English Version
English

وادی دوم می‌گوید ذره دره می‌توان از ذرات جرقه به منبع نور رسید

وادی دوم می‌گوید ذره دره می‌توان از ذرات جرقه به منبع نور رسید

دوازدهمین جلسه از دوره پنجاه و چهارم کارگاه‌هاي آموزشي خصوصی کنگره ۶۰، نمايندگي پروين اعتصامي اراک، با استادی راهنما مسافر رضا، نگهباني مسافر محمد و دبیری مسافر حشمت با دستور جلسه «وادی دوم وتأثیر آن بر روی من» روز سه‌شنبه 04اردیبهشت‌ماه 1403 رأس ساعت 17 آغاز به کار نمود. در ادامه تولد یکسال رهایی مسافر مجتبی با شور فراوان برگزار شد.
خلاصه سخنان استاد:
  سلام دوستان رضا هستم یک مسافر؛ خداوند را سپاسگزارم که امروز توفیق خدمت نصیب من شد. از آقای مهندس و خانواده محترمشان خیلی خیلی سپاسگزارم‌ که مردانه ایستادند و جنگیدند تا امروز ما بتوانیم حال خوبی داشته باشیم. از آقای نگهبان و دبیرعزیز خیلی‌خیلی سپاسگزارم.‌ از راهنمای عزیزم آقا بهنام عزیز ممنونم که حال خوبم رو مدیون این عزیز هستم امیدوارم هرجا که هستند موفق ‌و پیروز باشند.
دستور جلسه هفتگی وادی دوم و تاثیرات آن روی من است. وادی دوم معروف است به وادی امید. این وادی خیلی به کار من آمد و تاثیر زیادی روی من گذاشت چون من مثل خیلی از عزیزان، ترک اعتیاد زیاد داشتم وهمه باشکست روبه رو شد. بعد سراز یک  NGOقلابی درآوردم که شبیه به کنگره است و رفتم و نزدیک به دوسال شش ماه هم اونجا بودم. با تریاک کشیدنی سفر کردم درمان شدم مرزبان شدم؛ ولی رفتم زدم چون آن‌جا سی دی نبود، جهان‌بینی نبود و در واقع یک NA پیش رفته بود؛ ولی خب کپی برداری از کنگره60 وبه اسم کنگره60 فعالیت می‌کرد. ولی من باید می‌رفتم و آن تاریکی را تجربه می‌کردم.
در وادی دوم هم همین هست؛ تمام این شکست‌ها من را به یک زندان ناامیدی بسیار‌بسیار وحشتناکی داشت فرو می‌برد که فقط خودم خبر داشتم  و دیگران فقط حس میکردند که رضا حالش خراب است.
آمدم کنگره60 اصلی را پیدا کردم و آقامنصور مرزبان بودند واین‌قدر من در بحث مواد اوضاعم خراب شده بود و بی‌حال بودم که وقتی بلند شدم با حس خودم راهنما انتخاب کنم، داخل اولین لژیون نشستم. یادش بخیر آقا هادی عزیز که هرجا هست پایدار باشند و نشستم هفت هشت ماه بازی کردم و دوسه بار گفتم آقا خراب کردم و راهنمام همه توان خودش را گذاشت؛ آخرش هم نشد و ناامیدی من بدتر شد و زندان تاریکی، تاریک‌تر شد.
بعد راهنمایم را عوض کردم بلکه درست شود و در لژیون آقابهنام هم یک سفر دست و پا شکسته‌ای انجام دادم. در وادی دوم می‌گوید ذره‌ذره که از ذرات جرقه می‌توان به منبع نور رسید. آرام آرام یک جرقه ‌هایی پیدا شد؛ چه زمانی پیدا شد؟ وقتی که من چندبار شکست خوردم. یواش‌یواش ذرات جرقه پیدا شد، امید پیداشد، مثلث جهالت که یک ضلعش ناامیدی هست و ضلع دیگرش تجربه است، چون نامیدی آخرین حربه شیطان است. خب من یک پله کوچک رو تجربه کردم و دو روز نکشیدم و یک امید خیلی‌خیلی زیاد به من داده شد.
بعد، این دو روز شد سه روز، بعد شد یک پله، یواش‌یواش حرکت شروع شد. بعد خدمت کردن شروع شد بعد سی دی نوشتن شروع شد.
یادم هست  ٣٢ تا سی‌دی نوشتم البته سی‌دی‌ها ناقص بودند، چون سی‌دی اجباری نبود. این‌طوری من از ناامیدی توانستم بیرون بیایم. از همون جرقه که شروع شد یعنی همان جنگ نرم که در وادی به آن اشاره دارد.
من نقشه خودکشی خودم را کشیده بودم چون می‌گفتم نمی‌توانم درمان شوم. همه این‌ها در ذهنم ساخته بودم؛ ولی یواش‌یواش همان جنگ نرمی که در تفکرت هنوز داری با شیطان می‌جنگی، یعنی تو هستی، یعنی به درد می‌خوری.

آقای مهندس دژاکام مهندس بود، کارخانه داشت، کارگر داشت، بهترین ماشین را داشت و در اعتیاد همه را از دست داد. مثل خود من که کارم را از دست دادم، آبرو و شرف و اعتبارم، حتی یواش‌یواش رفتیم محضرطلاق بگیریم؛ همه این‌ها داشت از دست می‌رفت. آقای مهندس فکر می‌کرد روزی به این جا برسند که الان از آمریکا و اروپا التماس می‌کنند بیا این جا کنفرانس بده؟ اصلا فکرش را نمی‌کرد. پس ما به یک دردی می‌خوریم. تک‌تک مصرف کنندها اگر خودشان رو پیدا کنند، مطمئناً به یک جای خوبی می‌رسند.
چون ما گم شدیم من خودم گم شده بودم من اصلا نمی‌دانم آن رضای قبل کی بود؟ الان می‌فهمم من نبودم. باید بگردیم خودمان را پیدا کنیم. من شاید کارمند یا پدر خوبی نباشم و در اعتیاد از دست داده باشم؛ ولی می‌توانم دوباره به دست بیاورم.
یک روزی پسرم به من گفت مدرسه سراغ من نیا. بچه کوچولو می‌فهمید که باباش سیگار دستش است وخجالت می‌کشید؛ ولی الان همیشه با من وقت می‌گذراند. خب این همان پدر است پس می‌توانیم همه ما می‌توانیم. با تلاش و با حرکت می‌توانیم از ناامیدی خارج شویم.
انشاالله عزیزان آن قدم را بردارند و به آن جایگاه بالا برسند وگوهری که رویش خاکستر نشسته را کنار بزنیم و به آن درخشش برسیم انشالله.
ضمنا اولین سال رهایی مسافر مجتبی رو به خودش و خانوادش واقای مهندس و خانواده بزرگ کنگره60 تبریک میگم. سفر اول مجتبی رو زیاد یادم نمی‌آید فقط می‌دانم تخریبش شیشه و هروئین بود. اوایل حرف گوش کن نبود و خیلی رعایت نمی‌کرد؛ ولی بعد از گوشزد کردن، گوش به فرمان شد و سفرش شروع شد. یواش‌یواش خودش را پیدا کرد. بچه سربه زیری بود. در سفر دوم بسیار خوب عمل کرد و هر جایی خدمت بود مجتبی بود. الان هم برای امتحانات کمک راهنمایی بسیار فعال است و درس می‌خواند. خبردارم هرجا خدمت باشد حضور دارد وغیبت ندارد. هفته قبل مادرش فوت شد ولی تولدش رو گرفتیم. این نشان از آموزش دارد. همه مسافرت می‌کنیم از این بُعد به بُعد بعدی؛ ولی من همه جوره از مجتبی راضی هستم انشاالله در ادامه بماند و خدمت کند. انشاالله همه سفر اولی‌ها بمانند وجشن یکسال رهایی وآزادمردی همه رو ببینیم. در کنگره متد DST درمانگر هر نوع ماده مخدری هست و همه مصرف کنندها درمان می‌شوند و همه راهنماها آموزش کامل دیدند به افتخار خودتون و آقای مهندس تشویق بفرمایید.

آرزوی مسافر محتبی:
آرزوی سلامتی برای همه بچه‌های کنگره60 را دارم.
صحبت‌های مسافرمجتبی:
سلام دوستان مجتبی هستم یک مسافر؛ ابتدا خداوند بزرگ را شکر می‌کنم که این حس و حال خوب روزی من هم شد. از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر می‌کنم که از جان و سرمایه خودشان گذاشتند تا یکی مثل من به درمان برسد. از راهنمای عزیزم آقا رضا تشکر می‌کنم که هر چی دارم از ایشان دارم. اگر خوبی می‌بینید، همه بازتاب خوبی‌های آقارضا است واگر بدی هم هست از گذشته دارم و تلاش می‌کنم درستشان کنم. از همه خدمتگزارهای کنگره تشکر می‌کنم.
چند وقتی است روزهای سختی را می‌گذرانم. قبلاً حالم که بد بود اولین کارم این بود که پشت مواد سنگر می‌گرفتم؛ یعنی با کوچیکترین سختی نه تنها به جنگ مشکلات نمی‌رفتم بلکه پنهان می‌شدم و آن مشکل بزرگتر می‌شد و آسیب‌های بیشتری به من می‌زد؛ ولی الان دیگر این‌جوری نیست. اگر توانستم آن را حل می‌کنم و اگر نتوانستم به آن وقت می‌دهم و راهنمایی می‌گیرم تا بتوانم حل کنم.

از بچگی دود را دوست داشتم و به سیگار نه نگفتم. خیلی راه‌ها را تجربه کردم و موفق نشدم. هر بار ترک می‌کردم عطش من برای مصرف دوباره بیشتر می‌شد. روش‌های زیادی بود همه را امتحان کردم؛ ولی جواب نداد. ناامیدی زیادی داشتم و جوری مصرف می‌کردم که بمیرم.
روزی 5 گرم شیشه می‌کشیدم،  2.5گرم هروئین می‌کشیدم، موادهای دیگر هم اگر بود مصرف می‌کردم. میل به زندگی نداشتم و در خانه خودم کارتون خواب بودم؛ تا دوباره به کنگره آمدم و سفر کردم  و وارد لژیون آقا رضا شدم و حال وهوای من عوض شد. دوسال است که دارم طعم زندگی را می‌چشم و یاد گرفتم به خودم آسیب نزنم.
از راهنمای خوبم خیلی تشکر می‌کنم و خیلی ممنون به صحبت‌های من گوش دادید.
تایپ: مسافر مهدی لژیون 15
تنظیم و ویراستاری: مسافر عادل لژیون15

مسافران نمایندگی پروین اعتصامی اراک

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .