به نام خدا
احمد باغجری یکی از مرزبانان کنگره 60 است که بیشتر از 10 سال است توانسته با متد پلهای کنگره، اعتیادش را درمان کند.
در روز خاکسپاری مادرم به فکر مصرف بودم
میترا شکری- بااینکه سالهای سال است که از دوران درمانش گذشته اما هنوز وقتی میخواهد از مراحل درمان صحبت کند مانند یک تازهوارد است، پر از شوق و هیجان. احمد هیچ سانسوری برای حرفهایش قائل نیست، ترسی ندارد از اینکه بگوید وقتی مادرش از دنیا رفت و همه مشغول رتقوفتق امور خاکسپاری بودند او به دنبال فروشندهاش میگشت تا مواد بگیرد و نشئه باشد. او دوست ندارد اعتیادش را بیندازد گردن پدر، پدربزرگش و مادربزرگش که اعتیاد داشتند. احمد خودش و تمام تصمیماتی را که در این سالها گرفته مقصر اصلی اعتیادش میداند.
اعتیاد در خانواده ما مسئله مهمی نبود
قدیمترها در اندکی از خانوادهها مصرف تریاک بهاندازه الآن قبیح نبود. خیلی از بچهها وقتی بزرگترهایشان را در حال مصرف میدیدند فکر میکردند همانطور که پدر و مادرهایشان میگویند آنها دارو مصرف میکنند تا خوب شوند.
احمد 40 ساله هم از همان بچه است که مصرف تریاک در خانوادههایشان چیزی عجیب نبود (در خانواده من خیلیها اعتیاد داشتند. شاید پدربزرگ و مادربزرگم خیلی دز زندگی ما دخیل نبودند و دیدنشان در حال مصرف روی من تأثیر خاصی نداشت؛ اما پدرم معتاد بود. یک کارمند که صبح تا عصر سرکار حاضر میشد و زمانی هم که به خانه میآمد تریاک میکشید. پدربزرگم برای پدرم پدر متفاوتی بود، به همین دلیل پدر من هم برای من شبیه پدر هم سن و سالهایم نبود. البته درروند معتاد شدن من این چیزها دخیل بود اما مشکل اصلی کنجکاوی عجیب من نسبت به مواد مخدر بود که من را به این سمتوسو برد.)
خانه ما پاتوق بود
همه اهل فامیل زمانی که احمد کوچکتر بود به خانه آنها میآمدند و کمکم خانهشان به پاتوق تبدیلشده بود، در خانه ما دوستان پدرم و هرکسی که در فامیل تریاک میکشید میتوانست بهراحتی و بدون ترس از سرزنش دیگران مشغول مصرف مواد بشود (من فرزند دوم خانواده بودم. پدرم هرروز سرکار میرفت و از قیافهاش معلوم نبود که مصرفکننده است، همیشه کنجکاو بودم که بدانم آنها چه چیزی مصرف میکنند.
در مقطع راهنمایی بود گه درس را رها کردم و مشغول کار شدم خیلیها به دلیل بیعلاقگی درس و مدرسه را رها میکنند اما من علاقه داشتم و فقط از روی بیتجربگی این کار را کردم. وقتی تصمیم گرفتم دیگر مدرسه نروم هیچکس دز خانه اصرار نکرد که برو مدرسه. کسی به من نگفت که درس خواندن چه تأثیری روی زندگیام میگذارد.
پدر من نه دست بزن داشت نه فحش میداد و نه رفتارهای معتاد گونهاش اذیتمان میکرد، حتی نسبت به هم سن و سالهای خودم امکانات بیشتری داشتم اما نکته مهم اینجا بود که پدرم بهعنوان بزرگ خانواده هیچ تسلطی روی کارهای من نداشت، من همدرس را رها کردم و بهعنوان یک فروشنده جهیزیه مشغول کار شدم.)
با حشیش شروع کردم
احمد بااینکه در خانهشان مصرفکننده وجود داشت اما هیچگاه به سرش نزد که از مواد پدرش یا پدربزرگش بردارد و مصرف کند. او اولین بار در سال 1368 زمانی که فقط 18 سال داشت با حشیش آشنا شد(الآن جوانترها یکراست میروند سراغ مصرف یک ماده مخدر و میرسند به آخر خط بدبختی، اما در زمان ما اینطور نبود. معمولاً با یکچیزی مثل حشیش شروع میشد و بعد به تریاک ختم میشد)
من هم دقیقاً شبیه همین الگو رفتار میکردم. یکشب که با دوستانم به عروسی دعوت شدم دورهم شروع کردیم به کشیدن حشیش، این ماده به دلیل اینکه زود اثر میکند معمولاً به شکل دورهمی مصرف میشد.
آن شب من برای اولین بار حشیش ر آ به همین شکل با دوستانم مصرف کردم و تا مدتی همین شیوه ادامه داشت.
تفریحی که زندگی شد
احمد هم مثل همه کسانیکه با ماهی یکی دو بار مصرف تفریحی در دام اعتیاد میافتند شروع کرد به مصرف دوره خوشگذرانی او با مواد طول نکشید تا اینکه او با چهره دیگر اعتیاد آشنا شد. چهرهای که دران ذرهای خوشی وجود ندارد و در تمام طول مصرف شخص درد میکشد (اوایل که با حشیش آشنا شدم شیوه مصرف اینطور بود که با دوستانم دورهم جمع میشدیم و میکشیدیم. این دورهمی ها ادامه داشت تا اینکه من راهی سربازی شدم. در سربازی هم عدهای بودند که به مواد دسترسی داشتند و فراهم میکردند تا باهم بکشیم. وقتی هم از سربازی به خانه آمدم شروع به کشیدن تریاک کردم.)
خانوادهام کاری نداشتند
در سن 21 سالگی و بعد از بازگشت از سربازی در دوران تفریحی استفاده کردن احمد از مواد مخدر به پایان رسیده بود و مصرف مواد برای او به شکل اعتیاد درآمده بود. در این زمان بود که او تصمیم تازهای گرفت همانطور که گفتم روزی که من ترک تحصیلی کردم کسی مانعم نشد. برای همین با خودم گفتم ازآنجاکه پدرم مصرفکننده است اگر من هم همراه او شروع به کممصرف مواد مخدر کنم قطعاً با من برخوردی نخواهد کرد، همینطور هم شد کمکم کنار دستش شروع کردم به ادا درآوردن و اینکه من هم یک پک میخواهم و کارهایی شبه این. بعد از مدتی پرده شرم و حیایی که داشتم کنار رفت و من و پدرم مثل دوتا رفیق مصرفکننده همپیاله شدهایم. البته این را بگویم که اوایل مادرم م دیگر افراد خانواده با من برخورد میکردند و از اینکه معتاد شده بودم ناراحت بودند اما بعد از مدتی کاری کردم که دیگرکسی کاری به کارم نداشت.
مشکل عاطفی داشتم
اعتیاد احمد حتی زمانی که او در خانوادهاش ترک مصرف میکرد آنقدر جدی نبود اما زمانی که بال یک مشکل عاطفی دستوپنجه نرم کرد همهچیز رنگ دیگری به خودش گرفت. اوایل اعتیادم بود که تصمیم به ازدواج گرفتم اما در این را مشکل عاطفی شدیدی برای به وجود آمد به همین دلیل بیشتر در اعتیادم غرق شدم. بعدازآن بود که اعتیاد او علنی شد. وقتی اعتیادم علنی شد و همراه پدرم شروع به مصرف کردیم یک روزهایی نمیرسیدم مواد بخرم یا گولش را نداشتم در این زمانها سریع بهجا ساز پدرم سرک میکشیدم و مواد برمیداشتم وقتی پدرم اعتراض میکرد میگفتم تو چشمانت کم سو شده نمیبینی. از اول هم همینقدر بود. سر این کار بارها باهم دعوا کردیم و جزو بحثمان شد اما خدا را شکر کار به کتککاری نرسید. یک روزهایی با خودم فکر میکنم اگر این پرده حیا بین من و پدرم از بین نمیرفت شاید روزگاری هیچکدام از ما اینطور نمیشدیم.
مادرم پرپر شد
احمد آقا خیلی خوب صحبت میکند. در هیچ کجای مصاحبه نه قیافهاش عوض میشود نه واکنشی نشان میدهد تا اینکه میرسد به زمانی که مادرش بیمار شد، او بهشدت متأثر میشود مادر سرطان گرفت و احمد بعد از شنیدن این ماجرا مدام خودش زا سرزنش کرد (مدتی بود که مادرم حال خوشی نداشت. جند دفعهای به دکتر مراجعه کرد تا فهمیدیم سرطان دارد. مادرم هرروز بدتر از روز قبل میشد تا اینکه بیماریاش پیشرفت کرد و فوت شد. روزی که مادرم از دنیا رفت همه به فکر کفنودفن او بودند. یک نفر به فکر نهار بود اما منی که پسرش بودم تنها فکری که به سرم رسید این بود که بروم سر جا سازم و مواد بردارم تا خمار نشوم، آن روز من سرگرم کار خودم بودم وقتی برگشتم تا جنازه را به بهشتزهرا (س) ببریم، دیدم نه خبری از آمبولانس است نه جنازه مادرم. همه رفته بودند سر خاک و من در خانه مشغول مصرف بودم، این اتفاق تلخ را هر وقت به خاطر میآورم شرمنده مادرم میشوم. شرمنده کسی که تمام زندگیاش ناراحت من و پدرم بود و هر کاری که از دستش برآمد برایمان کرد.)
فرار از دست مأموران
برای احمد همه خاطرات تلخی در زندگیاش رخداده یکطرف و خاطر ازدست دادن مادرش طرف دیگری، او به علت وابستگی زیادی که به مادرش داشت، پس از فوت مادر بیشتر در اعتیاد غرق شد و مصرف موادش چندین برابر شد.
یکی از چیزهای دیگری که او را در زمان مصرف خیلی ناراحت میکرد، فرار از دست مأموران بود. (من کلاً پوستم سبزه است. در دوران مصرف هم این سبزه بودن من زیادتر شده بود، قیافهام لاغر و سیاه بود و برای همین، مأموران همیشه به من گیر میدادند. در تمام سالهایی که اعتیاد داشتم تا یک مأمور میدیدم درمیرفتم و واقعاً اینهمه فرار برایم ناراحتکننده بود و هر زمان که یادان زمان میافتم شرمنده خود میشوم.)
جواب (نه) شنیدم به فکر درمان افتادم
یکی از راههایی که درگذشته خانوادهها فکر میکردند باعث درمان معتادان میشود ازدواج بود. احمد هم تصمیم به این کار گرفت اما به قول خودش خدا خواست که به نتیجه نرسید. زمانی که مادرم فوت کرد دیگر در خانه ما زنی وجود نداشت و من تصمیم گرفتم ازدواج کنم تا بهقولمعروف سروسامانی بگیرم، به همراه خانوادهام به خواستگاری رفتم اما آنها وقتی دیدند من اعتیاد دارم قبول نکردند. آن موقع چون جوانتر بودم احساس کردم شکست عشقی خوردهام برای همین به غیرتم برخورد و به فکر درمان افتادم.
یک ماه آخر که مواد میکشیدم گریه میکردم، اوضاع نابسامانی داشتم. همهاش دلم میخواست معجزهای شود تا من از این نکبت رها شوم، رفتم سراغ داروهای گیاهی و مدت کوتاهی ترک کردم اما درمان نشدم، این روش برای من جواب نداد.
یادم است مادربزرگم زمانی که زنده بود 8 سال سقوط آزاد ترک کرد تا اینکه یک روز وقتی من مشغول مصرف بودم آمد و یک پک بعد از 8 سال کشید و یکجملهای گفت که همیشه آن را به یاد دارم و کمک زیادی کرد که به فکر درمان بیافتم نه ترکهای سقوط آزاد و گذرا. گفت: (احمد من 8 سال خمار بودم. من مثل یک هندوانه بودم که 8 سال زیر فشار آبگرفته شده بود و یهو ترکید.)
راست هم میگفت زمانی که اعتیاد درمان نشود ممکن است هرلحظه دوباره به سمت اعتیاد کشیده شوی، برای همین من به فکر درمان افتادم نه ترکهای زودگذر.
وارد کنگره شدم
احمد هم مثل خیلیهای دیگر با دیدن تابلوی کنگره در خیابان سهروردی کنجکاو شد و سعی کرد برود داخل و ببیند چه خبر است: (وارد کنگره شدم و فهمیدم برای درمان اعتیاد است. یکچیزی که در کنگره من را جذب کرد این بود که به من نشان دادند چه طور میتوان از مصرف روزانه چندین گرم به مصرف کمتری رسید و اذیت نشد. همین مسئله من را به فکر فروبرد. من یاد گرفتم که یکشبه معتاد نشدهام و یکشبه هم درمان نخواهم شد و بهاینترتیب با متد کنگره توانستم درمان شوم. البته اوایل خیلی دل به کار نمیدادم. شلخته و بینظم در جلسهها شرکت میکردم اما وقتی فهمیدم اینجا راه چاره من است، همهچیز را رها کردم و به جلسهها چسبیدم.)
سعی میکنم پدر خوبی باشم
ازدواج احمد مدتی پس از بهبودیاش سر گرفت. (روز اول که رفتم خواستگاری، گفتم قبلاً اعتیاد داشتم اما الآن سیگار هم نمیکشم. خانمم و خانوادهاش ترسیدند اما بعد از دو ماه بالاخره قبول کردند و ازدواج ما سر گرفت. الآن صاحب فرزندی شدهام و دوست دارم برایش پدر فوقالعادهای باشم، سعی میکنم برخلاف پدرم حواسم به همهچیز باشد، پدر من آدم خوبی است، اشتباه نمیکند، اما به چیزی وابسته شده بود که زندگیاش را به هم میریخت و برای همین اصلاً حواسش به ما نبود. من تمام سعیام را میکنم که ششدانگ حواسم به بچهام باشد، آرزویم هم این است که پدرم خودش تصمیم بگیرد که مصرفش را کنار بگذارد، چند بار دلم خواسته که به او بگویم بیا کنگره و درمان شو اما هنوز این کار را نکردهام، ترجیح میدهم خودش تصمیم بگیرد.)
حرف آخر مصاحبه را بر عهده احمد میگذاریم تا هرچه میخواهد بگوید: (دوست دارم به تمام کسانی که به قول خودشان به شکل تفریحی مواد مصرف میکنند بگویم اولین دودی که میگیرند شروع یک مرگ تدریجی است، هم برای خودشان، هم فرزندانشان و هم زندگی حرفهای و شغلشان.
آخر اعتیاد کارتنخواب شدن و خوابیدن در پارک نیست آخر خط اعتیاد این است که ازنظر فکر و اندیشه به پایان برسی که
این اتفاق بعد از چند بار مصرف مواد رخ میدهد، راه دوباره سالم شدن مهیا است، باید یک یا علی بگویید و تصمیم به درمان بگیرید.)
منبع: مجله همشهری سرنخ
گردآوری: وبسایت کنگره 60
- تعداد بازدید از این مطلب :
2852