حس در وجود ما چنین اثری ایجاد میکند؛ یا ما را به سمت چیزی جذب میکند و یا از چیزی دور (دفع) مینماید. در واقع ما به سمت برخی کارها، اشخاص یا اجسام جذب میشویم و یا از برخی کارها، اشخاص و اجسام دور میشویم.
جزوه جهانبینی کاربردی جلد (1)
(نوشته مسافر امین دژاکام)
جذب و فراگیری دانش و آگاهی مسئله مهمی است ولی مهمتر از آن کسب توانایی استفاده کردن از این آگاهیهاست. زمانی در جستجوی افزایش دانایی و یادگیری مفاهیم زیادی بودم ولی با گذشت مدت زمانی متوجه شدم که سر نقطه اول رسیدهام! گویی که مسیر دایره واری را طی کرده بودم.
از خود پرسیدم: حالا چه؟
متوجه شدم یادگیری این که چگونه بتوانم از مسائلی که آموختهام در زندگی روزمره و حیات مادی استفاده کنم، کلید خلاصی از این دایره و ورود به دایرههای دیگر است.نبایستی اسیر تکرار شوم.این نگاه به من بسیار کمک کرد که سعی کنم جهانبینی کنگرهای را در ابتدا وارد جریانات کوچک زندگی کنم. جهانبینی که در کنگره آموزش میبینیم، برای زمان آینده نیست. از همان لحظه آموزش شروع میشود و در تک تک لحظات زندگی جاری و ساری است و توانایی استفاده از آن، هنری ارزشمند است. کلیدی دارم ولی پشت در بسته مانده ام! توانایی استفاده از کلید برای باز کردن در حائز اهمیت است. حال با این دیدگاه، نگاهی به سه خط خرد ناب، از جزوه جهان بینی بیندازیم.جواب بسیاری از سوالات در همین سه خط نهفته است. اگر ذهن پذیرش این دانش را داشته باشد، خیلی از مسائل و سوء تفاهماتش حل خواهد شد. اگر بپذیرد. آموخته ایم که حس مانند خداوند در همه جا وجود دارد. یعنی هر چیزی حسی دارد. هر موضوعی، هر انسانی، هر مکانی، هر زمانی، هر شغلی حس مربوط به خودش را دارد.
از طرفی هم از آموزههای بنیان کنگره 60، یاد گرفتهایم که هر چیزی به مانند یک سکه، دو رو دارد. هر چیزی که فکرش را بکنیم، دو قسمت دارد؛ یک قسمت تاریک است و یک روشن است.از اجماع این دو مفهوم این گونه استنباط می شود که این تاریکی و روشنایی، میتواند همان حس مثبت و منفی باشد. به عبارتی دیگر هر چیزی و هر موضوعی و هر انسانی دو وجه دارد، حس مثبت و حس منفی، در وجود انسان هم این دو حس همواره در نوسان هستند. گاهی مثبت غلبه میکند و گاهی جریان منفی بیشتر میشود و این به عملکرد انسان بستگی دارد که کدام حس را در وجود خودش تقویت یا تضغیف کند.
حال ارتباط اینها با هم چیست؟
زمانی که حسهای مثبت درون من زیاد می شود، من مجذوب حسهای مثبت سیستم و هستی میشوم و بالعکس.مثالی بزنیم؛ شخص الف را در نظر بگیریم. من از شخص الف خوشم میآید. فردی دیگر از همین شخص الف بیزار است. چرا و چگونه؟این شخص که در لحظه تغییری نکرده است. یک شخص ثابت است. این که در نظر من این شخص خوب است و در نظر دیگری بد، دقیقا به حس درون خود من باز میگردد. شخص الف، دو رو دارد. حس درون من مثبت است، در نتیجه شخص الف، قسمت روشن و حس مثبت و هم جنس حس خود من را نشانم میدهد. شخص دیگر حس درونش منفی است و در نتیجه قسمت تاریک و حسهای منفی شخص الف را میبیند.اکنون آن جمله معروف دنیای بیرون بازتابی از دنیای درون است خودش را بهتر نشان میدهد. کل سیستم به مانند یک آینه عمل میکند و درون خود من را به من نشان می دهد.شخصی از شهری خوشش میآید و شخصی از همین شهر بیزار است. چرا؟ بله، این شهر دو رو دارد. به هرکسی آن روی معادل با درونش را نشان میدهد.
"کل سیستم نسبی است و قطعیتی وجود ندارد. همه اش به حالت دنیای درون شخص نظارهگر بستگی دارد."
بارها از جادهای مشخص، به شهری سفر کردهایم. چرا گاهی این جاده، طولانی و عذاب آور میشود و گاهی همین جاده، کوتاهترین راه دنیاست؟! زیرا که همین جاده هم دو رو دارد. روی طولانیش را به کسی نشان میدهد که درونش ناآرام است و روی کوتاهش را نشان کسی میدهد که در حال لذت بردن از آن است.مسیرها برای افرادی که درحال لذت بردنند، همیشه کوتاه و مانند یک چشم بر هم زدن میماند.
حال چرا سفر دوم به مراتب هم سخت و هم سهل است؟
چرا مسافران و همسفرانی هستند که سفر اولشان همیشه خاطره انگیز در ذهنشان ثبت شده است ولی کسانی هستند که هیچ خاطره ای از سفر اول و زیباییهای آن ندارند؟ روش درمان که برای همه یکسان است، ماده درمانی هم یکسان، مطالب آموزشی هم یکسان، نمایندگیها هم برای اعضای آن یکسان، شرایط یکسان ولی احساساتی که دریافت میشود متفاوت است. حال استفاده از این دانش در زندگی روزمره چگونه است؟ در زندگی روزمرهام دائما در حال دیدن انسانهای ناآرام و پرخاشگر و عصبانی هستم. دائما با این گونه افراد در حال جنگ و ستیز هستم و در دنیای درونم اثری از صلح نیست. همیشه از این موضوع ناراضی هستم و در دلم میگویم که چقدر انسانها بد شدهاند، جامعه بد شده است. این نوع نگاه شخصی است که این جهان بینی را نیاموخته است. یا اگر میداند فقط در حد حرف است و به آن اعتقادی ندارد. ولی شخصی که معتقد به این آگاهی است میداند که دلیل دیدن روی تاریک و حسهای منفی آدمها، در واقع درون تاریک خودش است. حسهای هم نام همدیگر را جذب میکنند. چه بسا که همین آدمهای بد در نظر این شخص، برای کسانی خوبترین آدمها باشند.
نسبت به محیطی، نسبت به مجموعه ای، هیچ حس خوبی ندارم و پیوسته حسهای بدی که در آن محیط و مجموعه جریان دارد را دریافت میکنم و میبینم. دلیلش چیست؟ آیا عیب از آن مجموعه است؟ آن محیط مشکل دارد؟ آن جامعه خراب است؟ آن خانواده، آن شهر، آن کشور، معیوب است؟ یا با کمی هوشیاری میتوان گفت که درون من است که باعث میشود نقاط تاریک اینها را ببینم؟
همسرم، پدرم، مادرم، خواهرم، برادرم، دوستم، تمام اینها آینههایی هستند برای دیدن خودم. خود ما هم مانند سکهای هستیم و انسانهای با حس مثبت، امواج مثبت ما را دریافت میکنند و میتوانند زیباییهای ما را ببینند و انسانهای با حس و ارتعاشات پایینتر متقابلا توانایی دیدن تاریکیهای ما را دارند. یاد آن جمله معروف افتادم که میگویند همیشه نیمه پر لیوان را ببینید. اگر دیدن نیمه پر لیوان به این راحتیها بود که اکنون همه مثبت اندیش و زیبا بین بودند! دیدن زیباییها یک توانایی است که شخص بایستی با تغییر حس خودش و تزکیه و پالایش آن را کسب نماید. حتی دیدن بدیها نیز خود یک توانایی است که شخص با آلوده شدن حسش آن را کسب میکند. نتیجه اینکه نوع نگاه و جهانبینی باعث میشود نگاه انسان در زندگی روزمره بیشتر به درون خودش باشد و در نتیجه از انسانها و هر آنچه در دنیای بیرون است، ناراحت و دلگیر نشود و از این آینهها برای دیدن درون خودش استفاده کند و در نتیجه بیشتر به تغییر خود میپردازد تا اصلاح محیط و دیگران.
با احترام
مسافر سینا مخلصی
تنظیم و ارسال: مرزبان خبری مسافر مهرداد
- تعداد بازدید از این مطلب :
1874