تمامی آدرسهایی که در دست داشتم مقصدش ختم میشد به سکون و خشم ، انتقام و جنگ و در میانه مثلثی پنهان در خود میغلتیدم و دیدگانم پر بود از منیت و ترس و ناامیدی ، هیچ روزنه نوری نبود دریغ از لحظهای شعر ، دریغ از باهم بودنی ناب و شنیدن صدای پرنده صبح که هرروز بر بالین من با تمام وجودش میخواند . اما من بیگانه با خویش نه میدیدم نه میشنیدم به هر سو که میدویدم جز ویرانه راهی تاریک و لغزان چیزی نمییافتم . همراهانم هم برای رساندن زمین به صلح با خود و من و ما ، درنبرد بودند . ما زمین را آباد نساختیم که هیچ ، خود را که با خویشتن خویش بیگانه بودیم ویرانی ساختیم تازیانههای منیت امانم را بریده بود به هر گوشهای که پناه میبردم جز جمل نصیبی نداشتم ...
روزی طلوع خورشید ، آب و پرنده صبح راهنمایم گشتند .
و راهی بر من نمایان ساختند که بینانش غرق در عدالت ، معرفت و عمل سالم بود بر سردرش حکشده بود اول ندانی را بندان تا بدانی را بدانی در اینجا نور کافی و گرمای کافی است و در اینجا همه در حال آبادانی خویش هستند و من هم دیگر نمیکوشم زمین را نجات دهم سرگرم رسیدن به خود در مکانی هستم که بنیانش با شعر و شعور و عشق آشناست اعلام میدارم که ناجی جهان زیباست و زیباترین جای جهان همینجاست که من اکنون ایستادهام و من در این اکنونها چنان با خود میرقصم که باورش کار هر کس نیست .
بنیان این مکان امن ، آقای دژاکام ، بزرگترین افتخار من این است که سرباز فرماندهی چون شما بودم، هستم و خواهم بود ، میکوشم که از امواج خشم ذره های محبت به دست آورم.
مرد دهقان به شاه کسری گفت
مردم از کاشتن زیان نبردند
دگران کاشتن ما خوردیم
ما بکاریم و دیگران بخورند
هفته بنیان بر همه شما مبارک
دلنوشته توسط مرزبان ، مهدی پورموسی
تنطیم مطلب : مسافر بهنام لژیون 15 آکادمی
- تعداد بازدید از این مطلب :
1434