English Version
English

تصمیم درست

تصمیم درست

سلام دوستان امید هستم یک مسافر

هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کردم با ورود به کنگره زندگی‌ام از این رو به آن رو شود. زندگی که قبلاً در آن همش دعوا و فحش و ناسزا و بی‌احترامی بود. حال دیگر خبری از این چیزها نیست و به هم احترام می‌گذاریم. روزها را می‌شمارم تا شنبه و دوشنبه بیاید و با حضور در کنگره روحم تازه شود و با دیدن راهنمایم جان تازه‌ای بگیرم. خیلی راحت بگویم کنگره برایم مکانی مقدس و باارزش است طوری که احساس می‌کنم اگر نباشد من هم نیستم. به کنگره می‌روم تا آدم بودن را بیاموزم و چطور انسانیت داشته باشم. روزهای اول با خودم فکر می‌کردم آیا می‌شود یه روز مواد را بی‌خیال شوم می‌شود من هم مثل آدم‌های سالم پاک زندگی کنم؟ من که عاشق همسرم بودم با ورود به اعتیاد در حال از دست دادنش بودم، راستش دست خودم نبود وقتی مواد به هم نمی‌رسید مثل ...پرخاشگر می‌شدم.

دنیا برایم پوچ و بی‌معنی بود و زمانی که لنگ ظهر از خواب بلند می‌شدم از خودم متنفر بودم. دوست داشتم هیچ‌وقت بیدار نمی‌شدم. وقتی برای تهیه مواد به هر کس و ناکسی رو می‌زدم از خودم بدم میومد حتی بعضی وقت‌ها به خاطر نداشتن مواد مجبور می‌شدم ساقی را به خانه‌ی خودم دعوت کنم. قبلش هم باید با هزار ترفند همسرم را دنبال نخود سیاه می‌فرستادم تا مثال چیزی نفهمه! از طرفی ساقی یا همان کاسب بیاد و من هم فرصتی برای مصرف پیدا کنم با این تفاسیر باید منت و سرکوفت هم تحمل می‌کردم.

وقتی مواد می‌کشیدم بیشتر از خودم بدم می‌آمد هر چند از عصبانیت و خماری نجات پیدا کرده بودم ولی یه جورایی حس می‌کردم به همسرم خیانت می‌کنم. طوری شده بود که همسرم می‌گفت نمی‌دانم چرا تو شب‌ها مهربون هستی ولی صبح که از خواب بلند می‌شوی بداخلاقی ...! با هزار تا دروغ او را می‌پیچاندم ولی اون بنده خدا هم فهمیده بود که من حال طبیعی ندارم.

تو همین دعوت کردن‌ها و مهمونی ها بارها شده بود که وسیله‌های خونمون گم می‌شد و من می دونستم گیر کار کجاست ولی به خاطر این‌که خواری و ذلت نکشم صدام در نمی اومد... حال که فکر می‌کنم باورم نمی‌شه سه ماهه لب به مواد نزدم، سه ماهه دور و اطراف رفقای ناجوری که داشتم نرفتم بدون این که شماره تلفنم رو عوض کنم یا به کسی گفته باشم که به من کاری نداشته باشند در واقع با نخواستن من شر اونا از زندگی من کم شده است. دیگه کسی بهم زنگ نمی زنه و کسی دنبالم نمیاد این‌ها رو از لطف کنگره دارم.

باورم نمیشه حرف‌هایی که روزهای اول کنگره به من می‌زدند همه به حقیقت تبدیل بشود کاش میلیاردر بودم تا سرتا پای پدرم، سایه سرم و راهنمایم را طلا می‌گرفتم. باورتون نمیشه محبتی که راهنمام به من و داداش لژیونی هام داره پدر به پسرش نداره. خوب یادم هست وقتی روز اول که به لژیون آقا موسی اومده بودم با خودم عهد کردم که هر چی ایشون گفت بگم چشم، حتی اگه گفت برو بزن این کارو بکنم شعار نمیدم واقعا از ته قلب بهش ایمان دارم وقتی میگه باید بزنی حتماً این کار به صلاحم هست پس باید بگم چشم. از طرفی چون ناجی زندگی من بوده و خودش درد کشیده و با مشکالت فراوان این راه را طی کرده است.

کار سختی نیست فقط باید بگم: چشم ... هیچ پدری این کارها را برای بچه هاش انجام نمیده که ایشون برای من و داداش لژیونی هام انجام میده. برای همین تصمیم گرفتم یک بار تو زندگیم حرف گوش بدم. زندگیمو که تا حال دست مواد ومواد فروش سپرده بوده حال به راهنمام بسپارم. از اسمش معلومه راهنما کسی که راه درست رو بهت نشون میده. جلسه قبل وقتی تو لژیون نشسته بودم که راهنما در مورد کسانی که حتی برای خودشان هم ارزش قائل نیستند صحبت می‌کرد چرا با غیبت کردن، تأخیر یا تعجیل و با حرف گوش ندادن سفر خود را خراب می‌کنند. ایشان در صحبت‌های خود گفتند که امروز خانمم بیمارستان بستری بود و به خاطر این‌که در کنگره چند نفر منتظر من هستند اومدم. با خودم گفتم به خاطر تو و امثال تو، به خاطر زندگی شاگرداش برای سفرشون همسرشو که درست در این موقع بهش احتیاج داره تنها گذاشته و زودتر از بقیه کنگره حاضره. بعد اگه بخوام حرف گوش ندم، غیبت کنم یا با تأخیر بیام آخر نامردیه.

 

چرا بعضی‌ها آینده و زندگی خودشون مهم نیست. این تازه یه چیز ناچیز از اون همه محبت و عشقیه که راهنما برای من و بقیه دوستانم خرج می کنه. کسانی که بخواهند از شر این بلای خانمان سوز راحت بشوند و زندگی خانوادگی برایشان مهم باشد راهنما هم با جان و دل آن‌ها را حمایت می‌کند و راه را به آن‌ها نشان می‌دهد.

از زمانی که وارد کنگره شدم جز احترام چیزی ندیدم. اینجا برای آدم‌های مصرف‌کننده احترام قائل هستند. اینجا به کسی که وارد کنگره شده اسم مسافر می‌گذارند، کسی که می‌خواهد از دام اعتیاد نجات پیدا کنه. برام قابل تصور نبود اینجا فکر همه‌چیز شده من که اصلاً فکرش رو نمی‌کردم بتونم از شر شیشه راحت بشم. گوش شیطون کر از روزی که سفرم رو شروع کردم فقط یکی دو بار وسوسه سراغم اومده که برم بکشم باز کار خدا بود که به راهنمام زنگ زدم. نمی دونم چه طوری با من حرف زد فقط پنج متر با خونه ی ساقی فاصله داشتم ولی یه وقت به خودم اومدم که تو محله خودمون بودم. باورم نمیشه منی که وقتی شیشه نداشتم زمین و زمان رو به هم می‌زدم و با هر ترفندی که شده جورش می‌کردم مخصوصاً این آخرها که برای یکی مواد می‌فروختم تا خرج خودم هم در بیاد.

همچین آدمی با حرف زدن تلفنی با راهنما راهشو عوض کنه. وقتی رسیدم خونه به همسرم گفتم دیگه نذار تنها برم بیرون، دیگه نمی خوام خونه تنها بمونم چیزایی که راهنمام بهم گفته بود. باورتون نمیشه من کسی بودم که با هر ترفندی که شده همسرم رو می‌فرستادم خونه باباش تا خودم راحت خونه بتونم بکشم و با رفتن به کنگره به همسرم بگم منو تنها نذاره، حتی یک ماه پیش جور شده بود با خانوادش برن شمال، بهش گفتم منو تنها نزار، از خوشحالی در پوست خودش نمی‌گنجید...

جالبه اون موقع ها با زور می‌فرستادمش و با ناراحتی می‌رفت ولی حال بهش میگم نرو خوشحال میشه و نمی‌ره. این‌ها همش به خاطر کنگره است شاید باور نکنید الآن دو ماهه که ساعت شش بلند میشم، بعد از این که نمازم رو می خونم بیرون میرم. کمی پیاده‌روی بعدش نون تازه می‌گیرم به خونه برمی‌گردم و صبحانه می‌خورم و اگر کار داشته باشم سرکار میرم، اگه نه به سی دی‌های آقای مهندس دژاکام گوش میدم یا مشغول مطالعه جزوه‌ها و کتاب میشم. از اون طرف ساعت ده و نیم می‌خوابم. برای اطرافیانم خیلی جالبه و براشون جای سؤال کسی که تا لنگ ظهر می‌خوابید و شب‌ها تا چهار، پنج بیدار بود چطور میشه طی سه ماه این همه تغییر کرده باشه من می دونم همه‌ی این چیزای قشنگ رو به خاطر کنگره دارم و ازشون لذت می‌برم و راهنمای بهتر از جانم.

امیدوارم تو دوست خوبم که این مطالب رو می خونی به من اطمینان کنی و دل به دریا بزنی و یک بار هم که شده تو زندگی یک تصمیم درست بگیری و مطمئن باش ضرر نمی‌کنی چون من به کنگره ایمان دارم برای این‌که هیچ‌کس تو دنیا منو بهتر از من نمی‌شناسه که چی بودم و چی شدم پس یا علی بگو.

در پایان از آقای مهندس و خانواده محترمشان و همه‌ی خدمت‌گزاران کنگره سپاس‌گزارم. یک تشکر ویژه از راهنمای بسیار عزیزم، جناب آقای موسی علیپور دارم و از خداوند بزرگ می‌خواهم سالیان سال سالم و زنده باشند و به همه‌ی کسانی که می‌خواهند از شر این بلای خانمان‌سوز راحت شوند خدمت کنند.

با سپاس فراوان

 

منبع: نمایندگی قزوین

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .