تو به فرشتهها نامه نوشتی که مادرانی همچو مریم، چشم براه و آرزومندند. من تو را دیدم که میگریستی، تو بر زخمهای دخترک معذب در اعتیاد که تیغ جور، وجودش را بریده بود میگریستی تو بر خونفشان زخمهای شیشه بر تن نحیفشان میگریستی و برای یافتن راه التیام،یک آن آرام نمیزیستی.
اگر در جای جای اقلیم ایران پارس، این دیار مانده از پارسیان به میراث، از دنای سپیدپوش سرو آغوش تا نیلگون آبهای خزر، از خاور و خلیج فارس ، از سیستان این آوردگاه رستم دستان، تا آذربایجان و ارس باران هرجا در هر صخرهای لاله روییده یا در دشتی شقایقی رنگ سرخ برخود دیده و یا گوهر یک وجودی درخشیده ، و یا خمیده گشته از اعتیاد چون شمشادی قد برکشیده و یا نیلوفری بر شاخساری جهیده همه از صفای قدم پر میمنت قلمت بوده ن_ والقلم ومایسطرون قلمی که جوهرش نور بود و نوید، قدمی که سفرش عشق بود و امید.
اگر عقاب سر بر آسمان میساید، اگر بلبل ترانه میسراید و اگر هزاردستان به هزار هنر میپردازد و دیگری آهنگ نو میسازد و اینها همه از آن نغمهای که خوش نواختی. آهنگی است که بهاران ساختی. تو از شهر عشق آمدی تو از وادی مهر آمدی. با دستانی پرنور، جهل را تا دورها راندی. دیو را تاراندی و آنک غنچههای گل، یک دشت سوسن، یک صحرا سنبل ارمغان صفای صداقت تو بود. نسیمی که شمیم روح افزای داشت، بارانی که نوید عشق سرمیداد.
تو راه چشمۀ حیوان را نشانم دادی آنگاه که تاجی از وادی بر سرم نهادی. امواج سهمگین تهمتها و سختیها را به جان خریدی به کودکان سرزمین گمراهی را پرنیان پنداشتی. دنیا را با چلچراغهایش واگذاشتی، علم را هیچ انگاشتی، کلبه خاموش و سرد مرا دیدی. مرا دیدی که با سنگریزههای ساحل گمراهی به بازی مشغولم. آوایم دادی و چراغی بر من آوردی و روانم ساختی به کوهسار تا پیامت را به عقابها رسانم همان عقاب خوش خوان خوش خبر. تو به فرشتهها نامه نوشتی که مادرانی همچو مریم چشم براهند و آرزومند.
نوشته:مسافر عبدهشاه ل16
تنظیم و ارسال: مرزبان خبری مسافر رسول
- تعداد بازدید از این مطلب :
239