English Version
English

رسیدن به وادی چهارده پایان کار نیست.

رسیدن به وادی چهارده پایان کار نیست.

هشتمین جلسه از دوره نهم سری کارگاه‌های آموزشی کنگره 60 ویژه هم‌سفران آقا، نمایندگی ستارخان، به استادی هم‌سفر حسین و نگهبانی هم‌سفر امیرحسین و دبیری هم‌سفر رضا با دستور جلسه "وادی چهارده و تأثیر آن روی من"  در روز پنج‌شنبه بیست و پنجم اسفندماه سال 1401، رأس ساعت 14 آغاز بکار نمود.


خلاصه سخنان استاد:
رسیدن به وادی چهارده پایان کار نیست. دوباره سال بعد از وادی اول شروع می‌کنیم. اگر می‌خواهم تفکر کنم مبنای تفکرم باید محبت باشد. اگر می‌خواهم تصمیمی بگیرم، کاری بکنم و حرکتی بکنم، مبنای حرکت باید محبت باشد. معمولاً این‌گونه تصور می‌شود که عشق و محبت با قوانین و احترام و حرمت نگه‌داشتن دو چیز متمایز و جدائی است. درصورتی‌که عشق و محبت در یک حریم امن به وجود می‌آید. ما نمی‌توانیم یک درخت را وسط بیابان بکاریم و انتظار رشد از آن داشته باشیم. درخت احتیاج به یک حریم دارد. جایی که با آن آسیب نزند و از ریشه خشکش کند. درخت سمبل عشق و محبت است. در حریم امن خانواده است که عشق و محبت به وجود می‌آید. با رعایت حرمت‌ها و قوانین است که عشق و محبت به وجود می‌آید. اگر بین اعضای خانواده حریم‌ها و قوانین رعایت نشود، آخرش نفرت یا کدورت است و رفته‌رفته اعضای خانواده از هم دور می‌شوند.
اصطلاحاً می‌گویند زخم قدیمی دهان باز کرد. اگر یک زخمی درست درمان شود، چطور امکان دارد دوباره دهان باز کند. اگر زخمی در رابطه من با یک نفر به وجود آمده باشد، اگر من کینه و نفرت و خشم را از دلم پاک کنم، محبت‌کردن زخم را جوش می‌دهد و دیگر آن اتفاق نمی‌افتد. باید قوانین را هم بلد باشم. بدانم که قانون روابط با دیگران چگونه است. در شراکت‌کردن و برخوردکردن با اعضای خانواده، اصول و رابطه صحیح چگونه است؟
ما اگر از اصول و قوانین خارج شویم به مشکل بر می‌خوریم. اول باید ببخشم و قوانین را یاد بگیرم.
برای اینکه به کسی محبت کنیم، باید ابتدا محبت در درون ما وجود داشته باشد. من اگر حال کسی را خراب می‌کنم، ابتدا آن حال خرابی در من وجود دارد. من اگر کسی را تخریب کنم، ابتدا باید درون من تخریب وجود داشته باشد. باید حال خودم خراب باشد تا بتوانم حال دیگران را خراب کنم. هرچه بکارم همان را برداشت می‌کنم. اگر نفرت و خشم بکارم همان را برداشت می‌کنم. اما اگر درونم را از خشم و نفرت و کینه پاک کنم، دیگران هم به من محبت می‌کنند.
کل هستی یک ساختار است. درون من شبیه یک‌خانه است. من می‌توانم یکی از اتاق‌ها را با نفرت و خشم و کینه پر کنم. مثل کسی که انباری‌اش را با آشغال پر می‌کند. اگر من تک‌تک اینها را در خودم نگه دارم، درون من پر می‌شود از کدورت، خشم و تنفر. بریزم بیرون اینها را. مثل مسافرهای ما که ساختارهای قبلی در آنها از بین می‌رود، تا به‌مرورزمان ساختارهای جدید در درون آنها شروع به رشد می‌کند.
اگر من کدورت‌ها را ببخشم، فضائی در درون من باز می‌شود، نیروهایی در درون من شروع به فعالیت می‌کند و توانائی‌هایی را می‌توانم یاد بگیرم، چیزهای جدید یاد بگیرم. اگر بر تک‌تک آنها پافشاری کنم، نیروهای من دائماً در حال جنگ خواهند بود. جنگیدن با همه چیز و در این صورت چطور می‌توانم چیزهای جدید را یاد بگیرم؟

تنظیم، تایپ و بارگذاری و عکاسی: هم‌سفر محمد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .