English Version
English

چهرۀ بشاش؛ جشن سومین سال رهایی مسافر حجت

چهرۀ بشاش؛ جشن سومین سال رهایی مسافر حجت

کارگاه آموزشی عمومی کنگره 60 نمایندگی الهیه مشهد با نگهبان علی باقر زاده و استادی محمد اختری و دبیر مجتبی ورزشی روز پنجشنبه مورخ 1393/12/07 ساعت 17:00 با دستور جلسه فضولی و آسایش برگزار شد و در ادامه جلسه تولد سومین سال رهایی آقای حجت انتظامی را با حضور راهنمای محترم ایشان آقای اختری و کمک راهنمای محترم همسفر خانم آرمیده جشن گرفتیم.
 

 

سخنان استاد:

دستور جلسه امروز در مورد فضولی و آسایش است، به‌طورکلی وقتی من به مسیر زندگی خودم نگاه می‌کنم و یا کلاً مسیر زندگی انسان‌ها، چیزی که در محله اول با آن مواجه می‌شویم و به عبارتی چیزی که من خودم با آن درگیرم بودم، مسائلی است که انگار قبلاً با آن درگیر بوده‌اند و به‌قول‌معروف روزی آن بذر را کاشته‌اند و امروز برداشت می‌کنند و برای من هم دقیقاً همین‌گونه است مسائلی که امروز دست‌به‌گریبان شدم، مسائلی است که من درگذشته با آن درگیر بودم.

ما در کنگره مسئله‌ای داریم به نام حال خوش، این حال خوش به ما یاد می‌دهد که در لحظه و حال زندگی کنیم؛ یعنی اگر من امروز در این جلسه حضور دارم باید حضور ذهنی هم داشته باشم و تمام مسائل بیرون را فراموش و در جلسه باشم تا بتوانم از جلسه استفاده کنم و بتوانیم بهره کامل را ببریم و مطمئناً رفتارهایی که در حال حاضر من دارم حتماً آینده من را شکل می‌دهد.
 

به نظر من دستور جلسه امروز هم بی رابطه با این صحبتی که من داشتم نیست. فضولی عمل ضد ارزشی است، از ادب به دور و کار مشروعی نیست، وقتی واژه آسایش در کنار فضولی آمده این مطلب را به من تلنگر میزند که با این رفتار، آینده خود را به شکل نازیبا می‌سازی؛ یعنی اگر من در حال فضولی کردن هستم، این فضولی در حال به هم زدن آسایش من است، از بین برنده انرژی‌های من و خود من است و حال من را خراب می‌کند.

حال واژه فضولی یعنی چه؟ طبق تعریف آقای مهندس دژاکام که خیلی ساده بیان کرده بودند یعنی هرکدام از ما در زندگی خود یکسری مسئولیت به شکل‌های مختلف در جایگاه‌های مختلف داریم مانند پدر، مادر، فرزند، کارمند و ... و این جایگاه‌ها باعث این شده که یکسری مسئولیت‌ها در این جایگاه‌ها داشته باشیم که امور لازمه در آن به انجام برسد، حال شخصی که در این جایگاه قرار دارد باید طبق قوانین و تعریف وظایف به امور محوله بپردازد.

 ولی زمانی کاری که من انجام می‌دهم در حیطه وظایف من نیست و این جدا از مسئولیت‌های من است و این فضولی است، ما در کنگره یاد می‌گیریم که باید روی پای خود بایستیم، قراراست یاد بگیریم که انرژی‌های خود را ذخیره کنیم، باید یاد بگیریم که کجا، چه‌کارهایی را انجام بدهیم، این‌ها به من کمک می‌کند که آینده خود را چگونه بسازم. امروز من، آینده دیروز من است من اگر دیروز یکسری از کارها را انجام نمی‌دادم امروز در این جایگاه حالم خوب نبود.
 

چیزی که خیلی مهم است در مورد این دستور جلسه، مطمئناً این‌گونه نیست که من یک‌روزه و یک‌شبه، در طول یک هفته یا بیشتر نمی‌توانم به نتیجه مطلوب برسم و این پله به پله و به‌مرورزمان با حضور در جلسه و آموزش دیدن و ... به من کمک می‌کند تا برسم به مرحله‌ای که انرژی‌ها را برای خودم نگه‌دارم و از این اعمال دوری‌کنم.

آقای حجت انتظامی در حدود چهار سال پیش که در لژیون حضور داشت جمعی از دوستان بودند که در آن زمان آقای مهرداد بوجاریان راهنمای آقا حجت بودند و آقا حجت در حال سفر؛ و یک سال هم من آمدم به مشهد و در کنار هم بودیم و تلفنی از آقای بوجاریان برنامه می‌گرفت و اینکه در سفر دوم آقا حجت، این افتخار نسیب من شد که راهنمای آقای حجت باشم. در متن پیام که آمده به بلندترین سلسله جبال‌ نکته از همین بود که از خواسته مواد نزدن، چون بعضی مواقع نخواستن خود عاملی برای خواسته‌های بی‌شماری می‌شود که در مسیر قرار گرفتن، آموزش‌ها و تفکر کنگره در من خواسته رهایی، خدمت، راهنما شدن را در من شکل می‌دهد و این ادامه پیدا می‌کند که ما امروز شاهد آقا حجت هستیم که باشخصیت خاص و منحصربه‌فرد خود دارای اطلاعت و آگاهی و خصوصیات خاص که در آقا حجت موجود هست و این هرروز ادامه دارد و من این روز را به ایشان، همسفر محترم و خانواده ایشان و کل اعضای کنگره تبریک می‌گویم.
 

آرزوی آقا حجت:

همسفران در کنار ما سختی زیادی می‌بینند و بیشترین فشار زندگی و تخریب‌ها بر روی همسفران ماست آرزو می‌کنم که همیشه خوشحال و سرافراز و سربلند باشند.

صحبت‌های آقا حجت عزیز:

یک شکر گذاری دارم بابت این تولد که باعث شد دوباره دوستان در یک جلسه حضورداشته باشند و این موج انرژی را دوباره شاهد باشم و نمی‌دانم که با چه زبانی تشکر کنم که همیشه به من کمک کردید. تمام این حرف‌های زیبا که در مورد من زده شد دقیقاً چیزهایی بود که در درون شما عزیزان بود و مطمئن هر آنچه امروز دارم از وجود این عزیزان بود. من هر حرفی که دارم از اساتید من است، من چیزی از خودم نداشتم و داشته‌هایم به درد من نخورد زمانی که من وارد کنگره شدم دوباره شروع کردم و یاد گرفتم و تمام اساتید من تصمیم گرفتند که کمک کنند و گفتند که باید حرکت کنی و من را آماده کردند برای یادگیری از تمامی انسان‌هایی که سوار قطار شدند یعنی مسافر شدند، به من آموختند که باید یاد بگیرم و چیز دیگری وجود ندارد که بخواهم بیرون ازاینجا یاد بگیرم، چون تمام هستی همین‌جاست، تمام سرافرازی همین‌جاست، انسانی که از همه‌جا می‌ماند، سرافکنده و حقیر، انسانی که این‌قدر باارزش است که در کل کائنات نظیر آن را نمی‌بینیم، تبدیل به یک انسان باشکوه و قدرتمند می‌شود از این لذت فکر نمی‌کنم بالاتر باشد و من در کنگره این را دیدم.
 

زمانی که من خودم آمدم همیشه در آرزوهایم این بود که به این‌قدرت برسم حتی توان و شهامت این‌که خود را معرفی کنم نداشتم اما وقتی تولدها را می‌دیدم به خود می‌گفتم که چه‌کاری انجام داده‌اند این‌ها که برای این‌ها دست می‌زنند و هورا می‌کشند، چه جایگاهی ست این جایگاه؟

الآن که سه‌ساله در اختیار تمام اساتیدم هستم متوجه شدم که کاری انجام‌شده و مطمئن این کارها به‌تنهایی انجام نمی‌شد و امکانش نبود. وقتی‌که من سوار این قطار شدم از ایستگاه‌های زیادی را باید عبور می‌کردم. من دقیقاً تابلویی از یک فضول کاملاً متخصص بودم چون در تمام زندگی‌ام داشتم به مواردی نگاه می‌کردم که ربطی به من حجت نداشت، چون شهر درونی من ویران و من به دنبال آبادی شهرهای بیرونی بودم، از درون خود خبر نداشتم و در کار همه تجسس داشتم و آسایش را از خودم دور کرده بودم و این در من خشمی به وجود آورده بود که از درون داشتم طغیان می‌کردم که این طغیان می‌توانست باعث نابودی من بشود، معمولاً ما وقتی نمی‌توانیم با مسائل روبرو بشویم تنها راهی که برای ما می‌ماند این است که از آن فرار کنیم و من هم فرار کردم و مواد مخدر این کمک را به من کرد. در مرحله اول مواد مخدر خیلی جای امنی به نظر می‌رسید ولی خبر نداشتم که این امنیت نیست و چاهی بود که هرلحظه بیشتر در آن فرومی‌رفتم.

 

 

فقط تمام آرزوی من این است که یک شخص تازه‌وارد خودش را جای من ببیند و من با او هیچ فرقی ندارم و تنها فرق ما این است که من چند سال زودتر وارد کنگره شده‌ام و به حرف‌های اساتید حاضر در کنگره توجه داشته‌ام و خدا را شاکر هستم که در این راه دوستانی که کمک کرده‌اند و کج‌خلقی‌ها و بهانه‌های من را تحمل کردند و امروز صحبت از خوبی‌های من داشتند دقیقاً چیزهایی بود که در درون خود این عزیزان بود و من با کمک همین دوستان به این مرحله رسیدم. امیدوارم و تلاش می‌کنم که روزی به این لیاقت برسم که برای جبران زحمات راهنمای خودم، به‌جایی برسم که احساس کنم شاگرد خوبی بودم. از خدا می‌خواهم که حال همه خوب باشد و این خوب بودن اصلاً سختی ندارد و فقط کافی است که بد نباشیم و فکر بد نکنیم و این یعنی خوب بودن که یک روزی که این دردهایی که دارند به این چاه می‌اندازند و ما را به بالا می‌کشانند همانند یوسفی باشد که منتظر آن هستیم که در درون تک‌تک این عزیزان، یک حسن‌یوسف وجود دارد که خیلی زیبا و نورانی و قشنگ است و این را برای همه آرزو می‌کنم.
 

در پایان تشکر ویژه‌ای دارم از آقای اختری که من را پذیرفتند و بامتانت و بردباری و صبر به من آموختند که همه مسائل را از خودم ببینم که تمام اتفاقات از خود من به وجود آمده. از راهنمای خوب همسفرم تشکر می‌کنم که دقیقاً آرامش، صلابت و قاطعیت را به‌وضوح در ایشان دیدم و با تمام سختی‌هایی که در زندگی داشتند واقعاً مقاوم و پرقدرت آمدند و به درمان خانواده کمک کردند و اگر این‌گونه نبود نمی‌توانستیم احساس رهایی و شیرینی رهایی را احساس کنیم و هر شخص همسفر این رسالت را می‌تواند داشته باشد که به این جایگاه برسد و به دیگران کمک کند.
 

سرکار خانم آرمیده کمک راهنما همسفر:

این روز را به آقای انتظامی تبریک می‌گویم به راهنمای عزیز ایشان و خانم عصمت، من هیچ‌وقت خانم عصمت عزیز را رهجوی خودم نمی دونستم چون از روز اول این‌قدر جامع و کامل و پر محتوی با مسائل برخورد می‌کردند و واقعاً کوله باری از تجربیات بودند، شاید در بعضی از موارد از تجربیات خانم عصمت استفاده می‌کردم. همیشه این خواست را در داشتند چون در لژیون فرمان‌بردار خوبی بودند که درنهایت امروز می‌بینیم که فرمانده خوبی شده‌اند.

دوستان خیلی خوب به خصوصیات اخلاقی آقای انتظامی اشاره داشتند چون من همیشه آقای انتظامی را با چهره‌ای بسیار بشاش و مهربان می‌دیدم و اگر گاهاً برای من اتفاقی می‌افتاد و مشکلی داشتم با روبرو شدن و سلام و احوال‌پرسی با آقای انتظامی به احساس آرامش خاصی می‌رسیدم. حتماً این خصوصیات اخلاقی باید در وجود شما باشد که امروز در این جایگاه‌ها حضور دارید و این جایگاه را تجربه می‌کنید.
 

 سرکار خانم عصمت، همسفر محترم آقای انتظامی:

مسافر من زمان مصرف تخریب بسیاری داشت، هر تخریبی که در ایشان وجود داشت به‌اندازه کوچکی در من هم وجود داشت یکی از این تخریب‌ها که همیشه آن را به دوش می‌کشیدم این بود جمله، من را خیلی آزار می‌داد که گفته می‌شد «پشت هر مرد موفق در زندگی، یک زن مدیر و مدبر وجود دارد.» در این 18 سال من نتوانستم با این جمله کنار بیایم و همیشه احساس می‌کردم که مصرف همسرم که در زندگی ما اتفاق افتاده، یکسر این قصه تلخ من هستم و همیشه خودم را محکوم می‌کردم. ولی وقتی با کنگره آشنا شدم کنگره به من این شهامت را داد که من هم یک زن موفق هستم چون حکایت من، حکایت دانه گندمی است که زیر چرخ آسیاب خرد می‌شود، تبدیل به آرد و باتحمل، تبدیل به نانی می‌شود که هم سر سفره فقیر هم هست و سر سفره پادشاه هم همان نان هست. کنگره به من این جرات را داد تا بتوانم بگویم من هم یک زن موفق هستم. چون به دلیل مصرف و تخریب همسرم بازهم من در کنارش بود و در زمان رهایی‌اش بازهم من در کنارش بودم.

از همه شما که ما در این مسیر همراهی کردید خیلی ممنونم چون اصلاً نمی‌شد این مسیر را به‌تنهایی طی کرد، مخصوصاً در این مسیر مدتی بود که من دچار بیماری شده بودم و حوصله هیچ‌چیز را نداشتم و سخت‌تر از آن حضور یک قربانی اعتیاد در زندگی‌ام بود. از تازه‌واردانی که حضور دارند تشکر می‌کنم چون دیروز مسافر من یادآوری می‌کند که زیاد از خود دور نشوم و دچار منیت نشوم، هنوز این مسیر ادامه دارد و من هنوز مسافر این مسیر طولانی هستم. از راهنمای مسافرم خیلی ممنونم برای تمام زحماتی که برای مسافر من کشیدند. از راهنمای خودم تشکر می‌کنم که غیر از متون و مبانی کنگره من خیلی چیزها رو از منش و رفتار ایشان یاد گرفتم و بهترین‌ها را برای شما آرزو دارم.
 

 

 

منبع کنگره 60 : وبلاگ نمایندگی الهیه مشهد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .