گلریزان یعنی دلهایمان را به هم گره بزنیم، یعنی انسان بودن را دوباره معنا کنیم. بیایید با عشق، بذر امید بکاریم.

همسفر سمیه (لژیون نهم)
آنچه باور است، محبت است و آنچه نیست، ظروفی تهی است. قبل از ورود به کنگره، تصور من از فرد پهلوان چیز دیگری بود؛ تصوری که امروز، با تفکر و درک امروزم، قابل قیاس نیست. پنج سال میگذرد از روزی که پا به این مکان مقدس گذاشتم و در این مدت، به اندازه یک جهان، فکر و اندیشهام تغییر کرده است؛ به اندازه دنیایی باعظمت، نهتنها نگاهم به پهلوانی، بلکه دیدگاهم نسبت به صور آشکار و پنهان زندگیام دگرگون شده است. هفته گذشته، روزی که مسافرم برای گرفتن شال پهلوانی عازم تهران شد و من خواستم از او خداحافظی کنم، گفت: «عزیزم، کاری نداری؟» در آن لحظه، حس و حال عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت. با خود گفتم: «من هم خیلی دوست دارم امسال طعم شیرین دنوری را بچشم...» مسافرم لبخندی پرمعنا زد، خداحافظی کرد و رفت. بعد از ارسال عکسهای پهلوانی با آقای مهندس، از شدت خوشحالی زیاد گریه کردم و با خود گفتم: «خدایا! آیا میشود برای من هم چنین اتفاقی بیفتد؟ من امسال دنور شوم، بعد از چند سال سردار بودن؟» و باز با خود گفتم: «خدایا، برای تو که کاری ندارد...» وقتی مسافرم برگشت و روز پنجشنبه با هم به شعبه رفتیم، او مشارکت کرد و پس از تشکر از خداوند و آقای مهندس گفت: «همسفر بالِ پرواز مسافر است و الان که دارم مشارکت میکنم، همسفرم خبر ندارد، ولی من امسال اذن پهلوانی همسفرم را گرفتم...» خدایا، ممنونم ازت، ممنونم از اینهمه لطف و عظمتت. واقعاً در درگاه تو هیچ جای یأس و ناامیدی نیست؛ فقط باید خواستهای قوی داشت و در مسیری قدم برداشت که راهِ راست است، وگرنه بیراهه رفتن هزار مسیر دارد و پر از سردرگمی است. حالِ این روزها را در تمام عمرم تجربه نکرده بودم؛ حس و حالی که هیچ قیمتی نمیتوان بر آن گذاشت و عیارش بیانتها است. خدایا، شکر، شکر، شکر بابت حال امروز. شکر بابت اینهمه تغییر در طرز فکر و اندیشه ما در زندگی؛ شکر بابت بلد بودنِ انتقال این حس و حال به اعضای خانواده. تغییری در حس و حالی که پیش از کنگره بلد نبودیم منتقل کنیم، اما امروز با آموزشهای ناب آقای مهندس، در زندگی کاربردی و عملی شده است.
همسفر زهرا ( لژیون نهم)
خدای مهربان را شاکر و سپاسگزارم که من را در مسیر کنگره قرار داد، به همه عزیزان، هفته گلریزان را تبریک عرض میکنم. من از مدتها قبل منتظر این هفته بودم، چون گلریزان برای من فضایی از محبت، عشق، مهربانی، کاشتن بذر امید و ازخودگذشتگی را تداعی میکند. جایی است که دلها به هم گره میخورند، چون بخشیدن، هدیهای ارزشمند است که به خود و دیگران تقدیم میکنیم و طعم شیرین آن همیشه با ما همراه میماند. میدانم هرچقدر هم ببخشم، باز هم ذرهای از محبتها و آموزشهای کنگره را نمیتوانم جبران کنم، کنگره به من علم درست زندگی کردن را آموخت؛ من، زهرا، که با کلی ناامیدی و ترس وارد کنگره شدم، امروز با آموزشهای ناب آن در مسیر ارزشها قدم نهادهام. میدانم باید قدردان کنگره باشم؛ بابت دریافت حسهای خوب، آگاهی، شناخت و آرامشی که به من بخشیده است. کمک من به کنگره، بخش کوچکی از این جبران است، زیرا باور دارم بخشیدن، راه رسیدن به همهچیز است، رسیدن به حال خوش و آرامش. همه ما در کنگره حال خوبی داریم و هر اتفاق زیبایی که برای ما رخ داده، نتیجه آموزشها و بخششهایی است که انجام دادهایم؛ بخششی که برکات آن به زندگی ما باز میگردد. من باید قدردان کنگره باشم، چون کنگره برای من معجزه بود؛ امیدوارم امسال هم گلریزان، مانند سالهای گذشته، با شکوه و عشق برگزار شود.
همسفر فاطمه (لژیون هفدهم)
من فاطمهای هستم که سالها در تاریکی خود فرو رفته بود و روز به روز به خود و وجود خود تخریب وارد میکرد، فاطمهای که همیشه به دنبال راه نجاتی بود تا بتواند، از سختیهایی که در زندگی دارد، رهایی پیدا کند. همیشه با خدای خود درد و دل میکردم و میگفتم: خدایا پس چه زمان این سختیها تمام میشود؟ چه وقت همسرم درمان میشود؟ چه زمانی حال زندگی ما خوب میشود؟ تمام مدت گریه و زاری میکردم؛ روزها گذشت، فهمیدم هرقدر گله کنم و ناراضی باشم، قرار نیست از این وضعیت رهایی پیدا کنم، باید یاد بگیرم اول شکرگزار خوبی باشم تا زندگی خوبی داشته باشم، همین عمل شکرگزاری، نقطه عطفی برای من و همسرم شد تا با کنگره۶۰، آشنا شویم. خدا را شکر سفر را شروع کردیم، روز به روز آگاهی من بالا میرفت، به لطف آقای مهندس یاد گرفتم چگونه مشکلات خود را حل کنم و چگونه پسانداز کنم؛ اواسط سفر اول بود که واژه گلریزان را در شعبه میشنیدم، با راهنمای خود در اینباره صحبت کردم، راهنمای من با مهربانی بذر بخشش را در دلم کاشتند، آنجا بود که به شدت مشتاق شدم، در جشن گلریزان شرکت کنم و عضوی از لژیون پر از عشق سردار شوم. خدا را شکر با عنایت پروردگار و آموزشهای ناب آقای مهندس توانستم مبلغی را پسانداز کنم تا بتوانم در جشن گلریزان شرکت کنم؛ یاد گرفتم باید زکات حال خوب را پرداخت کرد، آن روز حال عجیبی داشتم پر از شور، پر از شوق، زمانیکه وارد کنگره۶۰، شدم آرامش خاصی را حس کردم، بوی عشق میآمد، به چهرهی دوستان خود نگاه کردم، در چشمان تمام افراد نوری بود از جنس بخشش، از جنس مهربانی، میدانم آن روز هیچکس نه برای خود، بلکه برای باز کردن گرهی از مشکل دیگری آمده بود، تا بتواند دست کسیکه در دل تاریکی فرو رفته است را بگیرد. آن روز هرکارتی که کشیده میشد، کمک به مادری میشد که جگر گوشهاش سالها درگیر اعتیاد بود، هر کارت کمک به زندگی زوجی بود که میتوانست زندگی را از نو شروع کند. گلریزان برای من یعنی بخشش، اما نه با حساب و کتاب، بلکه با دل، بیریا و بدون منت؛ آن روز فهمیدم زندگی هنوز قشنگیهایی دارد، هنوز آدمهای خوب و بخشنده وجود دارند تا گرهی از مشکل دیگری بازنمایند. از خدای مهربان سپاسگزارم امسال هم به من عنایت کرد تا در جشن گلریزان شرکت کنم؛ چرا که من جشن گلریزان را بارانی از نعمت و حال خوش واقعی برای افراد کنگره۶۰، میبینم، برای انجام این عمل عظیم شکر شکر شکر.
نویسندگان: همسفران نمایندگی شفا
ویرایش: همسفر سارا رهجوی راهنما همسفر معصومه ( لژیون هفتم) دبیر سایت، همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون یازدهم) دبیر سایت
ارسال: همسفر سعیده رهجوی راهنما همسفرشفیعه (لژیون چهارم) نگهبان سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
111