نهمین جلسه از دور پنجاه و دوم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ به نمایندگی پرستار، با استادی راهنما مسافر امین، نگهبانی مسافر رسام و دبیری مسافر مجتبی، با دستور جلسه " رابطه یادگیری با معرکهگیری و تولد سومین سال رهایی مسافر محمدعلی " شنبه 27 آبان ۱۴۰۲ ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
خیلی خوشحالم که مجددا در این جایگاه در خدمت اعضای نمایندگی پرستار هستم و امیدوارم که حال همه خوب باشد و من هم بتوانم به خوبی خدمت کنم.
دستور جلسه درباره رابطه یادگیری با معرکهگیری است و نق زدن و حاشيه، من سیدی عناصر معرکهگیری را خیلی دوست دارم، یکی از سیدیهایی است که خودم هرچند وقت یک بار آن را گوش میکنم، حالا نه فقط بخاطر موضوع معرکهگیری اش؛ پیشنهاد میکنم اگر گوش نکردهاید حتما بروید و گوش کنید چون سیدی خیلی جذابی است و اگر گوش کرده باشید، جذابیتش توسط شما حتما قابل تایید است که سیدی بسیار ویژهای است.
آقای مهندس در شروع این سیدی درمورد قواعد پیشرفت صحبت میکنند و در مورد آدمهایی که میخواهند مدیر و مدبر شوند، آدمهایی که میخواهند در مسیر تکامل خود به جایگاه بالایی برسند و از جايگاهی که دارند رشد کنند، در نهایت هدف از رشد این است که آدمها به آرامش برسند بنابراین ایشان قواعد رشد و پیشرفت را میگویند، به چند آیه از قرآن میپردازند که به نظرم خصوصیات رشد کردن و پیشرفت کردن را مطرح میکند؛ میگویند آدمهایی که از جا کَندند و چه از جا کندنی، و بعد پراکنده شدند و چه پراکنده شدنی، و بعد ارتباط برقرار کردند و چه ارتباط برقرار کردنی، بعد از هم سبقت گرفتند و چه سبقت گرفتنی، پس چنین انسانهایی مدیر و مدبّر خود میشوند.
من فکر میکنم اگر آدم بهعنوان الگو، سفر کردن یک نفر را در نظر بگیرد، آقای مهندس در همان سیدی هم میگویند که یک جمع مصرفکننده ای دور بساط مصرف با همان خصوصیاتی که همه میدانیم در چه وضعیت تلخ و تاریک و واقعا با عرض معذرت، وضعیت نکبتی که فکر میکنم هرکسی روی این صندلیها نشسته این اوصاف را تایید میکند، از آن جمع بالاخره به یک نفر پیامی در راستای درمان شدن میرسد و او از آن جمع جدا میشود، میآید شروع به حرکت کردن و پیدا کردنِ مسیر کنگره میکند؛ یک روزی همان مسیر خانهاش تا کنگره را در میان نشئگی، خماری، خوف و رجاء و سوالات مختلف میآید و نمیآید و چندین بار با پیامی که به او رسیده میآید؛ مشاوره میشود ولی شاید باز هم سفرش را شروع نکند، ولی وقتی اینجا میآید قطعا خب با این آدمها ارتباط برقرار میکند و حسش با مشاورش و با الگوهایی که پیش روی خودش میبیند، برقرار میشود و بعد لژیون انتخاب میکند.
میبینید که در بطن لژیون چند نفر هستند که هدف آنها درمان شدن است و بعد شروع میکنند در همان مسئله درمان از همدیگر سبقت میگیرند؛ رهجوهایی که خوب هستند و خوب سفر میکنند حالا به شکل سالمی اما رقابت و سبقت گرفتنی در بین ایشان است، در خوب شدن و در بهتر شدن و در خدمتگزار بودن و همینطور در فعالیتهای مختلفی که کنگره دارد مثل پارک رفتن و مشارکت کردن که میبينيد یکسری هستند که هر جلسه دستشان برای مشارکت کردن بالا است، سیدی هايشان را مرتب مینویسند و در لژیون شاخص میشوند، تدریجی در پارک به خوبی حضور پیدا میکنند، در فعالیتهای جمعی که کنگره دارد حضور دارند، استخر و پارک لاله میروند.
خب اینها را ببینید روزی که رها میشوند اصلا رهایی ایشان یک رنگ و بویی دیگر دارد و در ادامه آن بندِ عشقی که در پیام سفر اول است برایشان وصل میشود، میآیند خدمتگزار میشوند، بعد از مدتی تولد میگیرند و در مورد خیر و برکاتی که در زندگیشان از لحاظ جانی و مالی جاری شده میگویند، آدمهایی میشوند که در کنار تمام مشکلاتی که دارند، زندگی آرامی دارند و یاد میگیرند که چگونه با مشکلات برخورد کنند و خب روندی کاملا برعکس برای افرادی که دچار مسیر معرکهگیری میشوند.

الان به این فکر میکردم که در آن داستان تمثیلی خلقت شاید اولین معرکهگیری در مسیر خلقت را شیطان انجام داده، آن لحظهای که به عنوان معلم و مربی به او میگویند سجده کن و میگوید که نه برای من زور دارد، آخر این (آدم) کیست که من به او سجده کنم.
یعنی آن لحظهای که آدم حس میکند و غُر میزند و حالا فرقی ندارد که چه در زندگياش یا به خداوند غُر بزند یا در محل کارش یا اگر در شعبه است، غُر میزند و نمیتواند حرف بالادستی اش را بپذیرد یا حس میکند که در جایگاهی است که میتواند راهنمایش یا مرزبان یا ایجنت در محل کارش مدیرش را قضاوت کند، در خانه، خانوادهاش و همسرش را قضاوت کند، تمام این لحظاتِ قضاوت کردن لحظهء معرکهگیری است و در این لحظات یک نفر از پیشرفت کردن و از پیداکردن آرامش باز داشته میشود؛ این همان کاری است که در لحظه اول در آن داستان تمثیلی، سردسته نیروهای منفی انجام داده است و امیدوارم هیچکدام از ما و از جمله خودم هیچوقت در مسیر معرکهگیری نباشم و سعی کردهام در این مسیر نباشم چون این مسئلهای است که همه و در هرلحظه در دسترس آسیب آن هستیم.
قسمت دوم دستور جلسه هم تولد محمدعلی است؛ من واقعا ارتباط دستورجلسه را با محمدعلی پیدا نمیکنم چون از کسانی بود که وقتی به لژیون آمد و سفرش را شروع کرد حالا شاید جا ندارد که من اینجا بگویم ولی محمدعلی از جمله کسانی بود که در آن شروع سفرش بخاطر تخریبهای خیلی زیادِ جسمی که داشت، حتما اطرافیانش در لژیون و خانوادهاش بخاطر میآورند؛ وضعیتش واقعا طوری بود که من جزء کسانی بودم که شاید اصلا امیدی به ماندن و رها شدن ایشان نداشتم، بخاطر شدت آن تخریبهای که داشت، چون خودم هم مصرفکننده قرص بودم، یاد وضعیتهای خودم میافتادم؛ وقتی که حرکتهای اسلوموشن و ربات گونهاش را میدیدم و آن وضعیتی که داشت.
ولی از یکجایی سفرش را خیلی خوب شروع کرد و سعی داشت خدمت کند، الان راهنما هستن، در قسمت ورزش هم نگهبان شطرنج و در روابط عمومی هم کنار آقای لطفی خدمت میکند؛ در هر جایگاهی که هست همیشه سعی کرده وظایفش را به خوبی انجام بدهد، امیدوارم در هیچ قسمتی از حرکتش متوقف نشود، حالا چیزی یادم میآید که شاید ربطی به تولد محمدعلی داشته باشد این است که زمانی بود که چیزهایی در لژیون پیش آمد مثل همین چیزهایی که در همه لژیونها ممکن است پیش بیاید و من خیلی نگران و ناراحت بودم، آماری از بچههای لژیون گرفتم که ببینم حالشان خوب هست، مخصوصا سفر اولی ها حواسشان هست که وضعیت چگونه هست یا نه؛
آمدم به محمدعلی گفتم چه خبر؟ خوبی؟
گفت خیلی خوبم و عالی؛
گفتم در لژیون چه خبر؟ همهچیز خوب هست؟
گفت خیلی خوب هست، همهچیز خوب هست؛
گفتم از بچهها چه خبر؟ همه خوبند؟ رفیقی با همه؟
گفت خوب است و هرچه از او پرسیدم گفت که بلی، همهچیز خیلی خوب است؛
میخواهم این را بگویم که کسی اهل معرکهگیری نباشد اصلا اتفاقات بد را نمیبیند، اصلا چشمش نسبت به حوادث بد بسته است، فقط دوربینش روی خودش و حرکتش است و درنهایت هم سودش را میبیند.
خلاصه سخنان مسافر محمدعلی:
مثل همیشه خدا را شکر میکنم که در کنگره و در بین دوستان و عزیزان و مسافران و همسفرانی هستم و انرژی میگیرم.
درباره تولد میتوانم بگویم که شاید تا پیش از این برای من تولدها معنی دیگری داشت یا اینطور بگویم در جاهای مختلف تولدهای مختلفی را ديدهام ولی این چیزی که الان دارم تجربهاش میکنم یکجور احیاء شدن و زنده شدن است و شکلی از زنده شدن است که انگار زنجیرهوار همه انسانهایی که دردمندند و مشکل دارند، به طریقی در تاریکی فرو رفتهاند را، روزنه نوری به آنها نشان میدهد که از تاریکی عبور کنند و به سمت روشناییها حرکت کنند، این حرکت حقيقتا حرکتی بزرگ است؛
من هرگز یادم نمیرود در اوایل سفرم که بودم، حالا چیزی از کنگره و از دانشگاه کنگره ۶۰ و این اتفاقاتی که قرار است بیفتد نمیدانستم ولی از آن حال خرابترین لحظات زندگیام یادم میآید، در این سالن نشسته بودم و در اولین مشارکتم که فکر میکنم ده دوازده روزی بود میآمدم و اوتی مصرف میکردم، دست بلند کردم و در مشارکتم گفتم که دانشگاه باید دانشگاه باشد، دانشگاهی که دانشگاه نباشد دانشگاه نیست؛ این مشارکتم هیچوقت یادم نمیرود؛ نمیدانم چرا این حرف را زدم و حقيقتا نمیدانم چرا چنین مشارکتی کردم ولی چیزی که به ذهنم میرسید این بود که کنگره یکجور دانشگاه است و داشتم از سبک آموزش آن و از چیزهایی که در آن میشنیدم لذت میبردم؛
البته آن موقع حالم واقعا خراب بود ولی وقتی از اواسط به بعدِ سفر اولم، برادر لژیونیها و بچههای نمایندگی به من میگفتند که حالت خیلی خراب بود، من آن حال خرابی را یادم نمیآمد و فکر میکردم شوخی میکنند یا دارند اذیتم میکنند ولی بعد از مدتی متوجه شدم که واقعا تخریب بوده است و واقعا آسیب بوده است؛ دنیای تاریک اعتیاد دنیایی بسیار عمیق و بینهایت وسیع است یعنی هرکس با یک توان منفی میتواند برای خودش یک گسترهای را در دنیای تاریک اعتیاد انتخاب کند و با یک سَبکی جلو برود.
سبک من یک ذره و حقيقتا بیشتر از یک ذره ترسناک بود، یعنی همه موادها در سبک من بودند، همه موادهای شیمیایی و همه موادهای مخدر و حتی همه موادهایی که در جامعه مصرف آنها منع شده بود، اینها نباید مصرف شود، مثل شیشه مثل قرص و مثل مواد توهمزا، من اینها را بیش از اندازه مصرف میکردم.
دلیل حقیقیاش را بخواهم بگویم درست است که بعد از آن مصرف حالم بههم میریخت ولی حقيقتا در آن لحظه آرام میشدم و برای آرام شدن هم هیچ راهی گیر نمیآوردم جز اینکه مواد مصرف کنم؛ قبل از آنکه چشمم به مواد بخورد یا گوشم از مواد بشنود احساس میکردم یک چیزی کم است و همیشه در مستندات تلویزیون و در فیلمها دنبال آن کسانی بودم که مصرفکننده بودند، فکر میکردم آنها خیلی خفن هستند و فکر میکردم آنها کارشان خیلی درست است، فکر میکردم با این مصرفکنندههایی که خیلی سن بالایی دارند ارتباط برقرار کردن خیلی کار درستی است، البته آن لحظه و برای من درست بود چون در آن لحظه من نیازم این بود که با هیچ طریقی برطرف نمیشد و ممکن بود اگر آن لحظه به من بگویند کنگرهای وجود دارد، چنین ساختاری هست باز من همان مسیر را انتخاب میکردم، چون در آن لحظه به این فهم نرسیده بودم، هنوز آن نقطه از تاریکی را لمس یا حس نکرده بودم تاریکی چه هست و این روشنایی چه هست اما الان کاملا این قضیه را درک کردهام و برای من کاملا روشن است.
پیامی که آقا امین برای تولد سهسالگی ام نوشتهاند: خیابانی که منتهی به دشت سبز است.
واقعا خوشحالم از اینکه در اینجا حضور دارم، از راهنمای خودم تشکر میکنم، در رأس از آقای مهندس که از خود، فداکاری نشان دادهاند، تشکر میکنم؛ یادم هست در یکی از سیدیها گفتند به آقای مهندس که شما نمیترسید بروید جلو دوربین و بگویید من مصرفکننده بودهام که آقای مهندس گفتند من خیلی خوشحالم از اینکه بروم جلوی دوربین و بگویم یک مصرفکننده بودم، چون قرار است یکسری از انسانهایی به یک طایفه آسیب میزدهاند بیایند و به درمان برسند، قرار است در درمانشان خوبیها و موهبتهایی در پی داشته باشد و برای کنگره خیری به ارمغان بیاورد، پس از این موضوع خوشحالم.
اینجا جا دارد از همسفرم تشکر کنم، يکی از همسفران هم در مشارکتشان گفتند، مادر من به عنوان همسفرم شرايط را جوری فراهم کردند، در کنار پدرم و یکی از خواهرانم که از حضورشان در جلسه خیلی خوشحالم، یک همسفر دیگری دارم که ایشان کنگره را به ما معرفی کردند، ایشان خالهام هستند و خالهام در سایت با کنگره آشنا شده بودند و گفتند که اینجا بیایم؛ خیلی خوشحالم که این دو همسفر عزیزم بعد از سه سال آمدند، من خیلی تلاش کردم و بعضی اوقات عصبانی شدم و دعوا هم کردم که اصلا چرا شما به کنگره نمیآیید و خب بالاخره تلاشهایم مؤثر بود؛
خوشحالم که اینجا هستم، اینجا جای آرامبخشی است و اینجا جایی است که قرار است همه انسانها آرامش واقعی خودشان را پیدا کنند.
در انتها باز از راهنمایم تشکر میکنم که واقعا برای من زحمت کشيدهاند، من حالم خیلی بد بود و بعضی وقتها حسهای تاریکی داشتهام، همه آنها را تحمل کردند، الان ممکن است در خیابان یک رهگذر یک چیز کوچکی به من بگوید نتوانم تحمل کنم پس به راهنمایم خیلی خداقوت میگویم تا اینجای کار توانسته حالتهای بدم را تحمل کند.
از پدرم و مادرم تشکر میکنم که اینقدر صمیمانه در کنارم بودهاند. از حضور شما هم متشکرم، بهافتخار خودتان دست بزنید.
خلاصه سخنان راهنمای همسفر:
به آقای مهندس و خانواده محترمشان تبریک عرض میکنم، به آقا امین تبریک و خداقوت میگویم؛
روزهای سخت گذشت و امروز داریم روزهای خیلی خوبی را تجربه میکنیم؛ تبریک و خداقوت میگویم به آقای محمدعلی، گاهی اوقات وقتی انسان در عمق تاریکی بوده و از آن تاریکی بیرون میآید، چشمش به دنیایی دیگر باز میشود، تمام توانش را میگذارد تا بتواند تجربیاتش را با حسش به مشارکت بگذارد تا بگوید اگر من توانستهام از این گذرگاه سخت بگذرم پس قطعا همه میتوانند از این مسیر سخت گذر کنند و به سلامت عبور کنند و به مقصد برسند.
فکر میکنم قطعا وجود همسفری خوب و دانا در کنار یک مسافر میتواند کمک کند که هردو به رهائی برسند و هم مسافر و هم همسفر بتوانند جايگاه های مختلف را تجربه کنند.
اینکه مسافر یک همسفری دارد که زبان کنگرهای را بلد است و میتوانند در کنار هم و باهم باشند این خیلی خوب است و من به خانم مریم عزیز هم تبریک میگویم و فکر میکنم دستورجلسه امروز خیلی به ایشان مرتبط است که همه آدمها درد و رنج و مسائل و مشکلات دارند اما مگر میشود آدم یکبار شِکوه نکند و یکبار غُر نزند و یکبار اشک چشمش درنیاید؟!
اما خدا را شکر که خانم مریم عزیز برای من سراسر آموزش بودند؛ وقتیکه آقای مهندس میگویند ما آدرس هرکس را به خودش میدهیم و خودش باید نیروهای درونیاش را بیدار کند و به آنها جهت و حرکت بدهد، من اینها را در خانم مریم عزیز دیدم که چقدر آرام و پیوسته حرکت کردند و چقدر صبورانه و در لژیون ما مادرانه و پر از برکت بودند و هستند؛ تمام تلاششان را میکنند و در این حرکت، جایگاههای مختلف را تجربه میکنند؛ مسئول سایت هستند و وقتی قلم به دست میگیرند من میمانم که این مطالب از کجا به ذهن و قلم ایشان متبادر شده است.
در قسمت صدور کارت خدمت میکنند بدوم آنکه من به ایشان گفته باشم، پس وقتی یک رهجو در کنگره سرنخ را میگیرد، خودش تا انتهای مسیر را میرود، اصلا من نفهمیدم ایشان کِی وارد لژیون سردار شدند و اینها باعث مباهات بسیار است و از وجود برکت کنگره است که وقتی نیروها در انسان بیدار شوند چه چیزهای مثبتی از او سر میزند و چقدر قوی و توانا میشود، مگر میشود در کنگره بود و در سایه کنگره ناممکن ها را ممکن نکرد؟ این امکان ندارد.
خلاصه سخنان همسفر:
خدا را شاکر و سپاسگزارم که الان در این مکان پرانرژی هستم و فکر میکنم، اینجا حال و هوای عرفانی و روحانی دارد، من هر وقت به اینجا میآیم حالم خیلی خوب میشود، من هم در بیرون از اینجا ممکن است مشکلاتی داشته باشم ولی وقتی وارد این فضا و این مکان میشوم اصلا حال و هوای من عوض میشود، حس و حال خوبی به من دست میدهد که این هم از انرژی ای است که همه افراد حاضر در این مکان از خودشان ساطع میکنند که آقای مهندس هم میگویند این مکانها حالتی روحانی دارند و ما باید قدر اینجا را بدانیم.
من خیلی از آقای مهندس و خانواده ایشان ممنونم که این بستر را برای ما خانوادههایی که واقعا در زندگی خودمان درمانده بودیم و نمیدانستیم با مسافری که مصرفکننده بود چه کنیم ولی این مکان را برای ما فراهم کردند که توانستیم به اینجا بیاییم و حالا هرکدام به هرصورتی خودمان را از آن مشکلاتی که داشتیم رها کنیم.
از راهنمای مسافرم خیلی تشکر میکنم چون با اوضاع و احوال پسرم ما دیگر از او قطع امید کرده بودیم، این حالی که الان دارد و مینشیند اینقدر صحبت میکند و به قول دوستانش خیلی هم حرف میزند و میکروفون را میگیرد شاید نگذارد به بقیه فرصت صحبت و مشارکت برسد، این حال خوبشان را مدیون راهنمایشان هستند که بسیار صبوری کردهاند.
از راهنمای خودم خانم زهرا خیلی ممنونم و امیدوارم همه کسانی که به کنگره میآیند هیچکدام برگشت نداشته باشند و همه در امتداد حضورشان بتوانند این لحظات را حس کنند و سفرشان را درست انجام بدهند تا بتوانند از چنگ این شیطان و اهریمن خلاص شوند، چون واقعا شیطان است که به جان مسافران و خانوادههایشان میافتد.

تصاویر: مرزبان خبری مسافر امیرحسین
تایپ: مسافر کوشیار و مسافر علی اکبر
بارگزاری و ارسال: مسافر علی اکبر
تهیه و تنظیم وبسایت نمایندگی پرستار
- تعداد بازدید از این مطلب :
999