اگر ۲۵ سال زندگی مشترکم را مرور کنم هیچگاه حس و حال زمانی که با کنگره آشنا شدم را نداشتم. روز اول که به اصرار یکی از همسفران به کنگره آمدم در فکر این بودم که چرا من؟ وقتی همسفران میگفتند: از مسافر ممنونم که بهواسطه او به این مکان مقدس قدم گذاشتم، تعجب میکردم، آنها شاکر خداوند بودند و من ناسپاس! ولی پس از گذشت چند ماه متوجه شدم که اینجا یک مکان مقدس است و مطالبی را یاد میگرفتم که در هیچ کجا آموزش نمیدادند؛ مطالبی ساده اما کاربردی.
با آمدن به کنگره، آموزش گرفتن و نوشتن سیدیها به مطالبی برخورد کردم که راه درست زندگی کردن را به من آموخت. گرههای درونی زیادی در من وجود داشت و همچنان وجود دارد ولی باراهنماییهای راهنمایان خوبم؛ خانم شهین و خانم طیبه آموزش وارد زندگی من شد، دیگر چشمانم جور دیگری میدید، زبانم بهخوبی تکلم میکرد و فکرم به گونه دیگری میاندیشید. در حقیقت علم درست زندگی کردن را کنگره به من هدیه داد، اگرچه مشکلات هنوز در زندگی بهنوعی خودنمایی میکند ولی علم کنگره به من یاد داد که از دل همان تاریکیها به دنبال روشناییها بگردم و آن را بیابم.
یکی از گرههای شخصی من، عدم اعتمادبهنفس بود که در پرتو آموزشهای کنگره تا حدودی توانستم با آن روبرو شوم. من همسفر چهارده سال بود که گواهینامه رانندگی داشتم ولی میترسیدم. وارد ترسم شدم و توانستم بر ترسم غلبه کنم. زودرنج و عصبی بودم، کنگره به من آرامش داد، فراگرفتم که ببخشم، بخشیدن نه به معنای ضعیف بودن بلکه به این معنا قویتر شدهام تا بدانم که آدمها اشتباه میکنند و بزرگترین هدیه، بخشش و گذشت است تا به آرامش برسم. یاد گرفتم غمگین نباشم چراکه خوشبختی از درون تلخترین روزهای زندگی زاده میشود و در تقدیر هر انسان معجزهای از طرف خداوند تعیینشده که قطعاً در زمان مناسب نمایان میشود.
در کنگره ورق زندگی ما برگشت و دنیای ما عوض شد چون در کنگره معنی واقعی آرامش، محبت، حس انساندوستی و حس یاری به انسانها را با گوشت، پوستواستخوان لمس کردم.
امیدوارم بتوانم یک روزی از خدمتگزاران کنگره باشم.
به قلم همسفر خانم زهره لژیون دهم
- تعداد بازدید از این مطلب :
1988