*به نام قدرت مطلق الله*
هرچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
نمیدانم واقعا از کجا شروع کنم. همیشه در زندگی نقطههایی وجود دارد که وقتی به عقب برمیگردیم میتوانیم بگوییم که همه چیز از آنجا آغاز شد. اوایل ازدواجمان بود که متوجه شدم همسرم مصرف کننده است. وقتی که موضوع را با او مطرح کردم، گفت من ترک میکنم و من هم که به درستی نمیدانستم ترک چیست و معتاد کیست، باور میکردم، و فکر میکردم اگر بگوید از امروز ترک میکنم از فردا دیگر مصرف نمیکند. ما زندگی خود را با عشق و علاقه آغاز کردیم. با اینکه همسرم از همان ابتدا، وضع مالی مناسبی نداشت، ما زندگی را شروع کردیم و همچنان همسرم مصرف کننده بود.
سالها گذشت، بچه دار شدیم و باز همچنان مصرف کننده بود. من به این باور رسیده بودم که او یک معتاد است و ترک اعتیاد هم به این سادگیها نیست. بلاخره برای زندگی و کار به بومهن آمدیم. با چند نفری رفتوآمد خانوادگی داشتیم. آنها هم از مصرف مواد همسرم اطلاع داشتند و بعضی هم خودشان مصرف کننده بودند. یک روز توسط یکی از همانها شنیدم که محسن، فقط تریاک مصرف نمیکند، بلکه شیشه هم مصرف میکند. از همانروز به بعد بیشتر به همسرم توجه کردم. از رفتارهایش، خواب و بیدار شدنش میفهمیدم، ولی هرگز ندیده بودم که شیشه مصرف کند.
برای گذران زندگی و اینکه اجاره خانه ندهیم از بومهن به جاجرود مهاجرت کردیم. بعد از چند روزی که در جاجرود مستقر شده بودیم همسرم تصادف خیلی بدی کرد و هر دو پایش شکست. دکتر برایش دو سال استراحت استعلاجی نوشت تا به درمان برسد. همسرم خانهنشین شده بود و من هم فرزند دومم را هشت ماهه باردار بودم. به خاطر خرج و مخارج دکتر و پول مواد و خرج زندگی به هیچ رسیده بودیم و واقعاً به عنوان یک زن تنها نمیدانستم چه کار باید بکنم. تصمیم گرفتیم کار مونتاژ در منزل انجام بدهیم تا از عهده مخارج زندگی برآییم و در حالیکه بچهداری میکردم، مریض داری میکردم؛ کار هم میکردم.
خداوند را شاکرم از اینکه زندگیِ من به مویی رسید، اما پاره نشد. یک روز از یکی از دوستان که به ملاقات همسرم آمده بود شنیدم که جایی به نام کنگره۶۰، وجود دارد و خودش در حال سفر میباشد. از همین جا برای آن عزیز آرزوی سلامتی و طول عمر با عزت میکنم و از خداوند میخواهم که آن عزیز در زندگیش به هر چه که میخواهد برسد.
موضوع را بعد از مدتی به همسرم گفتم و او هم چون خیلی از این وضعیت خسته شده بود، قبول کرد. یک روز با همان دوستش قرار گذاشت و به کنگره رفت و از همان روز به زندگی ما نوری تابید، گویی راه برای ما نمایان شد. همسرم مسافر شد و من چون بچه کوچک داشتم همسفری شدم خارج از کنگره.
در نهایت مسافرم به رهایی رسید و من ماندم با درونی پر از آشفتگی و پریشانی. بعد از رهایی مسافرم، تازه معنای زندگی را چشیدم. خیلی خوشحال بودم و هر روز که میگذشت به مسافرم بیشتر افتخار میکردم. از این خوشحالی چندی نگذشت که فهمیدم برادرم مصرف کننده شده. این مسئله برای خانواده ما خیلی درد آور بود، چون تجربهای دربارهی این موضوع نداشتند و خیلی غصه میخوردند و نمیتوانستند به رویش بیاورند. اما انگار یک حس درونی به من میگفت که خودش یک روز میآید و موضوع را درمیان میگذارد و به کنگره میرود و به رهایی هم میرسد.
آن روز رسید؛ برادرم آمد و به من و مسافرم گفت: من مصرف کننده هستم و کمک خواست. همسرم نیز بهترین مکان را به او معرفی کرد که همان کنگره ۶۰ بود.
اینچنین بود که فرمان برای من هم صادر شد و دوباره همسفر شدم. اینبار همسفرِ برادرم اسماعیل. از این بابت خیلی خوشحالم و هر روز که میگذرد، انگار به آرزوهایم نزدیکتر میشوم. خدا را شکر میکنم و امیدوارم در طول این سفر ما را یاری کند. خدا را شکر میکنم برای آفریدن آقای مهندس دژاکام که به واسطهی ایشان، همهی ما به آرزوهایمان میرسیم.
شکر، شکر، شکر به خاطر این نعمت بزرگ 🙏🏻
*نویسنده: همسفر الهه رهجوی کمکراهنما همسفر ناهید لژیون نهم*
*ویرایش:همسفر لیلا*
*ارسال: همسفر عاطفه لژیون سوم*
*عکاس: همسفر سمیه لژیون پنجم*
*وبلاگ همسفران نمایندگی رودهن*
- تعداد بازدید از این مطلب :
401