در مسیر سفر کنگره باید قوانین را به خوبی اجرا کنیم و پیوند محبت نیز قوی و نیرومند باشد. تعادل بین این دو نیاز به دانش بالایی دارد. وقتی به ساختارها نگاه میکنیم میبینیم ساختارها به یک طرف گرایش پیدا میکنند یا خیلی قانونی میشوند یا خیلی دلی میشوند و هیچ کدام به هدف و مقصد نمیرسند؛ چون از تعادل فاصله گرفتهاند. در کنگره با آموزشهای آقای مهندس و جهانبینی باعث شده که بین این دو تعادل برقرار شود. انسانهای جدی و سختکوش و مهربان میتوانند بین محبت و اجرای قوانین و اصول تعادل برقرار کنند؛ بنابراین در کارها به نتایج خوبی میرسند. انسان زمانی میتواند بین این دو تعادل برقرار کند که به دانایی خوبی برسد و خودش را از درون پالایش کند و هرقدر جلو میرود؛ باید باز هم یاد بگیرد تا ظرفیت لازم را در درون بهوجود بیاورد.
خیلی وقتها انسان مفاهیم را در ذهن خود آموخته است؛ ولی در قلب و دلش هنوز راه پیدا نکرده است. اگر بخواهیم تعریفی برای انسان خوب و بد بیاوریم انسان بد؛ انسانی است که فکر میکند خوب است و انسان بد؛ انسانی است که فکر میکند بد است. انسانی هم که فکر میکند همه چیز را میداند او بدترین نوع انسان است. انسانهای دانا و خوب همیشه احتمال میدهند بلد نیستند، اشتباه میکنند و وقتی خرابکاری میکنند آن کار را درست میکنند. انسانهای نادان وقتی اشتباه میکنند چندین دلیل میآورند که کارشان، درست است؛ پس خیلی فاصله با اصل موضوع دارند؛ چون این یک شکل قدرت است که در سیدی گره قدرت بیان میشود: «قدرت، توان انجام کار و توان انجام ندادن کار است».
ما فکر میکنیم توان انجام دادن کار قدرت است؛ درصورتیکه انجام ندادن کاری که موافق خواسته ما است؛ نیز قدرت میخواهد. وقتی به انسان قدرت داده میشود و خرابکاری میشود بهخاطراین است که فقط توان انجام کار وجود دارد توان انجام ندادن کار شکل نگرفته است. آموختن این مطلب و رسیدن به آن نیاز به زحمت و تلاش دارد و تا وقتی منیت درست نشود اتفاق نمیافتد. در سفر دوم رسیدن به خود؛ یعنی شخص بتواند مطالب را در قلبش جاری کند.
وقتی به هستی نگاه میکنیم مدلها یکسان است. در جسم انسان سلولها را میبینیم مهمترین آنها دستگاه عصبی است که اجزای آن سلولهای عصبی هستند، دستگاه مرکزی و محیطی دارد و ظاهری شبیه درخت دارد. در کیهان این مدل درخت را نیز داریم. دانشمندان در کیهانشناسی به مادهای رسیدهاند به نام مادهتاریک که باعث میشود جهان فیزیکی شکل بگیرد. نقشه مادهتاریک شبیه درخت است، از یک نقطه رشد کرده است، تنه و شاخه ها دارد و میوههای آن کهکشانها، ستارهها و سیارهها است. کیهان با آن عظمتش شبیه درخت است. یک سلول عصبی نیز شبیه درخت است؛ درواقع درخت مدلی است که نقشه کیهان، آفرینش و موجودات زنده بر اساس آن بهوجود آمدهاند. یک مدل دیگر مدل کره زمین است. در کره زمین درختان وجود دارند. تفاوت کره زمین با سیارههای دیگر در درخت است. هر سیارهای که درخت داشته باشد زنده است. اگر مدل درخت در کیهان، سلولعصبی و کره زمین از بین برود آن موجود زنده از بین میرود و به نقطه اول برمیگردد؛ پس حیات با مدل درخت به وجود میآید.
از مدل درخت میتوانیم برای جهانبینی استفاده کنیم؛ یعنی هرچه در زندگی و حیات بخواهد شکل بگیرد؛ باید مدل درخت داشته باشد. در جهانبینی مبحثی به نام پیوندهای نامیمون است. تاریکی از خودش نیروی حیات ندارد، اگر بخواهد رشد کند؛ باید خودش را به یک درخت مثل انسان که دارای انرژی است، پیوند بزند؛ بنابراین به انسان یک ضربه روحی و عاطفی وارد میکند، مثل پیوند اعتیاد، پیوند اضافه وزن و ... . فلسفه این آسیب این است که اول باید پوسته شکافته شود و بعد پیوند بخورد، شاخهای که پیوند میخورد از درخت اصلی انرژی میگیرد و رشد میکند. میوه چیست؟ تکرار و نشخوار فکری داشتن درمورد اتفاق و ضربه بدی که به شخص وارد شده و انرژی از او گرفته میشود؛ پس اگر در زندگی ضربهای به ما وارد میشود، ادامه دادن به زندگی و ناامید نشدن مهمتر از آن ضربه روحی است؛ چون فکر کردن در مورد آن ما را به دنیای منفی و تاریک وارد میکند و نیروهای منفی انرژی خودشان را از ما میگیرند تا جایی که خود ما هم به نیروهای منفی ملحق میشویم. دور کردن افکار منفی و مخرب امکان پذیر نیست؛ مگر با افزایش دانایی و آگاهی که بتوانیم زخم ایجاد شده را خوب کنیم و قویتر هم بشویم.
اگر ما خواسته داشته باشیم این خواسته از بذری شروع میشود، رشد میکند، شاخه به وجود میآید و شاخهها باعث میشوند تا به خواسته نهایی که میوه است برسیم. میلیاردها سال در کیهان صرف شده تا ما این لباس(جسم انسان) را به تن کنیم ما میوه درختان کیهان هستیم. درختان را چرا هرس میکنند؟ چون میوه بیشتر و خوبی بدهد؛ باید جلوی رشد بعضی شاخهها را گرفت و بگذاریم شاخههای دیگر رشد کنند. چه درختی خوب است؟ درختی که همه شاخههایش متقارن رشد کرده باشند؛ چون بیشترین نور خورشید را دریافت میکنند. زمانیکه نور نباشد میوهای هم حاصل نمیشود. نور همان علم و دانش و آب همان محبت است. یک انسان برای اینکه رشد کند؛ باید محبت و علم دریافت کند. اگر درختش نامتقارن باشد میوه زیاد نمیدهد؛ چون نمیتواند تعادل خودش را حفظ کند میشکند. انسان هم همینطور است اگر روی یک شاخه متمرکز شود فقط درس بخواند یا فقط کار کند شاخه را به یک سمت متمایل کرده؛ پس میوه خوب نمیدهد و خروجی ندارد؛ پس باید هرس انجام بگیرد. یک درخت وقتی محکم است که ریشههای آن محکم باشد. وقتی انسان در یک جهت یا توانایی رشد کند یک شاخه بیشتر رشد میکند و محصول کم میشود.
اگر در تربیت فرزند محبت فراوان میدهید و همه امکانات برایش فراهم است؛ زمانیکه چیزی از فرزند میخواهید برایش سخت است؛ چون ریشهاش در آب (محبت) غوطهور بوده، ضعیف شده و نتوانسته رشد کند. اگر بخواهیم نتیجه خوبی بدهد باید هرسش کنید، امکانات کم و محبت به اندازه باشد. میگویند: «انسان با اصل و نصب با ریشه»؛ یعنی انسانی که زحمت کشیده، در سختیها کار کرده و بزرگ شده طوفان هم بیاید؛ چون ۵۰متر ریشه دارد تکان نمیخورد. اگر ما درخت خودمان را خوب پرورش نداده باشیم و با متد DST پیش برویم میتوانیم آن درخت را هم هرسش کنیم و هم ریشههایش را اصلاح کنیم؛ چون قابل درست شدن است. فرزندان را نیز میتوانیم اصلاح کنیم ممکن است زمان ببرد، خودمان را هم میتوانیم اصلاح کنیم و در نهایت به نقطهای خواهیم رسید که میتوانیم از کمترین امکانات بیشترین محصول و میوه را تولید کنیم و هرقدر به این مدل نزدیکتر باشیم در تعادل بهتری قرار داریم.
رابطخبری: همسفر اکرم رهجوی راهنما همسفر اشرف (لژیون یازدهم)
عکاس خبری: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر پروا (لژیون پانزدهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر عفت (لژیون چهارم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی هاتف
- تعداد بازدید از این مطلب :
25