English Version
English

که عشق آسان نمود اول ؛ ولی افتاد مشکل‌ها

 که عشق آسان نمود اول ؛ ولی افتاد مشکل‌ها

با یکی از بچه‌ها از شهریار برمی‌گشتم که داستان چگونه آشنا شدن خود با مواد مخدر رو تعریف کرد،  داستانش داستان علاقه‌مند شدن به دختری بود که وقتی به نتیجه نرسید بود ، شروع کرده به مصرف هروئین و زمانی که نتیجه نگرفته دست به  خودکشی می زند ، خوشبختانه  بعد هم می‌آید به کنگره و درمان خود را آغاز می کند ،  در نهایت اون دختر هم سرنوشت خوبی نداشته.این داستان فکرم را درگیر کره بود تا اینکه با گوش دادن سی دی گره عشق جواب خود را گرفتم.

 اگر عشق چیز خوبی است چطور ممکنه باعث جنون و نابودی بشه؟! پس یک شکل و یک صورت دیگری از این قضیه وجود دارد و در کنگره ما آموخته‌ایم که هر چیزی دو شکل و دو صورت و دو وجه دارد. در نوشتارها گفته می‌شود عشق مانند انفجار باروت است و این انفجار می‌تواند برای شکافتن صخره‌ها استفاده بشود که در زندگی انسان راه جدیدی را به وجود می‌آورد، یا این انفجار باروت می‌تواند در صحنه جنگ اتفاق بی افتد و در یک عملیات انتحاری که جز نابودی و تخریب چیزی ندارد، این همان شکلی است که تبدیل می‌شود به نفرت یا تخریب و ویرانی

که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها

چه اتفاقی می‌افتد که به این حالت می‌رسیم. باید یک مدل یا فرضیه وجود داشته باشد که بتواند توضیح دهد که چرا انسان وقتی یک شخصی را می‌بیند ممکن است در او یک کشش و جاذبه به وجود بیاید که تمام احساسات و تمام افکار و زندگی او را در بر بگیرد؟ چه چیزی پشت قضیه است وقتی که انسان سفر خود را به اعماق تاریکی‌ها آغاز کرد؟ این مستلزم این است که بسیاری از توانایی‌های خود را از دست بدهد، چون اصولاً ورود به تاریکی‌ها یعنی از دست دادن چیزی که انسان باید از دست بدهد تا بتواند وارد دنیای تاریکی‌ و ظلمات بشود و این از دست دادن‌ها همراه می‌شود با فراموشی؛ از دست دادن یک سری توانایی‌ها و صفات؛ از دست دادن یک سری کسانی که انسان دوستشان دارد؛ این‌ها همیشه همراه قضیه هستند. حال هر انسانی به نسبت عمقی که وارد تاریکی‌ها شده، خیلی چیزها را از دست داده و هرچه عمقش بیشتر باشد چیزهای بیشتری را از دست می‌دهد. حال این انسان می‌خواهد از عمق تاریکی خارج شده و به سطح برسد، اینجا نیازمند یک پل یا یک تونل است که بتواند از این اعماق خارج شود و به سطح برسد.

وقتی انسان چیزهای زیادی را از دست داده باشد و آن چیزها صفات درونی خودش باشد، موقعی که کسی را می‌بیند که آن ویژگی‌ها و آن صفاتی را که او یک زمانی داشته و در درونش بوده عیناً آن صفات را داشته باشد، اینجا یک چیزی به وجود می‌آید، انگار که در ما یک خلأ، یک فضای خالی وجود دارد که مکملش، یعنی شخص دیگری که حاوی همان صفات است می‌تواند آن خلأ را پُر کند. پر شدن خلأ مساوی است با تغییر شدیدی از احساس؛ یعنی انگار که انسان چیزی را که سال‌ها گُم کرده بود پیدا می‌کند. صفاتی را که از دست داده به دست می‌آورد؛ مانند زمانی که چیزی را گُم و سپس پیدایش می‌کنیم و خوشحال می‌شویم. حال ما حساب کنیم که این چیز که پیدا کردیم شامل خیلی از صفات و ویژگی‌ها باشد خیلی بیشتر از آن پول انسان را خوشحال می‌کند، بنابراین خیلی تأثیرگذارتر است.

پس می‌شود گفت که اگر عمق آن تاریکی‌ها زیاد باشد صفاتی را که انسان از دست داده زیاد است و وقتی کسی را پیدا می‌کند که آن صفات را دارد آن هم بیشتر می‌شود و اثر حسی که در شخص گذاشته می‌شود هم بیشتر می‌شود و این کاملاً طبیعی است، چون برای اینکه شخص بتواند از عمق بیشتری خارج شود خرج بیشتری نیاز دارد؛ مانند گلوله توپی که می‌خواهم 10 کیلومتر بُرد داشته باشد یک مقدار خرجِ انفجاری لازم دارد یک موقع 20 کیلومتر یا 100 کیلومتر بُرد داشته باشد آن موقع خرجی که لازم دارد خیلی بیشتر از این چیزها است، این هم همین‌طوری است منتها اینجا آن نیرویی که به شخص وارد می‌شود در ابتدا احساس شادی و خوشحالی را به وجود می‌آورد ولی در ادامه خیلی سخت می‌شود و مشکلات به وجود می‌آورد و باعث می‌شود اختلالات زیادی در سیستم خَمر به وجود بیاید، وضعیت خَمرش همین‌طوری که خوب کار نمی‌کند ولی وقتی که آن اتفاق می‌اُفتد به‌طور موقت خیلی خوب کار می‌کند ولی در ادامه موقعی که مشکلات به وجود می‌آید خَمر شدیداً اُفت می‌کند و خماری خیلی زیادی به وجود می‌آورد.

نویسنده : علیرضا تراب سرشکی

منبع : کنگره60

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .