English Version
English

کار ، تحصیل ، قدرت ( مشارکت مکتوب )

کار ، تحصیل ، قدرت ( مشارکت مکتوب )

داستان اعتیاد من به سال‌ها قبل باز می‌گردد. زمانی که خود را برای کنکور و ورود به دانشگاه آماده می‌کردم. در آن زمان بعضی از دوستان نزدیکم را می‌دیدم که مواد مخدر و قرص مصرف می‌کردند که بتوانند تا دیروقت بیدار بمانند و بیشتر درس بخوانند و من هم که نمی خواستم جلوی آن‌ها کم بیارم شروع به مصرف کردم و به آینده هم هیچ نگاهی نمی‌کردم.

به هر ترتیب وارد دانشگاه شدم و سر کار هم می‌رفتم و مواد هم مصرف می‌کردم که از دید خودم انرژی و قدرتم بالاتر برود تا به هر دو کار برسم. دیری نپایید که مصرفم روزبه‌روز بالاتر رفت و از آن طرف انرژی و قدرتم کمتر و کمتر می‌شد تا به جایی رسید که مصرف‌کننده دائمی‌شدم و تخریب‌های اعتیاد روزبه‌روز آشکارتر می‌شد. دیگر توان انجام کار و تحصیل را باهم نداشتم در نتیجه به شدت افت تحصیلی پیدا کردم.

به هر جون کندنی بود درسم را در مقطع کارشناسی به پایان رساندم و سعی کردم ادامه تحصیل بدهم ولی دیگر هیچ قدرت و نیرویی نداشتم بنابراین تحصیلم را رها کردم و سعی کردم کارم را از دست ندهم. ولی دیگر راندمان کار کردن من هم پایین آمده بود. صبح‌ها خواب می‌ماندم ، در سر کار چرت می‌زدم ، حس تمیز کردن حتی جایی که در آنجا کار می‌کردم را نداشتم و دیگر کارم را هم داشتم از دست می‌دادم.

در نتیجه به فکر ترک افتادم. شنیده بودم چند روز کار و زندگی را تعطیل می‌کنی و می‌خوابی و بعد از چند روز همه چیز گل و بلبل می‌شود و همه چیز روبراه می‌شود و دوباره به زندگی بر می‌گردی.

بنابراین کار و زندگی و درس را همه را بوسیدم و گذاشتم کنار و به قول عامیانه در منزل خوابیدم. روزها یکی پس از دیگری می‌گذشت و روزبه‌روز حال من خراب‌تر و خراب‌تر می‌شد. بالأخره بعد از چند روز که علائم صور آشکار کمتر شد گفتم دیگه تمومه و میرم دنبال زندگی و روزهای خوش در انتظار من است. ولی همش فکر و خیال و توهم  بود.

من دیگر آن آدم سابق نبودم. به شدت افسرده شده بودم.  به قول معروف اشکم گله مشکم بود. در روز ساعت‌ها گریه می‌کردم. احساس پوچی تمام وجودم را گرفته بود. قدرت 100 قدم پیاده‌روی نداشتم. به قدری ناامید بودم که آرزوی مرگ از خدا می‌کردم.

به همین علت دیدم بهترین راه این است که بروم بزنم و خیال خودم را راحت کنم و به خودم قبولاندم که تا آخر عمر باید بزنم تا بتوانم کار و زندگی کنم و این کار را هم کردم و این قضیه چندین سال ادامه داشت ولی تمام این چند سال هر روز تمام فکر و ذکرم خلاصی از این زندان نامرئی بود ولی هیچ راهی پیدا نمی‌کردم و تمام درب‌ها به رویم قفل بود.

به هر ترتیب از طریق سایت با کنگره آشنا شدم و به شعبه سمنان مراجعه کردم. بعد از سه جلسه مشاوره اولیه راهنمایم را انتخاب کردم.  در همان ابتدا در مورد کار با ایشان صحبت کردم و طبق تجربه گذشته‌ای که داشتم با خودم  گفتم حتماً باید 11 ماه کار و زندگی را ول کنم و بخورم و بخوابم تا به رهایی برسم.

در صورتی که راهنمایم به من گفت حتماً باید کارت را ادامه بدهی و با توجه به شرایط شما کار برای شما مکمل درمان است و این برای من خیلی عجیب و جالب بود. البته بعد از گذشت چند ماه از سفر فهمیدم که در روش دی اس تی به علت اینکه یک شرایط  منظم مصرف دارو, در زمان مشخص دارم  از یک تعادل نسبی برخوردار می شوم و به راحتی می‌توانم هم کار کنم و هم به زندگی‌ام برسم و هم پایه‌های مالی زندگی‌ام را مستحکم کنم .

از طرف دیگر هم نقطه تحمل جسمم را ذره‌ذره بالاتر ببرم و در نتیجه قدرتم هم بیشتر می‌شود این بسیار برای من جای شکر داشت.

از طرفی هم خودکار کردن وقت مرا پر می‌کرد و هم دیگر فکرم درگیر کارهای حاشیه‌ای و افکار منفی و مخرب نمی‌شد. زیرا به نظر من بیکاری برای من سفر اولی تخریب دارد. البته نباید فراموش کنم که اولویت زندگی من رسیدن به درمان است و این فقط با حضور به موقع در جلسات و شرکت منظم در لژیون و آموزش گرفتن و خدمت کردن به دست می‌آید.

کار و تحصیل در رسیدن من به درمان ، کمک می‌کند و مکمل درمانم هست.

جالب اینجاست که من موادم را تیپر می‌کنم و روزبه‌روز قدرت و توانم بالاتر می‌رود و از آن طرف راندمان کاری من هم بیشتر می‌شود و از کار کردن حتی لذت هم می‌برم. البته طبق گفته راهنمایم نباید کارهای سنگین انجام دهم زیرا مستقیماً روی درمانم تأثیر منفی می‌گذارد و تخریب دارد و می‌توانم انجام آن‌ها را به بعد از رهایی منتقل کنم زیرا اگر سریع جو گیر بشوم و بخواهم از فردا مثل تراکتور کار کنم و از طرف دیگر ادامه‌ی تحصیل هم بدهم دیگر نباید توقع رسیدن به درمان را داشته باشم چون نمی‌شود. باز هم از هدف و اولویت اصلی‌ام که درمان است دور می شوم و کار در اولویت قرار می‌گیرد. همچنین مطمئن هستم که وقت برای کار کردن  و ادامه تحصیل زیاد است.

الآن که نزدیک  یازده ماه است سفر می‌کنم خدا را شکر روزبه‌روز حالم بهتر است و قدرت و توانایی‌ام بالاتر رفته و خیلی بهتر دارم معنای زندگی کردن و کار کردن و قدرت پیدا کردن را می چشم. به امید رهایی خودم و تمامی سفر اولی‌ها.

با احترام مسافر عماد

منبع : کنگره 60

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .