English Version
English

تغییر جایگاه با لذت دلپذیر

تغییر جایگاه با لذت دلپذیر

دوسال پیش در چنین روزی ، در تاریک ترین اعماق تاریکی ،روزگار سپری میکردم ، روزهایی که نفس کشیدن ، تنها کار منظمی بود که انجام میدادم ، تمام زندگی ام غرق بی نظمی ، تاریکی و ناامیدی بود و در باتلاق اعتیاد دست و پا می زدم ، تاریکی ام آنقدر زیاد بود که هیچ کدام از اطرافیانم را نمی دیدم ، زندگی برایم به شب رساندن روزهایی بود که ثمره اش جز فلاکت و به سمت نابودی رفتن چیزی نبود ، خوب به یاد دارم که خندیدن دیگران برایم آزار دهنده بود چون موهبتی بود که از آن بی بهره بودم ، نمی توانستم حتی برای یک ساعت بعد هم برنامه ریزی کنم چه رسد به برنامه ریزی های بلند مدت و آرزو کردن.

بدترین روزهای زندگی ام فاصله ی زمستانی تاریک تا پایان بهاری تاریک تر بود که دیگر هرگز گمان نمی کردم بتوانم نوری ببینم ، اما شب و روز ، ساعت ، دقیقه و ثانیه ،تنها یک آرزو داشتم !اینکه خداوند فقط و تنها یک بار به من فرصتی دهد که صبحی از خواب برخیزم و بدنم سالم و بدون نیاز به مواد باشد ، هزاران بار با خودم تکرار می کردم که خداوندا فقط یک فرصت .... و از آنجا که وعده ی خداوند دروغ نیست ، فرمان صادر شد . فرمان درست در تاریک ترین زمان صادر گردید و من ناباورانه قدم به کنگره گذاشتم . هنوز جمله ی مشاور تازه واردین را بخاطر دارم که گفت" مطمئن باش یک جایی و یک زمانی ، کار بسیار خوبی کرده ای که امروز اینجا هستی" در آن حال خراب و ناامیدی هر چند معنی واقعی اش را نفهمیدم ولی به جانم نشست و من سفرم را آغاز کردم ، سفری از ظلمت به نور ، از حقارت به سرفرازی و از ترس به شجاعت و از کفر به ایمان

اولین جلسه ی لژیون را خوب یادم هست ، برایم مایه ی تعجب بود که چرا بچه های لژیون اینقدر عاشقانه راهنمایمان را دوست دارند ، نمی توانستم تصور کنم که مگر میشود به کسی که دارد دستور سقوط آزاد می دهد ، عشق ورزید ! و چقدر خام بودم . اما خیلی  زود دل به دل راهنمایم سپردم و سرم را با سرش عوض کردم .

دوران سازگاری آغاز شد ، تخریب بالای متادون ، خواب را از چشمانم ربوده بود ، شبهایی را تجربه کردم که بی شک بدون آموزش و راهنمایی راهنمای عزیزم ، هرگز نمی توانستم از آنها عبور کنم ، شب هایی که یک ساعت خواب بزرگترین آرزویم بود ، اما می دانستم که می شود ، آموزش همین بود ، به من گفته بودند سه هفته سازگاری را بگذرانی حل است ، و همین طور هم شد ، زمان می گذشت و سفر با پستی و بلندی هایش در حال انجام بود ، اصلا نمی توانستم تصور کنم که یک جلسه را غیبت کنم ، یا اینکه روزی را به شب برسانم و سی دی گوش ندهم ، کتاب 60 درجه کتابی بود که برایم حکم یک آرامبخش بسیار قوی داشت ، صدای مهندس شبها برایم بهترین آرامش قبل از خواب بود . من مثل تشنه ای بودم که از آموزش های کنگره سیر نمی شدم ، هر روز که می گذشت انگار بخشی از وجودم  زنده می شد ، تمام سلولهایم ، تمام وجودم و تمام افکارم کنگره بود و آموزش هایش ،  پا به دنیایی گذاشته بودم که سراسر نور بود و روشنایی ، عشق بود و امید . با دیدن سفر دومی هایی که رها از مواد مخدر ، آنقدر شاد و خوشحال بودند ، امید در وجودم ریشه می زد ، هر پله که کم می کردم می گفتم یک قدم دیگر به سفر دوم نزدیک شدی ، در آن زمان نیروهای تخریبی و بازدارنده یکی پس از دیگری قد علم می کردند ، باورم نمیشد که چگونه این همه اتفاق با هم می افتد  و باز هم آموزش های کنگره بود که به من آموخت چگونه با این نیروها مقابله کنم ، بدون حتی لحظه ای تردید و شک می گویم که امکان ندارد که این سفر را بدون آموزش ، بدون حضوردر کنگره و بدون رعایت قوانین و حرمت ها بتوان به سلامت به انجام رسانید . هر یک از هم لژیونی هایم که به رهایی می رسیدند زیر ذره بین من بودند و من  ناباورانه می دیدم که چقدر حالشان خوب است . سفرم طی میشد و من به روزهای آخر سفر نزدیک می شدم ، ترسی عجیب همراه با هیجانی وصف نشدنی درونم را پر کرده بود ، اما سرانجام روز موعود فرا رسید ، درست یک سال پس از تاریک ترین روزها ، من در جایگاهی بودم که روشنایی را تجربه کرده بودم ، امیدوارم بودم ، می خندیدم ، حال خوش داشتم و بدنی سالم و از همه ی اینها مهم تر ، تمام وجودم را آموزش هایی پر کرده بود که بدون آنها هیچ حال خوشی امکان پذیر نیست . صبحی که قرار بود نزد جناب مهندس برویم برای فرمان رهایی ، برایم فراموش نشدنی ترین روز است ، نمی توانستم حتی یک کلمه حرف بزنم ، آرزوی یک روز صبح بیدار شدن بدون مواد در شرف وقوع بود و در ناباوری محض داشتم به باوری عمیق می رسیدم و سرانجام با دستان عاشق و مهرورز جناب مهندس فرمان رهایی صادر شد ، حال آن روز من را کسانی می فهمند که آن را تجربه کرده اند و من توانستم صبحی را تجربه کنم که حسابم با مواد صفر شده بود ، صبحی که بی شک طلوعی جدید در زندگی ام بود .

سفر دوم را شروع کردم ، نقطه ای جدید و آغازی جدیدتر ، زندگی برایم مفهوم دیگری داشت ، حضورم در کنگره هم رنگ دیگری ، دیگر وقت آن بود که اهدافم را مشخص کنم ، وقت دادن زکات  دانش و زکات سلامتی ای بود که بدست آورده بودم و همانطور که دیگران کاشته بودند و من برداشته بودم ، بایستی من هم می کاشتم تا دیگران برداشت کنند ، اینها تنها راه رسیدن به حال خوش و جبران تنها ذره ای از آنچه بود که کنگره به من داده بود . راهنما و استاد بزرگم ، چراغ هدایت را به دست گرفت و مرا رهنمون کرد ، با اینکه مدت خیلی کمی از رهایی ام می گذشت ولی راهنمایم به من اطمینان داد که اگر خواسته ام قوی باشد و تلاش کنم حتما موفق می شوم و من با اطمینان از خواسته ام در آزمون کمک راهنمایی ثبت نام کردم و شروع به خواندن کردم ، در حین خواندن منابع امتحانی بود که دریافتم حتی اگر در آزمون پذیرفته نشوم ، چه چیز بسیار مهمی را آموخته ام و آن اینکه چه مطالب عظیمی است که نمی دانم و این نمی دانم برایم راه گشا خواهد بود .

سر انجام نتایج امتحانات اعلام شد و من در کمال افتخار پس از گذراندن چهار ماه از سفر دومم ، در امتحان پذیرفته شدم و دانستم که خطی  دیگر در زندگی ام شروع گردیده که نقطه ی آغازش ، نقطه ی بسیار روشنی است ، امید دارم که بتوانم سایر مراحل را نیز با موفقیت سپری کنم و خداوند توفیق خدمت در کنگره را نصیبم نماید که می دانم خدمت در کنگره نعمتی است که نیاز به اذن و فرمان الهی دارد و در پایان به رسم کنگره : برای انجام این عمل عظیم شکر ، شکر ، شکر

جناب آقای هادی پناهی که مانند پدری عزیز ، چراغ هدایت زندگی و راهنمای من در حرکت از تاریکی به سمت نور بودی ،

هرگز نمی توانم فراموش کنم روزهایی که دست خسته ام را گرفته بودی و بدون هیچ چشم داشتی و با عشقی وصف نشدنی مرا از ظلمت جهلم بیرون می کشیدی ، هرگز هم نمی توانم حتی به اندازه ی ذره ای از آن عشق را پاسخگو باشم ، اما در همین جا با خدای خودم عهد  و با شما نیز پیمان می بندم که  برای ادامه ی این مسیر ، از هر آنچه در توانم باشد فروگذار نکنم ، باشد که این جایگاه خدمت ، مرا در جبران مافات ، یاری کند .

قهرش همه رحمت شد ، زهرش همه شربت شد                                ابرش شکر افشان شد ، تا باد چنین بادا

شب رفت ، صبوح آمد ، غم رفت ، فتوح آمد                                    خورشید درخشان شد ، تا باد چنین بادا

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .