English Version
English

فرق نگاه در جایگاه راهنمایی

فرق نگاه در جایگاه راهنمایی

عشق ورزیدن و خدمت به خلق زیباترین ترنم گفت‌وگو با خالق است.
به مناسبت هفته راهنما گفت‌وگویی داریم با راهنمای محترم سرکار خانم تارا که از خدمت‌گزاران عاشق در بخش همسفران شعبه سمنان هستند.

ضمن عرض تبریک خدمت شما راهنمای بزرگوار، تشکر می‌کنم بابت فرصتی که برای پاسخ‌گویی به سؤالات این مصاحبه در اختیار ما قرار دادید. خواهش می‌کنم خودتان را معرفی کنید؟
سلام دوستان تارا هستم یک همسفر، با آنتی‌ایکس مصرفی کپسول خوراکی و متادون وارد کنگره شدیم، در کنگره با روش درمان DST و داروی OT یازده ماه سفر کردیم، راهنمای خودم خانم یحیایی و راهنمای مسافرم آقا‌محمدجواد و در حال حاضر آقا‌داوود، ورزش در کنگره والیبال، به مدت هشت سال آزاد و رها هستم و مسافرم دو سال آزاد و رها هستند.

زیباترین و بهترین تعریفی که شما از واژه راهنما دارید چیست؟
بهترین تعریفی که از واژه راهنما می‌توانم داشته باشم عشق است و چیزی که می‌توانم بگویم این است که راهنما مثل یک مادر, مهربان و مثل یک خواهر, دلسوز و مثل یک معلم پرتلاش است؛ ولی این‌ها همه در یک واژه برای من تعریف می‌شود و آن واژه «عشق» است.

حس خودتان را نسبت به راهنما در یک جمله بیان کنید.

اگر بخواهم حس خودم را نسبت به راهنما بگوییم می‌توانم بگویم بین رهجو و راهنما قطعاً حس محبّت و دوست‌‌ داشتن وجود دارد و همیشه من این نکته را به خودم یادآور شده‌ام و تکرار کرده‌ام، برای این‌که این حس پا بر جا بماند و خدشه‌ای بر آن وارد نشود؛ چون همیشه ما مسئله یین‌ و‌ یانگ را داریم و نمی‌توانیم هیچ‌وقت بگوییم که حس ما تا ابد خوب می‌ماند و تغییر نمی‌کند. همه چیز درحال تغییر است؛ پس برای این‌که این حس محبّت و عشق که نسبت به یک راهنما دارم همیشه ماندگار و پایدار بماند نباید هیچ‌وقت از آموزش‌ها عقب بمانم؛ چون زمانی که آموزش در ما متوقف شود حس‌ها کم‌رنگ می‌شوند و شاید از بین بروند. باید هم‌چنان ادامه بدهم، تلاش کنم تا این حس‌ها آن‌قدر قوی شود تا در قلبم جاودانه شود.

 از نظر شما چرا در کنگره مطرح می‌شود «راهنما خط مقدم فعالیت‌های کنگره است»؟

زمانی‌که یک فرد تازه‌وارد، وارد کنگره می‌شود از هیچ‌چیز این مکان آگاهی ندارد و حتی یک فرد سفر‌اولی قطعاً نمی‌تواند جایگاهی را که مسئولیت سنگین‌تری دارد به عهده بگیرد. راهنما در کنگره باید آن جایگاه‌ها را تجربه کرده باشد و آموزش‌های لازم را از آن جایگاه‌ها گرفته باشد و تجربه این جایگاه‌ها نه صرفاً به خاطر کسب شال راهنمایی بلکه به این دلیل است که این جایگاه‌ها باعث بزرگ شدن فرد می‌شود. از چه نظر؟ از نظر عقلی، از نظر این‌که دانایی را بالا می‌برد؛ پس منِ راهنما باید حواسم باشد اگر می‌خواهم به تعدادی از افراد دیگر آموزش بدهم، باید در پله بالاتری قرار گرفته باشم. اگر هم‌سطح یک تازه‌وارد یا سفر اولی باشم قطعاً نمی‌توانم آموزش درست را بدهم. در این صورت مسلماً که یا من خودم سوت می‌شوم یا لژیون سوت می‌شود یا اصلاً رهجو از کنگره سوت می‌شود.
پس برای این‌که بتوانیم افراد را در سطح یک آموزش بالاتر و به سطح آگاهی و دانایی بالاتری سوق بدهیم، در درجه اول باید خودمان در پله‌های بالاتر قرار بگیریم تا بتوانیم دست نفر دیگر را هم بگیریم و او را با خودمان بالا بیاریم؛ مثل جناب مهندس که همیشه از ما جلوتر حرکت کردند و همیشه از ما بالاتر و جلوتر هستند و برای همین است که ما همیشه با خیال راحت به ایشان اکتفا می‌کنیم و این‌قدر به ایشان اطمینان داریم و اعتماد می‌کنیم و هر چیزی را که بگویند چشم و گوش بسته قبول می‌کنیم. این هم به خاطر این است که ایشان تمام جایگاه‌ها را تجربه کرده‌اند و خودشان در آن جایگاه بوده‌اند؛ در واقع خوب و بد مسائل را تجربه کرده‌اند، بالا پایین کرده‌اند، سنجیده‌اند و بعد در اختیار ما قرار داده‌اند. حالا وظیفه ما این است که انجام دهیم و بعد در اخیار یک سفر اولی قرار دهیم.


تأثیرگذارترین رفتار و برخوردی که در راهنمای شما وجود داشت و توانست انگیزه‌ لازم را برای دست‌یابی به این جایگاه، در شما فراهم کند چیست؟
راستش من دنبال شال نارنجی نبودم؛ چون در آن زمان مسافرم برگشت کرده بود و اصلاً دنبال جایگاه راهنمایی نبودم؛ چون فکر می‌کردم که مسافرم باید رها شده باشند و حال من خوب باشد که بتوانم دنبالش بروم؛ ولی حرفی که راهنمایم زد این بود که گفت: تارا شاید تو باید بمانی و خدمت‌های بیشتری را انجام دهی تا خودت پخته‌تر شوی و گره‌های در‌ون خودت باز شود تا مسافرت دوباره بیاید و سفر کند و فکر می‌کنم که درست‌ترین کاری بود که راهنمای من خانم یحیایی عزیز که إن‌شاءالله هر جا هستند همیشه سلامت و پایدار باشند، انجام دادند و درست‌ترین و کامل‌‌ترین حرف را به من زدند که شاید اگر این جمله را به من نمی‌گفتند هیچ‌وقت میل و اشتیاقی برای امتحان دادن نداشتم. ایشان خیلی مشوقم بودند. خیلی از ایشان سپاس‌گزارم که خیلی محکم پشت من ایستادند و تلاش ایشان در این زمینه بیشتر از من بود و این جمله ایشان خیلی برای من تأثیرگذار بود و همین باعث شد در امتحان شرکت کنم و بتوانم این جایگاه را تجربه کنم و فقط هم به خاطر این بود که من بیایم و ببینم گره‌هایم چیست. واقعاً دنبال این نبودم که فقط شال بگیرم و راهنما شوم.

اگر یک بار دیگر به عنوان رهجو در لژیون حاضر شوید، چه کارهایی انجام می‌دهید که در گذشته انجام نداده‌اید؟

در گذشته از نظر فعالیت بیرونی کاری نبود که انجام نداده باشم و حسرتش به دلم مانده باشد که کاش انجام می‌دادم؛ ولی از نظر درونی چرا، دوست داشتم کمتر غصه می‌خوردم و دوربینم را بیشتر روی خودم زوم می‌کردم و سعی می‌کردم همیشه حال دلم را خوب نگه ‌دارم و امیدم را قوی‌تر کنم. دوست داشتم ایمانم را قوی‌تر می‌کردم و تصویرهای بیشتری در ذهنم می‌ساختم و این حس‌های درونی‌ام را قوی‌تر می‌کردم و خودم را از نظر درونی بیشتر ارتقا می‌دادم؛ وگرنه از نظر صور آشکار چیزی نیست که بگویم کاش انجامش نمی‌دادم، تنها صور پنهان بود که دوست داشتم بیشتر روی آن کار می‌کردم.


آیا جمله‌ای یا پیامی است که شما دائماً آن را در لژیون مرور کنید و از بیان آن خودتان احساس شعف نمایید و تأثیر خوبی بر رهجوهایتان داشته باشد؟

جمله‌ای که همیشه به بچه‌ها می‌گویم و روی خیلی‌هایشان تأثیر گذاشته است (با این‌که حتی اگر مسافرهایشان خوب سفر نکردند و کنگره را رها کردند، امّا خودشان هم‌چنان در کنگره هستند) این‌ بوده است که «مسافرتان را رها کنید»؛ چون شما نمی‌توانید آن‌ها را به زور وارد کنگره کنید و بخواهید درمان شوند. رها کردن خیلی سخت است. این نیست که فقط با آن‌ها کار نداشته باشید، باید به دل به این «رها کردن» برسید و واقعاً بچه‌ها به این کلمه رسیدند. من به این نکته خیلی تأکید می‌کنم و تغییرش را در بچه‌ها دیده‌ام و یک مسئله دیگر این‌که آن‌ها را سوق می‌دهم‌ که به سمت توانمندی‌هایشان بروند و فقط روی این صندلی‌ها ننشینند به امید این‌که مسافرشان درمان شود؛ بلکه این‌جا بیایند یاد بگیرند و توانایی‌هایشان را بشناسند و در جهتش حرکت کنند و واقعاً هم بچه‌ها رفتند گواهی‌نامه رانندگی‌شان را گرفتند و درسشان را ادامه دادند و چون به توانایی «رها کردن» رسیدند، توانستند به سراغ خودشان بروند و این خیلی برایم لذت‌بخش بوده است.

بفرمایید نقش عشق به لژیون و عشق به رهجوها را در تربیت رهجو چقدر مؤثر می‌دانيد؟

ما اساساً داریم روی این مبحث «عشق» کار می‌کنیم و فکر می‌کنم به خاطر همین عشق است که ما این همه کار انجام می‌دهیم؛ یعنی اگر این عشق و محبت نباشد قطعاً این دور‌همی‌ها نخواهد بود، این تحکیم خانواده در واقع نخواهد بود، رفاقت‌ها و خیلی از مسائل اتفاق نمی‌افتاد.
حالا فکر کنید افراد متفاوت، با فرهنگ‌های متفاوت با تاریکی‌های کم و زیاد خودشان وارد لژیون می‌شوند و فکر کنید که تاریکی‌های درون، گره‌ها و ضدارزشی‌هایی که در درون تک‌تک ماست، اگر قرار باشد خودش را نشان دهد و عشقی این میان نباشد، اصلاً لژیونی نخواهد بود و من خودم اصلا‌ً به خاطر عشق به راهنما و لژیون و رهجو بود که به کنگره می‌آمدم و آن عشق من‌ را می‌کشاند و اگر نبود به‌نظر من همه چیز از پایه و اساس غلط و اصلاً از هم می‌پاشید، شالوده کنگره عشق است و خود آقای مهندس عشق هستند که این همه سال ماند‌ه‌اند و به هزاران انسان کمک می‌کنند که از تاریکی بیرون بیایند و فقط و فقط در سایه و پرتو عشق است که همه این اتفاقات قشنگ رخ می‌دهد و مطمئناً که اگر این عشق نبود هیچ لژیون و کنگره‌ای نبود و آقای مهندسی نبودند.

 


بزرگ‌ترین هدیه‌ای که جایگاه راهنمایی به شما داده چه بوده است؟

خیلی چیز‌ها این جایگاه به من داده‌ است که اگر بخواهم بزرگ‌ترین آن‌ را بگویم آن «فرق نگاه» است.

 

به پایان دوره خدمت در جایگاه راهنمایی‌تان نزدیک شده‌اید. از حس خودتان و اهداف و برنامه خود بعد از پایان خدمت در لژیون پنجم بفرمایید.

بله خوش‌بختانه یا متأسفانه من هم دارم به پایان این نقطه می‌رسم؛ ولی قطعاً پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است. من هم ترجیح می‌دهم وقتی این نقطه تمام شد، نقطه بعدی برای من سرآغاز فعالیت و جایگاه دیگری باشد؛ چون ما آمده‌ایم که هم‌چنان آموزش بگیریم و من هم می‌خواهم که باشم و استفاده کنم و آن روزی که آموزش‌های من متوقف شود، قطعاً روز مرگ ذهن من است و نمی‌خوام ذهنم به کما برود. دوست دارم که هم‌چنان حضور داشته باشم و مهم نیست که در چه جایگاه دیگری باشم. مهم این است که باشم و خدمت‌گزار باشم و فقط آموزش بگیرم.


پیشنهاد شما به راهنمایان و همسفرانی که در ابتدای راه هستند چیست؟

پیشنهاد من این است که دست از تلاش برندارند و سعی کنند که واقعاً زنجیره محبت بین خودشان و رهجو‌هایشان هم‌چنان برقرار باشد. ما آمده‌ایم شال‌هایی را دریافت کنیم که باعث ارتقای افکار ما شود نه این‌که باعث شود دچار منیّت و غرور شویم و فکر کنیم ما در جایگاهی هستیم که همه باید به ما احترام بگذارند. مراقب باشیم دچار خودبینی و خودبرتربینی نشویم که باعث سقوط ما می‌شود. همیشه فکر کنیم در پایین‌ترین نقطه قرار داریم و باید هم‌چنان تلاش کنیم که خودمان را ارتقا دهیم و درواقع سطح دانایی‌مان را افزایش دهیم؛ چون هدف اصلی این است که بتوانیم از پس مشکلات خودمان برآییم. ما به کنگره نیامده‌ایم که قدرت‌نمایی کنیم، می‌آییم که یاد بگیریم و در زندگی‌مان هنرنمایی کنیم و خیلی مهم است که دچار حاشیه‌ها نشویم. سعی کنیم حاشیه‌ها ما را از مسئله اصلی دور نکند و همه تمرکز خودمان روی خودمان و آموزش خودمان باشد.

 

به عنوان کلام اخر، پیام یا صحبت خاصی دارید بفرمایید.

صحبت خاصی ندارم، إن‌شاءالله که شما را در جایگاه راهنمایی ببینم طیبه جان، خیلی لذّت بردم از مصاحبه با شما و ممنونم از این‌که به من فرصت دادید صحبت کنم و آموزش بگیرم. آرزوی موفقیت و سربلندی دارم برای شما‌ و همه عزیزانی که در کنگره حضور دارند. در آخر لازم می‌دانم تشکر و قدردانی کنم از جناب مهندس عزیز و خانواده محترم ایشان که این بستر را برای ما فراهم کردند که ما آموزش بگیریم و به حال خوب برسیم. از راهنما‌های خوبم سرکار خانم مرضیه یحیایی و سرکار خانم محبوبه شفاهی خیلی تشکر می‌کنم که به من کمک کردند در این جایگاه باشم؛ چون اگر تلاش و خواسته این دو عزیز نبود قطعاً من هم در این جایگاه نبودم. از ایشان ممنونم و قدردانشان هستم و هفته راهنما را به همه راهنماهای عزیز به خصوص راهنمایان شعبه سمنان تبریک می‌گویم. إن‌شاءالله هر چه از خداوند می‌خواهند برایشان رقم بخورد و عاقبت به خیری همه را خواهانم.

مرسی، ممنونم.


بسیار سپاس‌گزارم که وقت ارزشمند خودتان را در اختیار ما قرار دادید و با صبر و شکیبایی به‌ تمامی سؤالات ما پاسخ دادید. پاینده باشید و انوار وجودتان حیات‌بخش دیگران باشد.

 

تنظیم مصاحبه و ویرایش: همسفر طیبه رهجوی راهنما همسفر حلیمه از لژیون سوم

عکاس خبری: همسفر عارفه رهجوی راهنما همسفر حلیمه از لژیون سوم

مرزبان خبری: همسفر نرجس

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .