English Version
English

لژیون سردار؛ نورِ امیدِ زندگی من

لژیون سردار؛ نورِ امیدِ زندگی من

سخنان ماندگار مهندس دژاکام: «اگر بدانیم که هستان، جایشان را به نیستان، که هست خواهند شد، می‌دهند؛ همه قضایا متفاوت خواهد شد.»

«بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم»

به‌نام قدرت مطلق الله
«خوشا به حال آن‌کس که می‌دهد و به‌دنبال باز پس گرفتن نیست؛ بی‌دریغ هم‌چون قدرت مطلق»

سلام دوستان اَحلام هستم همسفر و مسافر نیکوتین
من از کودکی در خانواده‌ای بزرگ شدم که لذت‌بخش‌ترین کار برای آن‌ها بخشش بود. یادم می‌آید، گاهی اوقات به مادرم می‌گفتم: چرا چنین کاری می‌کنید؟ چرا در ماه دو، سه بار، غذا درست می‌کنید و به کسانی که نیازمند هستند، می‌دهید؟ مادرم همیشه فقط یک حرف را برایم تکرار می‌کرد: وقتی بزرگ شدی، حکمت و معجزه این کار را می‌فهمی؟ با این‌که همیشه این موضوع برای من مبهم بود؛ که چرا بقیه این کار را نمی‌کردند!؟ کل دوران بچگی این سؤال در ذهنم بی‌جواب ماند.

مسافرم ۸ ماه قبل از من، وارد این محیط پر از معجزه، عشق و امید شده بود. اوایل باور نداشتم، روزی تغییر را در مسافر و زندگی خود ببینم؛ ولی با گذشت زمان و مصمم‌تر شدن مسافرم برای رفتن به کنگره که یک انرژی فوق العاده به من انتقال می‌داد و در مورد صحبت‌های استادِ خود و مهندس دژاکام ساعت‌ها با من حرف می‌زد؛ من نیز مشتاق شدم که وارد این مسیر شوم؛ با خود می‌گفتم: کم‌کم همه چیز در زندگی درست خواهد شد؛ اما من هنوز همان آدم قبل بودم و حس می‌کردم، از ته دل خوشحال و آرام نیستم.

به لطف خداوند، بعد از ۸ ماه وارد کنگره۶۰، شدم. از وقتی وارد این مکان مقدس شدم تا حدودی صحبت در مورد جشن گلریزان و لژیون سردار بود؛ ولی نمی‌دانستم، چیست؟ یک هفته قبل از جشن، خانم سعیده عزیز که هم لژیونی من بود، شروع به صحبت از معجزه لژیون سردار کردند و از بخشیدن بدون هیچ چشم‌داشتی حرف زدند، از این‌که این معجزه‌ واقعی را در لژیون سردار حس می‌کنیم و ... آنجا یک حس عجیبی در من به‌وجود آمد و از ته دلم خواستم که وارد لژیون سردار شوم؛ با این‌که قبلاً اثرات بخشیدن را در یک مقطعی از زندگی تجربه کرده بودم؛ اما باز هم نیاز به یک معجزه خیلی بزرگ داشتم و این من را مشتاق‌تر کرده بود؛ ولی قوانین کنگره جوری بود که برای منِ تازه‌وارد که دو هفته از ورودم به کنگره گذشته بود، این اجازه صادر نمی‌شد؛ ولی همچنان امیدوار بودم تا این‌که مسافرم به من گفت: با استادم خانم هما صحبت کنم که اگر اجازه دادند، من نیز وارد لژیون سردار شوم، با استاد خوبم پهلوان خانم هما تماس گرفتم و موضوع را بیان کردم، خانم هما در کمال ناباوری من، این اجازه را برایم صادر کردند و گفتند: می‌توانی واردِ این دنیای پر از خیر و برکت شوی.

روز جشن من با هیجان غیرقابل وصف، حضور داشتم و عضو لژیون سردار شدم؛ مبلغی را به عنوان اولین قسط پرداخت کردم، روز بعد،ب ا سه واریزی به حسابم که هر کدام به مبلغ همان قسط بود، مواجه شدم؛ در صورتی‌که تا الآن نفهمیدم، آن پول از کجا به حساب من آمد؟ روز دوم معجزه‌ای که ۷ سال در انتظار و تلاش آن بودم و هر بار به در بسته می‌خوردم و کم‌کم ناامید می‌شدم، بالاخره با یک خبر بسیار خوشایند برایم محقق شد، من را دگرگون کرد و آن‌جا به معجزه لژیون سردار با تمام وجود ایمان آوردم و بیشتر وابسته و مشتاق این مسیر شدم.

بعد از جشن گلریزان، قدرت مطلق کم‌کم و به هر طریقی این معجزه‌ها و متحول شدن زندگی را در هر گوشه کنار وجود و پیرامونِ من، با خوشحالی، پر از امید و برکت نشان داد و طعم خوشِ لذت بخشش را ذره‌ذره در روحِ من تزریق کرد.

خداوند را هزاران، هزار بار شاکرم که در این مسیر، (هر چقدر کم)  توانستم سهیم و بیشتر از قبل صبور باشم. این نور امیدی که گاهی با ناشکری من، کم‌سو می‌شد، حال روز به روز بیشتر در زندگی، خودش را نمایان می‌کند، لذت می‌برم. خداوند را شاکرم که با قدرت و عظمتِ خود، کمک مسافرم و استاد مهربان، خوب و با عشق پهلوان خانم هما، طعم واقعی درستِ بخشش کردن را که سال‌ها به دنبالش بودم، در وجودم حس کردم.

برای بنده‌ای که بارها ناامید شد و بند باورهایش سست گردید و وارد دنیای تاریکی شد، این یک تولد دوباره بود و امیدوارم در سال‌های بعد بتوانم این حس را دوباره تجربه کنم.

با تشکر از همسفر اَحلام عزیز و بیان حسِ زیبای ایشان

نویسنده و تایپ: همسفر اَحلام، رهجوی پهلوان همسفر هما (لژیون سوم)

ویراستار: همسفر وجیهه، رهجوی کمک‌راهنما همسفر فاطمه (لژیون دوم)

تنظیم و ارسال: همسفر اعظم، رهجوی کمک راهنما همسفر اعظم (لژیون یک)

همسفران نمایندگی شفا

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .