English Version
English

مقاله؛ وادی پنجم از کتاب عشق

مقاله؛ وادی پنجم از کتاب عشق

دیگر خسته و درمانده از تغییر این شب، ناگهان جرقه‌ای در ذهنم روشن شد که می‌گفت شاید نتوانم این تاریکی را پایان‌بخشم ولی می‌توانم به مکانی دیگر سفر کنم که دیگر تاریکی وجود نداشته باشد، سپس شروع به آماده شدن برای سفر کردم.  

آسمان کم‌کم رو به تاریکی می‌رفت و تنها صدای ناامیدی بود که به گوش می‌رسید و توان از پاهایم گرفته بود؛ حس پوچی و بیهودگی مدام آزارم می‌داد و بدون حتی یک دلسوزی که حال دلم را درک کند در کنج تنهایی‌ام مرا رو به نابودی می‌کشید و دائم در ذهنم به دنبال مقصر بودم تا حدی که از وجود خدا هم ناامید شده بودم که اگر صدایم را می‌شنود چرا ناجی یا فریادرسی برایم نمی‌فرستد و در انتظاری بیهوده به آسمانی که هرلحظه تاریک‌تر می‌شد و اطرافیانی که انگار با این سیاهی پایان‌ناپذیر عجین شده بودند خیره شده بودم، هر تلاشی که برای روشن‌تر شدن این تاریکی انجام می‌دادم گویی بر سرعت تاریک‌تر شدنش می‌افزودم.


دیگر خسته و درمانده از تغییر بی‌فرجام، ناگهان جرقه‌ای در ذهنم روشن شد که می‌گفت شاید نتوانم این تاریکی را پایان‌بخشم ولی می‌توانم به مکانی دیگر سفر کنم که دیگر تاریکی وجود نداشته باشد، سپس شروع به آماده شدن برای سفر کردم.

ابتدا باید یک کوله‌پشتی برای لوازم موردنیاز برمی‌داشتم که آن کوله‌پشتی چیزی نبود جز تفکر، زیرا  حجمی کم ولی بسیار بزرگ و جادار بود و اینکه با تفکر ساختارها آغاز می‌گردد و بدون تفکر، آنچه هست روبه‌زوال می‌رود. دومین قدم این بود که اولین وسیله موردنیاز خود را درون کوله‌پشتی بگذارم و آن چیزی نبود جز همان جرقه‌ای که در ذهنم روشن‌شده بود، زیرا از ذرات جرقه می‌شود به روشنایی وسیع رسید و در نشانه‌های نیروی قدرت مطلق هم به‌روشنی پیداست که: هیچ‌کدام از ما به هیچ نیستم، حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم.

چون می‌دانستم که هیچ‌یک از اهالی شهر تاریکی در این سفر همراه من نخواهند بود باید در گام بعدی وسایلی مانند مسئولیت‌پذیری، سخت‌کوشی، صبر و استقامت، تدبیر و امیدواری را در کوله خود قرار می‌دادم، زیرا که: باید دانست، هیچ موجودی به میزان خود انسان به خویشتن خویش فکر نمی‌کند.

با علم به اینکه میدانم مسئولیت این زندگی بر عهده شخص خودم می‌باشد، پس وظایف خود را به دوش هیچ شخص دیگری یا خداوند نگذاشته و تمامی پستی‌وبلندی‌های مسیر را با تلاش و کوشش خودم هموار می‌کنم و مطمئن هستم که خداوند هم مرا یاری خواهد نمود و نیک میدانم که مسائل حیاتی را به خداوند سپردن، یعنی سلب مسئولیت از خویشتن.

اینک تمام آنچه را که برای سفر باید مهیا می‌کردم را در کوله‌پشتی تفکر خویش نهاده و درحالی‌که بندهای آن را محکم می‌کنم از خداوند می‌خواهم در طول این مسیر لحظه‌به‌لحظه مرا به‌فرمان عقل نزدیک‌تر بگرداند. این سفر یک سفر درونی است، از تاریکی به روشنایی، از جنگ به صلح، از پریشانی به آرامش و ...، میدانیم که برای رسیدن باید حرکت کرد و نمی‌توان در جای خود بنشینی و به مقصد برسی.

اکنون‌که در حال سفر هستم، با هر قدمی که برمی‌دارم از تاریکی دورتر و به روشنایی نزدیک‌تر می‌شوم و این موفقیت زمانی حاصل گردید که ساختارهای فکری خود را تبدیل به ساختارهای عملی و اجرایی کردم زیرا در جهان ما تفکر قدرت مطلق حل نیست، بلکه توأم با رفتن و رسیدن آن را کامل می‌نماید. 

 

نویسنده: مسافر مسعود لژیون دهم
نگارنده و ویرایش: مسافر مجید
نام راهنما: مسافر اردلان
منبع کنگره 60 : وبلاگ نمایندگی صالحی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .