یازدهمین جلسه از دوره شصت و دوم سری کارگاه آموزشی- خصوصی خانمهای مسافر و همسفر نمایندگی آکادمی، با استادی مسافر هاله کمک راهنما، نگهبانی همسفر شعله و دبیری همسفر شادی، با دستور جلسه «در کنگره ۶۰ چگونه قدردانی میکنیم» روز یکشنبه 16 بهمنماه ۱۴۰۱ رأس ساعت ۱۱:۰۰ آغاز به کار نمود.
سخنان استاد:
سلام دوستان هاله هستم یک مسافر.
خوشحالم که یک روز دیگر فرصت این را دارم که به همراه لژیون خدمتگزارتان باشیم. ابتدا بهرسم کنگره، در مورد دستور جلسه «در کنگره ۶۰ چگونه قدردانی میکنیم» صحبت میکنیم و بعد تولد یک سال رهایی خانم رویا و همسفرشان خانم فاطمه را جشن میگیریم.
تصویری که خودم راجع به این قضیه دارم این است که، زمانی که مصرف مواد تمام اجزای زندگی من را دربرگرفته بود؛ شاید پیش خودم میگفتم که فقط یک جزء بوده و آنهم مصرف مواد بوده است. ولی همانطوریکه که در کنگره یاد میگیریم و به تجربه هم آموختیم، مواد یکی از بزرگترین ضد ارزشهاست و از بزرگترین تاریکیهایی است که یک انسان میتواند در آن غرق شود.
این تاریکی چه کارکرده؟ این تاریکی آمد روی تمام اجزای زندگی من اثر گذاشت؛ روی خوابم، روی بیداریام، روی نحوهی غذا خوردنم، چگونگی ارتباطاتم، باکی ارتباط داشته باشم و باکی نداشته باشم، حتی با افرادی که بهندرت انتخاب می کنم، چگونه ارتباط داشته باشم، روی تکتک چیزهایی که به شخص خودم مربوط است و حتی مربوط به جسمم است، هم اثر گذاشته؛ روی اینکه من چه ساعتی دستشویی بروم، به چه دفعاتی بروم، چقدر آنجا بمانم، چقدر غذا بخورم، یعنی تمامیت جسمی و روانی من را مواد تحت تأثیر قرارداد.ما یک تصویر بزرگ یا بیگ پیکچر big picture داریم. کنگره آمد این تصویر بزرگ را پیکسل پیکسل برای من تغییر داد. وقتی تصویری را زوم میکنیم، تصویرهای خیلی جزئی و ریزتری را میتوانیم ببینیم، و کنگره برای من این کار را انجام داد، به من دانهدانه مثل یک پازل این اجزای کوچک را داد.
شاید به ذهنم نیاید. شاید وقتی بنشینم و ریز بشوم بتوانم آن پیکسلهای ریز را ببینم؛ که روی خوابم، غذا خوردنم، نحوهی صحبت کردنم، نحوهی لباس پوشیدنم اثر گذاشت. چرا؟ چون مواد چیزی بود که حس من را تغییر میداد، چیزی که روی حس من اثر میگذارد، چیزی که حس من را تغییر میدهد؛ روی تمام اجزای زندگی من اثر میگذارد.پس مواد آمد روی تمام زندگی من اثر گذاشت و از اینطرف آمدن من به کنگره، روی تمام زندگی من اثر گذاشت. حالا کنگره چکار کرد؟ کنگره آمد تمام این پیکسلها و تصویرهای ریز را از بدو ورود من تغییر داد و مثل یک پازل همهی این اجزا را ریخت جلوی من و گفت دانهدانه اینها را بردار و بچین در این قابی که داری تا آن بیگ پیکچر big picture یا آن تصویر بزرگ خلق بشود.
الان تمام اعضایی که به کنگره میآییم، داریم تلاش میکنیم برای آنکه، آن تصویر بزرگ را خلق کنیم. من فکرمی کنم آن تصویر غایی است که در وادی چهاردهم قرار است اتفاق بیفتد. آن تصویری که از عشق، از صلح و از دنیای بزرگتر است. حالا من چهکار می کنم؟ برای خلق این تصویر، در مسیر می روم، تا خلق بشود. چهکار میتوانم بکنم؟ من چگونه میتوانم قدر این تصویر را بدانم؟ چیزی به این عظمت را چگونه میتوانم قدردانش باشم؟ قدردانی یعنی چه؟
یعنی اینکه من حد و اندازهی آنچه به دست آوردهام را بدانم. قدر یعنی اندازه، یعنی حد، یعنی یک محدوده؛ من چگونه میتوانم قدردانش باشم؟ چیزی که من به ذهنم میآید در مورد قدردانی این است که؛ من دستم را جلو آوردم و کنگره کمکم کرد، یکچیزی کف دست من گذاشته است؛ یعنی من بهعنوان یک مجرا این را دارم از کنگره میگیرم، و حالا باید خروجی داشته باشم یا نه؟ بله ،چون هرجایی که ورودی انرژی دارد، باید از آنطرف یک خروجی باشد و یکچیزی از این سیستم خارج بشود. من باید بین آنچه میگیرم و آنچه بهعنوان خروجی میدهم، امانتدار باشم، باید قدردان و سپاسگزار باشم، و ارزش آنچه دارم میگیرم و آنچه میدهم تا حدودی برابر باشد.
گاهی ما مثل یک دستگاهی میمانیم. حالا فکر کنید یک میخ یا یک سوزن را دارم میدهم داخل دستگاه، ولی از آنطرف بدشکلش می کنم و بیرون می دهم؛ یعنی چه؟ یعنی من خروجیام و ورودیام باهم نمیخواند. پس من امانتدار خوبی نیستم، من قدردانی بلد نیستم، من آنچه گرفتم را نتوانستم مثل آینه به بیرون بازتاب بدهم.یکی از چیزهایی که نشان میدهد من آیا در مسیر هستم یا نه همین است که آنچه میگیرم بتوانم به بهترین شکل خروجی داشته باشم. حالا من مسافر سفر اولم و ۲ ماه گذشته، مسافر سفر اولم ۱۰ ماه گذشته، مسافر سفر دومم تولد یکسالگیام است، خدمتگزارم، راهنما هستم؛ ببینم خروجی که دارم چه هست؟ آیا برابری میکند؟ آیا امانتدار خوبی بودم؟
باید قدردانی کنم حالا با شرکت در لژیون سردار است، با خدمت و سیدی نوشتن است، با مشارکت خوب کردن است، با الگو خوب بودن است، با نحوه لباس پوشیدنم است، با احترامی که میگذارم است، با همهی اینها من میتوانم قدردان خوبی باشم.
سخنان استاد در مورد یک سال رهایی مسافر رویا:
دستور جلسه دیگر امروز، تولد خانم رویا است. این دستور جلسه کاملاً به شخصیت و به نوع سفرش میخورد.رویا که به کنگره آمد حتی نسبت به من که راهنمایش بودم، حسهای منفی داشت، یعنی با آنکه میدانست برای کمک به او در کنارش هستم، بازهم حسهای منفی انتقال داده میشد. ولی در طول سفر توانست اینها را به بهترین شکل تصفیه و تزکیه کند. او در اولین سالی که آزمون کمک راهنمایی شرکت کرد، توانست کمک راهنمایی قبول شود.
زمان رهایی سیدیهایش به حدی بود که تقریباً ۱۱۴ تا سیدی به آقای مهندس تحویل دادیم؛ تمام آنچه آموزش گرفته بود را اجرا میکرد؛ ومدت ۲ سال است که در لژیون سردار شرکت میکند. فکرمی کنم اینها دقیقاً آن تولیدات و خروجیهایی است که یک نفر میتواند نشان دهد که من آنچه یاد گرفتم را دارم انتقال میدهم.
در مورد رؤیا چیزی که فکر میکنم خیلی مهم است این است که توانست آن عشقی را که قفل کرده بود و استاد امین در سی دی شمشیر در سنگ» میگویند که؛ «میگذاریم شمشیر در سنگ باقی بماند»؛ و رؤیا توانست شمشیر را بیرون بکشد تا بتواند محبت و عشقی را که در دلش هست، ابراز کند.برایش خیلی خوشحالم و آرزوی موفقیت می کنم. امیدوارم که اینجا بنشیند و تولد رهجوهایش را انشالله جشن بگیرد.
اعلام سفر:
سلام دوستان رویا هستم مسافر
آنتی ایکس مصرفی: شیره، تریاک - مدت سفر اول: ۱۱ ماه و ۱۴ روز- روش درمان: DST با داروی OT -کمک راهنما: هاله - ورزش: ایروبیک – مدت رهایی: یک سال و ۲۸ روز
صحبتهای مسافر رویا:
سلام دوستان رویا هستم یک مسافر
خیلی خوشحالم که امروز را تجربه می کنم. از جناب مهندس، استاد امین و سی دیهای زیبایشان، خانم میترا ایجنت محترم، خانم هاله راهنمای عزیزم، از مادرم که همسفرم هستند و خانم فاطمه راهنمای ایشان بسیار سپاسگزارم.
از صبح خیلی انرژی و شوق داشتم. من در سفر اول تنها بودم و برخی مواقع که فکر میکنم، یک ابلیس کامل بودم و با صفات بدی وارد کنگره شدم و تاریکیهای زیادی داشتم. وقتی در حال مصرف بودم، خیلی خودم را سرزنش میکردم.یک روز قبل از آمدنم به کنگره، فکر مرگ افتادم و خوشبختانه اذن ورودم به کنگره رسید و سفرم را شروع کردم. ابتدا برایم سخت بود ولی سپری شد. از اینکه خانوادهام کنارم نبودند، خیلی ناراحت بودم و الان خداراشکر میکنم که در سفر دوم مادرم مرا همراهی میکنند.
خانم فاطمه جملهای گفتند که به دلم نشست. گفتند:《تو کوچهی ما هم عروسی می شه 》. این جمله امید را به من داد و با خودم میگفتم؛ من هم به حال خوش میرسم. خداراشکر زیر سایه جناب مهندس، خانم هاله، راهنمای درمان سیگارم خانم افسانه و راهنمای تغذیه سالم، به حال خوش رسیدم. من در مورد ارتباط با اجتماع چیز زیادی بلد نبودم.
در طول سفر دوربین را سمت خودم گرفتم و از هرکسی در کنگره چیزی یاد گرفتم. تلاش کردم تاریکیهایم را ببینم. فرد منفیبافی بودم و همیشه خودم را میزدم و میگفتم؛ چرا من گرفتار اعتیاد شدم! زمانی که آزمون کمک راهنمایی قبول شدم، فهمیدم باید خدمت کنم و عشق را از شما و انشالله از رهجو های آینده ام دریافت کنم.
عشق واقعی همان عشق مخلوق است. از خداوند سپاسگزارم که لیاقت خدمت را به من داد. دیگر خودم را سرزنش نمیکنم و روزی که کمک راهنما شدم به خودم افتخار کردم. آرزو داشتم آزمون کمک راهنمایی را قبول شوم و شدم.
سخنان همسفر فاطمه کمک راهنما:
سلام دوستان فاطمه هستم یک همسفر
خیلی خوشحالم که در کنار یک مسافر و همسفر قرار دارم و این روز زیبا را باهم جشن میگیریم.خدمت جناب مهندس، خانم میترا ایجنت محترم، مرزبانان گرامی، مسافران و همسفران عزیز، خانم هاله، خانم رویا، خانم فاطمه همسفر خانم رؤیا تبریک میگویم . همچنین قبولی خانم رویا در آزمون کمک راهنمایی را به خانم هاله عزیز، خانم رؤیا، خانم فاطمه همسفرشان و خانواده کنگرهایشان تبریک میگویم.
خانم فاطمه دقیقاً روز رهایی خانم رؤیا وارد کنگره شدند. همان روزها متوجه شدند که باید به کنگره بیایند و همسفری جزئی از مسیر زندگیشان است که باید طی کنند. روز اولی که آمدند گفتند که؛ من خیلی سواد بالایی ندارم و نمیتوانم زیاد سی دی بنویسم. من در جواب گفتم به قول جناب مهندس؛《بنویس و بنویس و بنویس》و بعد از دو هفته دریافت آموزشهای کنگره، تغییرات در ایشان صورت گرفت و بهجایی رسیدند که در طول مدت ۹ ماه، بیشتر از ۴۸ سی دی تحویل دادند و وارد سفر دوم جهانبینی شدند. در تمام مدت خانم رؤیا و مادرشان خانم فاطمه در کنار هم حرکت میکردند.
قدردانی یعنی من در کنگره، پارک، لژیون حضورداشته باشم. سی دی بنویسم، مشارکت کنم، فعالیتهای مالی داشته باشم که واقعاً این دو عزیز این کارها را انجام میدهند. اجرای همین موارد است که باعث میشود ما به صلح و آرامش برسیم. ما در کنگره آموزش جهانبینی و شناخت خودمان را فرامیگیریم تا بتوانیم بعد از درمان، در کنار خانواده زندگی خوبی داشته باشیم. خانم فاطمه اوایل مشکلات زیادی داشتند ولی در ادامه حالشان خوب شد و به آرامش رسیدند و اینک زندگی خوبی دارند.
همه ما مسافران و همسفران همیشه در سختیها باید بدانیم که بالاخره مسائل کنار میرود و به آرامش میرسیم . کافی است در کنگره حضورداشته باشیم ،آموزش بگیریم و قدرتمند حرکت کنیم تا به خواسته خود برسیم. این جشن را برای همه شما عزیزان آرزو می کنم.
صحبتهای همسفر فاطمه (مادر):
سلام دوستان فاطمه هستم یک همسفر
امروز خیلی خوشحالم که تولد یکسال رهایی دخترم را جشن میگیریم و کمک راهنما شدنشان را تبریک میگویم. از جناب مهندس سپاسگزارم و اميدوارم هميشه سلامت باشند. از خانم میترا ایجنت محترم و مرزبانان تشکر میکنم.
از خانم هاله تشکر میکنم که معلم خوبی برای دخترم بودند و همینطور از راهنمای خودم خانم فاطمه سپاسگزارم که باعث شدند من به سفر دوم جهانبینی برسم.من چیزی بلد نبودم و فکر میکردم زندگی باید صرف همسر، خانه و فرزندان بشود و به خودم اهمیت نمیدادم. اما الان خودم را میبینم و برای خودم هم ارزش قائل میشوم. از همسرم که مسافر هستند تشکر می کنم که مرا همراهی میکنند.
آرزو
آرزوی اول: ازدواج کنم و تشکیل خانواده بدهم.
آرزوی دوم: مثل راهنمای عزیزم خانم هاله، لژیون پربار و رهاییهای زیادی داشته باشم.
تایپ مسافر یگانه، مسافر طناز - لژیون پانزدهم نمایندگی آکادمی
ویرایش و ارسال: همسفر فاطمه
- تعداد بازدید از این مطلب :
394