English Version
This Site Is Available In English

چهره‌اش خیلی به من آرامش می‌داد

چهره‌اش خیلی به من آرامش می‌داد

ماه مبارک رمضان و شب قدر بود که ما افطاری دعوت بودیم. بعد از خوردن افطاری به خانه برگشتیم، مسافرم همراه پسرانم به مسجد برای عزاداری رفتند و من در خانه تنها ماندم. تلویزیون را روشن کردم و دلم خیلی گرفته بود به‌خاطر این‌که بیماری پانیک داشتم و با این بیماری دست و پنجه نرم می‌کردم. حالت‌هایی به من دست می‌داد که مرگ را تقریباً جلوی چشم‌هایم می‌دیدم. حتماً شنیدید که می‌گویند: ترس برادر مرگ است و من دقیقاً این جمله را زندگی می‌کردم.

حالم را نمی‌توانم تعریف کنم، فقط از خدا می‌خواهم که هیچ‌کس به آن حال نیفته و اگر کسی هم است که دچار بیماری پانیک از هر نوعی است، خدا کمکش کند. تلویزیون داشت، دعای جوشن کبیر می‌خواند که یک دفعه بدون این‌که جانمازی پهن کنم و چادر بپوشم، سجده کردم و های‌های شروع به گریه کردم. از خدا خواستم که حال خوبم را به‌دست بیاورم. 5 ماه از این قضیه گذشت، مسافرم سه ماه بود که به کنگره۶۰ آمده بود و به خوبی داشت، درمان می‌شد و من هیچ اطلاعی از همسفران نداشتم.

دقیقاً نمی‌دانم چه روزی بود؛ فقط این را خوب یادم است که با مسافرم، دعوا کرده بودم و خیلی حالم بد بود، طرف چپم به قدری درد می‌کرد که در رختخواب دراز کشیدم و اشک می‌ریختم، از درد به حال خود، گریه می‌کردم که خوابم برد. در خواب دیدم که یک آقای خیلی زیبا با کت و شلوار مشکی و موهای خیلی زیبا و مشکی که اصلاً نمی‌توانم، توصیف کنم که چه‌قدر زیبا بود، کنار رختخوابم نشسته بود و داشت لبخند می‌زد و سرش را با لبخند بالا و پایین می‌کرد، چهره‌اش خیلی به من آرامش می‌داد؛ ولی من یکدفعه نمی‌دانم، چرا از خواب پریدم، اصلاً نمی‌ترسیدم، یک آرامش خاصی داشتم، مثل این‌که تمام ترس‌هایم ریخته بود.

صبح که از خواب بیدار شدم به مسافرم گفتم: عکس استادتان را به من نشان می‌دهی، نمی‌دانم چرا فکر می‌کنم یک‌بار خیلی قبل، عکس مردی که موهایش سفید بود را دیده بودم، شباهت آن مرد را به آقای مهندس دادم، وقتی که عکس را دیدم، خیلی شبیه آن مردی بود که من در خواب دیده بودم؛ ولی آن مرد جوان‌تر بود، تعجب کردم! خوابم را به مسافرم تعریف کردم. مسافرم هم خوابم را به راهنمایش تعریف کرد، راهنمای مسافرم بغض کرده بود و به مسافرم گفته بود که آقای مهندس، شخصاً از همسرت دعوت کرده است که به کنگره بیاید و من از این طریق وارد کنگره شدم.

الان دو سال است که در کنگره هستم. با عشق و با کمال میل سی‌دی می‌نویسم و گوش می‌کنم. سعی می‌کنم که تمام ضدارزش‌ها را از خودم دور کنم و از خدا می‌خواهم که از نور برای این‌که دیده شوم، استفاده نکنم؛ بلکه برای دیدن، استفاده کنم و بتوانم ارتقاء پیدا کنم. خیلی خوشحالم و حالم خیلی خوب است، دیگر آن ترس‌ها را ندارم و آن بیماری کاملاً از بین رفته و من می‌توانم خیلی راحت به آن غلبه کنم و این حال خوبم را مدیون آموزش‌های کنگره هستم. این حال خوبم را برای تمام کسانی که از این بیماری رنج می‌برند، آرزو می‌کنم.

بله دوستان فقط سی‌دی نوشتن، من را به این حال خوش رساند؛ چون سی‌دی نوشتن، یک مدیتیشن است که ما را از فکرهای منفی دور می‌کند، البته خواستن هم در کنارش دخیل است. در آخر از خدای مهربانم که همیشه پشت و پناه من در روزهای سخت بوده، سپاسگزارم. از آقای مهندس و خانواده محترمشان نهایت تشکر را دارم. از راهنمایم همسفر رویا سپاسگزاری می‌کنم.

نویسنده: دنور همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر رویا (لژیون‌دهم)
رابط‌خبری: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر رویا (لژیون‌دهم)
ارسال: همسفر پریناز رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون هفدهم) دبیرسایت
همسفران نمایندگی حر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .