در کنار حال خوشِ این روزهایم که مینشینم و خاطرات گذشته را مرور میکنم، شکر میکنم فرصت بودن در کنگره را. یادم میآید قدمهای خستهام را در روز اولی که به کنگره آمدم، به یاد زندگی آشفتهای که داشتم میافتم و به یاد دلهایی که از عزیزانم شکست و موهایی که از آنها سفید شد، به یاد فرزندی که لبخند زدن را فراموش کرده بود، چقدر خسته بودم از خودم! همه اینها چند لحظه از ذهن من میگذرد و صدایی در درونم آهسته میگوید: خدا را شکر که تمام شد. حالا من از مرور تلخیهای روزهای گذشته و ردِ اشکی که از سر شوق بر روی گونهام میلغزد، تنها میآموزم.
امروز مسافری در کنارم دارم که هرروز، بارها خدا را شکر میکنم برای فرصتِ بودن در پیراهن سفید رهاییاش و شکر میکنم به خاطر وجود عزیزانی که لبخندشان ریشه در خوشحالی ما دارد. بهخاطر کودکی که از تهِ دل میخندند و من، زهرا، همه اینها را مدیون کنگره هستم.
هر زمان، که امروزِ خودم را با گذشته مقایسه کردم، به کنگره بدهکارتر شدم؛ چراکه زمانی حاضر بودم تمام زندگیام را بدهم تا اعتیاد از خانهام بیرون برود، حاضر بودم تمام آن را ببخشم تا فرزندم فقط یکشب راحت بخوابد و با جیغ از خواب نپرد، یا حتی در میان بچههای دیگر بازی کند. همه میگفتند فرزندت مشکل دارد ولی در اصل من و پدرش مشکل داشتیم و او محتاج محبت.
و حالا از خود سؤال میکنم که آیا من تمام زندگیام را دادم برای اعتیادی که از خانهمان رفت؟ یا فرزندی که شادی این روزهایش زبانزد همه است؟ تنها کاری که توانستم انجام دهم و تنها گوشهای از بهای لبخند فرزندم را بپردازم «عضو شدن در لژیون سردار» بود؛ زیرا متوجه شدهام که در جهان هستی اگر بهای چیزی را که دریافت کردهام نپردازم، آن موهبت از من گرفته خواهد شد.
حالا که به درونم مینگرم، حسی را که از عضویت در لژیون سردار دریافت کردهام، گفتنی نیست؛ چراکه با ورود به این لژیون آرامش عجیبی مرا فراگرفت که تابهحال تجربه نکرده بودم. باورش سخت است اما به این نتیجه رسیدهام که هر پرداختی که در کنگره انجام میدهم، باز هم به سمتِ خودم برمیگردد؛ چه مادی و چه معنوی.
من بر این باورم که حسابم هیچ زمان با کنگره صفر نخواهد شد و باز هم با تمام وجودم میخواهم عضو کوچکی از لژیون سردار باشم و قدمی بردارم و سهیم باشم برای اضافه شدن لبخند از ته قلب یک کودکی دیگر و میدانم با آباد کردن این خانه، خانههای زیادی آباد خواهد شد.
گاهی خدا با دست تو میخواهد دست دیگر بندگانش را بگیرد، وقتی دستی به یاری میگیرید، بدانید دست دیگرتان در دست خداست.
نویسنده: همسفر زهرا لژیون کمکراهنما همسفر مهری (لژیون دوم)
ارسال: همسفر فهیمه لژیون کمکراهنما همسفر سلیمه (لژیون چهارم)
همسفران نمایندگی گنجعلیخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
1966