"درس معلم ار بُوَد زمزمه محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریزپا را"
روزی که وارد کنگره شدم، کویرنشین بودم. گل و گلستانی ندیده بودم که سر ذوق بیایَم و بوی گلهای مختلف را استشمام کنم که خنده روی لبانَم بنشیند. سالها بود که خودم را فراموش کرده بودم و از هیچ نعمت خدا لذت نمیبردم از نور خورشید هم فرار میکردم. سه جلسه که توسط راهنمای تازهواردین، خانم اعظم عزیز مشاوره شدم، متوجه شدم که دنیا جای ماندن است و اگر من در کویر بودم، دلیل بر این نیست که هیچ باغ و بوستانی وجود ندارد. کنگره همان باغِ بزرگی پر از گلهای رنگارنگ با رایحههای دلانگیز است که هر صاحب سخنی را بر سرِ ذوق میآورد. بعد از سه جلسه راهنمای عزیزم، خانم نازی را انتخاب کردم که همیشه آوای محبت را زمزمه میکردند و مثل طفلی که تازه پا گرفته باشم، دستَم را گرفتند تا اینکه راه افتادم و کمکم پیوند محبتِ محکمی با ایشان برقرار کردم؛ چون محبتی از این نوع را هیچ وقت در هیچ جای دنیا ندیده بودم. راهنمایَم به من یاد دادند که قوی باشم و خاصیت ذرهای خودم را تقویت کنم و خود فراموش شدهام را به یادم بیاورم. در ادامه عشقی را که به ایشان داشتم به کنگره انتقال دادند و من که روزهای اول بدون حضور ایشان در شعبه حس خوبی نداشتم؛ اما امروز وابسته نیستم؛ بلکه دلبستهام و خودم را نه فقط رهجوی خانم نازی عزیز؛ بلکه رهجوی کنگره میدانم و این نهایت آموزشی است که یک راهنما در کنگره انجام میدهد.
خانم نازی عزیزم از صمیم قلبم به شما خداقوت عرض میکنم و قدردان زحماتتون هستم و این هفته باشکوه را در راس به اولین راهنمای کنگره ۶۰، جناب مهندس و خانم آنی بزرگوار و تمام راهنمایان محترم بخصوص راهنمایان عزیزم، خانم نازی و خانم اعظم عزیز تبریک میگویَم.
ویرایش: همسفر سمیه، رهجوی راهنما همسفر نازی (لژیون چهاردهم)
تصویرگر: همسفر سمیه، رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون دوم)
ارسال: همسفر لیلا، رهجوی راهنما همسفر مژگان
- تعداد بازدید از این مطلب :
170