضور داشتند و همیشه حمایت کردند. چیزی که من تجربهاش رادارم و به چشم میدیدم همیشه خوشحال بودند که مسافرشان خوشحال است خوشحال بودند از پیشرفت مسافرشان و عشق ورزیدند به زندگی که دارند. از اینکه در کنار همچنین مسافری زندگی میکنند همیشه خوشحال بودند و این خوشحالی همیشه در چشمشان مشخص بوده و حالا شاید بیربط به دستور جلسه هم نباشد.
این تولد که جهانبینی در ورزش است. خانم اعظم از زمانی که ورزش نمایندگی اراک شکل استاندارد به خود گرفت حضور داشتند در قسمت بدمينتون حمایت کردند، آموزش دیدند و آموزش دادند و هنوز هم همین کار را انجام میدهند. علاقه خیلی زیادی هم رشته بدمینتون دارد و فکر میکنم مسابقاتی هم که شرکت کردند در رشته بدمینتون چند سال پیش مقام آوردند و این چیزی نیست جز عشق، عشق به خدمت کردن، عشق به ادامه دادن، عشق به اینکه به انسانها کمک کندو از درد انسانها بخواهد کم کند. برایشان آرزوی موفقیت میکنم انشا الله که همیشه در کنار همدیگر این خانواده باشند و ادامه دهند و به جایگاههای بالاتری دست یابند.
سخنان راهنما همسفر اعظم:
سلام دوستان اعظم هستم یک همسفر؛ در ابتدا خدا را شکر میکنم برای تجربه این جایگاه، خیلی خوشحالم، امیدوارم که هر عزیزی دوست دارد تولد یا رهاییاش را جشن بگیرد این روز را ببیند، خیلی انرژی بالایی دارد، تبریک میگویم این رهایی را در رأس به آقای مهندس و خانواده محترمشان و یک تبریک و خدا قوت ویژه میگویم به آقا بهنام که همیشه دوشادوش مسافر من بودند. مسافر من همانطور که گفتند خیلی حالشان خراب بود و با کوهی از ناامیدی و افسردگی شدید و حال خراب وارد لژیون آقا بهنام شدند.
من خودم روزهای اول میگفتم که چرا باید پیش یک راهنمایی بروی که آنقدر جوان است؟ او هیچچیزی بلد نیست به تو یاد بدهد، لااقل پیش یکی که باتجربه بود میرفتید و در ادامه دیدم که مسافرم روزبهروز حالش بهتر میشود. خدا را شکر که توانستیم رهایی را تجربه کنیم و از این بابت از آقا بهنام عذرخواهی میکنم که قضاوتشان کردم. واقعاً در این ۷ سال هر وقت که مسافر من احتیاج به همفکری، همکاری و هر مشاورهای داشته آقا بهنام بودند و همانطور که مسافرم گفت روزبهروز عشقش به راهنمایش بیشتر میشود و این نشان میدهد که یک مسافر در سفر دوم در مسیر است.
هر چه که ما جلوتر میرویم باید راهنمایمان را بیشتر دوست داشته باشیم، اگر یک روزی من فکر کنم که از راهنمایم جلوتر هستم، آنجا مسیرم را گم کردم و از مسیر خارج شدم. تشکر میکنم از خانم طاهری عزیز که جایشان سبز است من تماس گرفتم نتوانستند بیایند و در جشن من باشند، دوست داشتم باشند، بعد از رفتن خانم طاهری من افتخار شاگردی خانم مهری را داشتم خانم مهری هم که کلاً انرژی بود و انرژی بود و انرژی، یعنی هر وقت من فکر میکردم که انرژیام تمامشده فقط کافی بود که یک پیام به خانم مهری بدهم. اصلاً لازم نبود تماس بگیرم یک پیام میدادم خانم مهری شاید در حد دو سه کلمه بیشتر برای من نمینوشت، ولی همان پیام آنقدر پرانرژی بود که حال من را دگرگون میکرد از او ممنونم واقعاً امیدوارم که هر جا که هست حالش خوب باشد.
بعدازآن به لژیون خانم سعیده رفتم که ایشان هم رفتند. یک دورهای پیش خانم سهیلا بودم، از خانم سهیلا خیلی آموزش گرفتم، یادم هست از اصفهان میآمدند برای آموزش جلسات کمک راهنمایی و از ما آزمون میگرفتند، واقعاً میتوانم بگویم شال راهنماییام را مدیون این عزیز هستم خیلی برای شعبه اراک زحمت کشیدند. در ادامه که کمک راهنما شدم خانم جودکی عزیزم آن موقع دستیار بود، یادم است میخواستم لژیون تشکیل بدم رفتم گفتم خانم جودکی من خیلی میترسم، گفتم از تشکیل لژیون، از اینکه بلد نباشم راهکار بدهم، گفت که نترس، برو جلو مطمئن باش اصلاً راهکار را یک نفر دیگر میدهد تو قرار نیست راهکار بدهی، گفتم یک همچین چیزی مگر میشود؟ دیگر شروع کردیم و واقعاً شد. خانم جودکی هم خیلی کوتاه و مختصر حرف میزند، ولی واقعاً وسط هدف میزند و هر دفعه که از خانم جودکی سؤال میپرسید شاید مختصر و خیلی کوتاه با آرامش خاصی جواب بدهد طوری که آدم فکر کند اصلاً مشکل حل شد.
میگوییم خانم جودکی این مشکل آنقدر بزرگ است میگوید نه چیزی نیست و فکر بکنید واقعاً حلشده و واقعاً حل میشود. خیلی ممنونم از ایشان در این دوره ایجنتی هم باز افتخار این را داشتم که شاگرد ایشان باشم و بسیار تا بسیار آموزش گرفتم. قبل از کنگره یک آدم غرغرو و بهقولمعروف خون به دل مسافرم میکردم حالا میگوید که من خیلی خوب بودم، اما خیلی وقتها در خانه جنگودعوا بود و روزی نبود که من نگویم میخواهم طلاق بگیرم و میروم ولی نمیدانم چه شد چه بندی بهپای من بود، انگار فکر میکردم که من باید این زندگی را درست کنم. همیشه وقتی فکر میکردم میگفتم پس آن عشقی که بین ما بود آن محبتی که از روز اول بود کجا رفت؟ من باید درستش کنم و واقعاً یک همسفر این قدرت را دارد که اگر زندگی به مویی هم رسیده باشد آن زندگی را برگرداند، درستش کند.
این نیست که ما بگوییم تمام شد اگر اعتیاد یا اگر هر مشکلی دیگری هست تمام شد. یادم هست یک روز دعوای حسابی با مسافرم کردیم و یک کتک حسابی مفصلی هم خوردم و مرا از خانه پرت کرد بیرون و گفت: برو خانه پدرت و دیگر نمیخواهد بیایی، سه الی چهار ساعت پشت درب خانه گریه میکردم، چمدانم هم کنارم بود و وسایلم هم بود ولی پای رفتن واقعاً نداشتم. خدا را شکر میکنم که ماندم، کنگره سر راه من قرار گرفت و هرچه که الآن امروز هستم همهاش از آموزشهای کنگره است بااینکه باحال خوبی وارد کنگره نشدم و کنگره را اصلاً دوست نداشتم میگفتم فقط میمانم مسافرم رها شود و میروم ولی نمیدانم چه شد که ماندم.
شاید همانطور که خانم جودکی گفتند من تاریکیهای زیادی را تجربه کرده بودم و حالا لازم است تابه روشنایی برگردم. امیدوارم که به آن حال خوش برسم، ممنونم که در جشن ما شرکت کردید هر آنچه در وجود آیینهای خودتان بود به من نسبت دادهاید من واقعاً این صفتها را ندارم، فقط هستم که این صفتها را بگیرم و بروم یعنی فقط ماندهام که حالم روزبهروز بهتر شود، میدانم که حالم بد است و هنوز هم به کنگره و آموزشهایش احتیاج دارم.
تایپ: مسافر امید از لژیون چهاردهم
عکس: مسافر عادل
تنظیم: مسافر سعید
نمایندگی پروین اعتصامی اراک
- تعداد بازدید از این مطلب :
1384