هشتمین جلسه از دوره ششم سری کارگاههای آموزشی- خصوصی خانمهای مسافر و همسفر نمایندگی رز، با استادی مسافر خاطره کمک راهنما، نگهبانی مسافر ناهید و دبیری مسافر مرجان، با دستور جلسه «وادی چهاردهم و تأثیر آن روی من» روز یکشنبه 21 اسفندماه ۱۴۰۱ رأس ساعت ۱۱:۰۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان خاطره هستم یک مسافر.
خیلی خوشحالم که امروز در خدمت شما عزیزان هستم. پیشاپیش سال نو را خدمت همگی تبریک عرض میکنم و امیدوارم سالی سرشار از سلامتی، آرامش، آگاهی، برکت و موفقیت در پیش داشته باشید.دستور جلسه امروز "وادی چهاردهم و تأثیر آن روی من" است و در ادامه سومین سال رهایی خانم بیتا کمک راهنمای عزیز را در کنار هم جشن میگیریم.
وادی چهاردهم، وادی عشق و محبت است. ما پس از گذر از 13 وادی و پر کردن کولهبارمان از آموزشها و آگاهیهای مختلف، تازه به وادی چهاردهم میرسیم، که بسیار پربار و پر از نکته است.این وادی، سه خطابه دارد که توسط اساتید جناب مهندس بیان شده است. در خطابه اول در مورد اضداد صحبت میشود و میگوید؛ اضداد تکانهای هستند برای بیداری انسانها، و هستی بدون اضداد معنایی ندارد. روز و شب، بیماری و سلامتی، وصل و هجران، همه در کنار هم معنا مییابند و هستی با کشاکش این دو قطب مثبت و منفی جریان پیدا میکند.
یکی از تأثیرگذارترین جملات خطابه این است؛ "برای آنان که حال خوشی ندارند دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا به نیروهای راستین که خواستار حق و حقیقت هستند بپیوندند، و یا صبر کنند تا نیروهای مخرب و بازدارنده با گردبادی عظیم آنها را به عمق ظلمات هدایت کند". در واقع نیروهای هستی پس از انشعاب عظیم به دو گروه تقسیم شدند؛ نیروهای الهی و نیروهای اهریمنی، تاریکی و روشنایی. و ما هم ناگزیر باید وارد یکی از این دستهها شویم، انتخاب با خودمان است، اختیار داریم، ولی عواقبش هم صفر تا صد با خودمان است.
در خطابه امواج در مورد نیروی عشق صحبت میشود و تعریف زیبایی ارائه میدهد؛ "عشق یعنی گذشتن از خویش و آنچه او به شما داده، یا گذشتن با آگاهی و ظرافت" این تعریف برای من بسیار جالب بود، چون تعریف دیگری از عشق میشناختم. همیشه میگفتند عشق کور است و آدم عاشق دین و ایمان نمیشناسد. ولی ما در کنگره با مفهوم دیگری از عشق آشنا شدیم؛ عشق سالم، و اینکه عقل و عشق و ایمان باید در کنار هم قرار بگیرند تا انسان را به تعادل برسانند.
وقتی میگوید عشق یعنی گذشتن از خویش، یعنی اگر من ادعای دوست داشتن دارم، مثلاً میگویم عاشق راهنمایم هستم، عاشق کنگره یا رهایی هستم، باید ازخودگذشتگی داشته باشم. باید از خواب صبحم بزنم تا بتوانم سر کلاسهایم حاضر شوم. باید در هر پله از یکپنجم موادم بگذرم تا بتوانم به حال خوش و رهایی دست یابم، باید از روابط ناسالمم بگذرم تا بتوانم روابط جدید و سالمی را تجربه کنم. بهشت را به بها دهند، نه به بهانه.
و در پایان مثال زیبای کارناوال شادی حیوانات مطرح میشود و میگوید؛ تا زمانی که صدای زوزه شغالها، شیپور فیلها و دیگر اصوات بلند و مزاحم اطرافمان هست، نمیتوانیم صدای دلنشین بلبلها و قمریها را بشنویم. درواقع تا زمانی که وجودمان پر از حسهای منفی، ترس، خشم و ناامیدی است، جایی برای حسهای مثبت مثل عشق و امید و ایمان باقی نمیماند.
پیام تولد:
خانم بیتا
خوشحالیم که در راه راست قدم برمیدارید، هر قدمی که با بلندی برداشته میشود، شما را به مقصد کل نزدیکتر میکند.
سومین سال رهایی تان پرشگون باد
سخنان استاد در مورد تولد خانم بیتا:
سومین سال رهایی خانم بیتای عزیز را خدمت خودشان، جناب مهندس، سرکار خانم مونا و تمام عزیزان تبریک میگویم. ایشان در سفر دوم وارد لژیون من شدند، سفر اول در شعبه یاس بودند و توسط کمک راهنمای محترم خانم مهری به رهایی رسیدند. از همینجا به ایشان تبریک میگویم، خیلی برای خانم بیتا زحمت کشیدند.
خانم بیتا تخریب زیادی داشتند، اوایل ورودشان به لژیون پر از ترس و ناامیدی بودند، یک لحظه از کنار من دور نمیشدند و نمیتوانستند با دیگران ارتباط برقرار کنند. ولی کمکم با بچههای لژیون و دیگران ارتباط برقرار کردند. خاطرم هست که هیچوقت برای خودشان غذا درست نمیکردند. ولی بهتدریج یاد گرفتند خودشان را دوست داشته باشند و به جسم خودشان اهمیت بدهند، وارد لژیون جونز شدند، تغذیه درست را یاد گرفتند و کاهش وزن خوبی داشتند. کمک راهنمای جونز شدند، عضو سردار و دنور شدند، درس خواندند و کمک راهنما شدند و اکنون شاگردان خیلی خوبی دارند.
خانم بیتا عاشق کنگره و عاشق آقای مهندس هستند. همیشه قبل از آقای مهندس دم در آکادمی بودند تا ایشان را هنگام ورود ببینند، و همین عشق بود که ایشان را در مسیر نگاه داشت. امیدوارم بتوانند با عشق و ایمان درونیشان و با علم کنگره، شاگردانشان را بهخوبی پرورش بدهند و خروجیهای عالی داشته باشند. میدانم آرزویشان خوشبختی و سلامتی دخترانشان است، آرزومیکنم به تمام آرزوهایشان برسند.
اعلام سفر :
کمک راهنمای سفر اول: خانم مهری- کمک راهنمای سفر دوم: خانم خاطره- آنتی ایکس مصرفی: هرویین و شیشه- روش درمان: DST- داروی درمان: OT- مدت سفر: 10 ماه- مدت رهایی: 3 سال و دو ماه- رشته ورزشی: ایروبیک.
صحبتهای مسافر بیتا:
سلام دوستان بیتا هستم یک مسافر.
در ابتدا از هر دو راهنمای عزیز و بزرگوارم خانم مهری و خانم خاطره عزیز که در سفر اول و دوم چراغ راهم بودند تشکر میکنم.زمانی که تازه وارد کنگره شدم، در خانم مهری صلابت، جذبه، قدرت و مردانگی بسیاری دیدم و با خودم گفتم؛ او همان است که مرا به سلامت جسم و روان میرساند... و کاملاً هم درست تشخیص دادم و از ایشان بسیار سپاسگزارم.
اما در سفر دوم وقتی به تهران آمدم، در خانم خاطره خلوص در خدمت را دیدم و عاشق ایشان شدم. من بسیار به ایشان وابسته بودم و کمی زمان برد تا این وابستگی کم شود، از ایشان هم بابت تمام زحماتشان سپاسگزارم.
اما در حقیقت همسفر من در تمام این سالها، کسی بود که قبل از ورود به کنگره با اشعار و صدایشان به خود آمدم، بعد از آن بود که راهم به کنگره باز شد؛ جناب پرواز همای، که متأسفانه امروز میسر نشد در کنار ما حضور داشته باشند. از ایشان بابت تمام زحماتشان تشکر میکنم.همچنین از جناب مهندس که استاد و بزرگ همه ما هستند سپاسگزارم، الهی سایه ایشان بر سر ما مستدام باشد. از خانم مونای عزیزم که الگوی ایثار و عشق هستند ممنونم، همچنین از خانم مرجان عزیز ایجنت محترم و گروه مرزبانی کمال تشکر را دارم.
من تمام تجربیاتم از سفر اول و دوم را در یک شعر سرودهام که خلوتیست با خدای درون، و پرسش و پاسخی است بین ما؛
دیدم صنم خود را در اوج پریشانی
گفتا ز چه اینگونه افتاده و حیرانی؟
گفتم مه من بازآ، کاین درد سرآید باز
گفتا که منم با تو، خود دردی و درمانی
گفتم که غم هجران، از پای در آوردم
گفتا ز میان برخیز، زیرا که تو هجرانی
گفتم که دلم زخمی، از دست عزیزانست
گفتا که بر آن زخمت، تو خویش نمکدانی
گفتم صنما دانم، از عشق تو میخوانم
گفتا که نمیدانی، اندر خم چوگانی
گفتم چه کنم جانا، تا با تو درآمیزم
گفتا تو بدان اول، که هیچ نمیدانی
گفتم که وصال تو، کی میشودم حاصل
گفتا که تو در مایی، از وصل چه میدانی
گفتم که در این فقرم، دانم که تو سلطانی
گفتا که چو دریابی، در فقر نمیمانی
گفتم که به جان و دل، خواهم بشوم قابل
گفتا که به قربان کن، در عشق دل و جانی
گفتم که محبت را اسرار میان آور
گفتا که به وحدت آ، تا زنده شوی آنی
گفتم که ز بند تن، کی راحت جان یابم
گفتا که جهانی تو، در بند چه میمانی
در عالم کثرت تو، جز رنج نمیبینی
نسیان بنه و بازآ، در عالم انسانی
در خویش برو یکدم، وز خود به درآ، آن دم
بینی که به الا هو در وادی یزدانی...
آرزو:
آرزوی اول: احداث آن دانشگاه اصلی کنگره که معبد خورشید است و نور آگاهی نوین را در جهان می گستراند.
آرزوی دوم: تا نفس میکشم شاگرد کنگره و خدمتگزار باشم و بعد از مرگ هم در جهان دیگر در کنگره خدمتگزار بمانم.
گردآوری و تایپ: مسافر بیتا کمک راهنما- نمایندگی رز
ویرایش: مسافر خاطره کمک راهنما_ نمایندگی آکادمی
همسفر مریم نمایندگی رز.
ارسال:همسفر فاطمه
- تعداد بازدید از این مطلب :
625