English Version
English

جهت تفکر

جهت تفکر

دیروز تصمیم گرفتم در مورد تفکر چندجمله‌ای بنویسم. با خودم گفتم درسته زیاد اطلاعات ندارم اما چند کلمه که می تونم بنویسم. نوشتم: تفکر جنبش و حرکتی است که در جهان ذهنی ما شکل می‌گیرد. تفکر جهت حرکت ما را تعیین می‌کند و به زندگی ما، فعالیت‌های ما و نوع برخورد ما با دنیای اطرافمان شکل می‌دهد...

بعد مطلبی رو که نوشته بودم خوندم اما به دلم ننشست. با خودم گفتم آیا من، یک مسافر کنگره 60 بامعنی تفکر آشنا هستم، فکر کردن بلد هستم و یا اینکه اصلا فکر می‌کنم که حالا بخواهم در مورد تفکر ابراز نظر بکنم. خواستم ببینم فکر کردن کجای زندگی من قرار دارد. ‌ به‌عنوان‌مثال من این را یاد گرفتم که وقتی تشنه میشم یک پیامی برای مغزم ارسال میشه و مغزم شروع می کنه به پردازش اطلاعات و بعد نتیجه این میشه که یک دستوری برای اندام‌های من ارسال میشه و من میرم دنبال آب برای رفع تشنگی‌ام. با خودم گفتم پس من هم‌فکر می‌کنم به اینکه از یخچال آب بخورم یا از شیر آب! بعد گفتم خوب موجودات محترم دیگه هم دنبال آب و غذا میرن و برای تهیه این چیزها صدالبته فکر هم می‌کنند. پس آفرین به من اشرف مخلوقات که این‌همه به مغزم زحمت می‌دهم...

دوباره با خودم فکر کردم! دیدم به‌جز فکر آب و غذا و ... فکرهای دیگه ای هم بلدم بکنم، یعنی قبلاً چنین فکرهایی را کردم و الان دارم نتیجه اونهارو توزندگی‌ام می‌بینم. به مواد فکر کردم، به اینکه پول موادم رو از کجا تأمین کنم فکر کردم،‌ به اینکه نگذارم کسی بفهمه چی کار می‌کنم فکر کردم و کلی فکرهای شاهکار دیگه. دیدم فکرهام به درد نوشتن نمی خورن پس نتیجه گرفتم که من بلد نیستم فکر خوب بکنم که حالا بخوام دربارش چیزی بنویسم. با خودم درگیر بودم که یک بنده خدایی بهم گفت چرا عقیده داری فکر مثبت و خوب حتماً باید یک فکر باشه در حد جایزه نوبل؟ چرا خودت را باور نمی‌کنی؟ به عقب برگرد، به زمانی فکر کن که اعتیاد همه زندگیت را نابود کرده بود و تو با یک تفکرخوب حالا در مسیر رهایی قرارگرفته‌ای. از تفکرت در آن زمان بنویس...

با خودم فکر کردم و تو ذهنم به گذشته برگشتم. من در زندگی‌ام به‌جایی رسیده بودم که از اعتیاد و از رفتن به سمت نابودی خسته شده بودم. به‌جایی رسیدم که با خودم فکر کردم که دیگه کافیه، اعتیاد کافیه، لذت کاذب کافیه، باید یه کاری بکنم؛ و خدا، خدای خوبم که همیشه حتی در اوج مصرف، زمانی که حس می‌کردم تنهام و کسی را ندارم هم کنارم بود و تنهام نگذاشته بود این بار هم لطفش شامل حال من بنده خطاکار شد. فکر کردم، تحقیق کردم و خدا هم کمکم کرد تا با کنگره 60 آشنا شدم. وارد کنگره که شدم بهم گفتند تا الان هرچقدر که فکر کردی وزندگی تو گل بارون کردی کافیه. از این به بعد تو مسیر وجهتی فکر کن که ما بهت نشون میدیم و به قول ما کنگره‌ای‌ها بهم گفتند چهارچوب تفکرات تو را از این به بعد کنگره و راهنمایت تعیین خواهند کرد. اولش خیلی سخت بود. مواد و فکر مواد بخشی از ذهن من و شاید هم بخشی از وجود من شده بود. ذهنم بی‌اختیار همیشه در فکر مصرف مواد بود و خلاص شدن از این تفکرات، رها شدن از این عادت بسیار سخت بود اما ممکن... چون خیلی‌ها پیش از من این کار را در کنگره کرده بودند پس دوباره با خودم فکر کردم که من هم می‌توانم. با آموزش‌های کنگره کم‌کم فکر کردن به چیزهای مثبت رو یاد گرفتم. در کنگره یاد گرفتم که برای به دست آوردن چیزهای تازه و لذت‌بخش در زندگی‌ام، باید مثبت فکر کنم. یاد گرفتم که افکار مثبت به من انرژی مثبت می‌دهند و همزمان افکار منفی و نیروهای منفی را در وجودم ضعیف می‌کنند. من، یک مصرف‌کننده مواد بودم که فقط می‌توانستم به مواد فکر کنم اما حالا شب‌ها که می‌خوابم به‌روز چهارشنبه‌ای در آینده نزدیک فکر می‌کنم که در آن روز گل رهایی را از دستان گرم آقای مهندس خواهم گرفت و این تصویر زیبا و رویای خیال‌انگیز همه‌شب‌های من است. هرروز که از خواب بیدار می‌شوم به این فکر می‌کنم که چه‌کاری انجام دهم تا یک رهجوی خوب باشم، یک مسافر موفق و یک کنگره‌ای سربلند باشم. هرروز به قوانین کنگره فکر می‌کنم و به اینکه چکار کنم که بتوانم هرچند هم کم، قوانین کنگره را در اخلاقم، در شخصیتم و در زندگی‌ام عملی کنم. هرروز فکر می‌کنم و باز هم‌فکر می‌کنم که چطور افکار سازنده‌ای داشته باشم تا هم درون خودم را بسازم و هم در دنیای بیرون فرد سازنده‌ای شوم. من هنوز یاد نگرفته‌ام فکرهای مثبت و بزرگ بکنم. هنوز نمی‌توانم به‌عنوان‌مثال طرحی بریزم و کاری بزرگ برای شعبه شهرمان انجام دهم اما می‌توانم فکر کنم و با اندیشه خود و کمک راهنمایم و نیز یاری خدا شعبه وجودی خودم را سامان‌بخشم.

به اینجا که رسیدم کمی به خودم امیدوار شدم. پس من هم می‌توانم فکر کنم، فکر مثبت بکنم. من به خیال خودم میوه هرچند کوچکی از تفکرات مثبتم را در چند روز اخیر برداشت کرده‌ام. من در ششمین ماه از سفرم وارد پایلوت سیگار شدم چون حالا دیگر مصرف سیگار را که هم به وجود نازنین! خودم و هم به اطرافیانم صدمه می‌زند را کاری ضد ارزش می‌دانم. من خودم فکر کردم و این تصمیم را گرفتم و وارد این راه درست! شدم. شاید نوشته من شبیه هیچ‌کدام از متن‌هایی که در مورد دستور جلسه تفکر نوشته می‌شوند نباشه اما من تو این مدتی که صرف نوشتن این متن کردم هم در حال فکر کردن بودم. به خودم و راهی که طی کردم فکر می‌کردم. نتیجه گرفتم که انجام تفکر اون هم از نوع مثبتش یک‌باره اتفاق نمی افته. آمپولی هم نداره که شب بزنیم و صبح بشیم یک متفکر دانا. بلکه باید تمرین کنیم، آموزش ببینیم و مغز خودمون را هم تمرین بدیم به اینکه اندیشه کنه و اندیشه‌اش در راستای مثبت حرکت کنه. من در این مسیر اشتباه هم کرده‌ام. خیلی وقت‌ها در طی سفرم افکار منفی به ذهنم آمده و من به‌جای فرار از آنها دنبالشان را در ذهنم گرفته‌ام اما همیشه می‌دانستم که اشتباه می‌کنم و نباید این افکار اشتباه را ادامه دهم پس سعی کرده‌ام بار دیگر که این فکرها به سراغم آمدند به ذهنم تلنگر بزنم که دیگه اشتباه نکنه...

من به این باور رسیده‌ام که هر فکری که در ذهن من شکل بگیرد، ذهنم و کل وجودم و حتی کائنات هم برای عملی شدن آن فکر برنامه‌ریزی و تلاش می‌کنند پس برای ساختن آینده‌ای روشن، پاک، انسانی و صدالبته بدون مواد باید بیاموزم که همیشه بذر تفکرات مثبت را در ذهن خودم و نیز اطرافیانم بکارم و این اندیشه‌های مثبت را بال‌وپر دهم.

 

نویسنده کنگره60: مسافر پویا

منبع کنگره60

 

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .