سالها زندگی کردن در کنار یک مصرف کننده شاید از دید کسانی که درد و رنج خانمانسوزی را نکشیده باشند سهل و آسان باشد ولی این از بیرون نگریستن است چرا که به دریا رفته میداند مصیبتهای طوفان را.
با برخی مخدرها کنار آمدن قدری قابل تحمل است ولی متأسفانه افراد سودجو و از خدا بیخبر اقدام به ساختن مواد صنعتی نمودند که بسیار مخرب و وحشتآفرین است یکی از این محرکها شیشه است.
مسافر من سالها مصرف کننده تریاک بود، نمیخواهم بگویم که از وضعیت راضی بودم یا آرامش داشتم ولی میشد در کنارش زندگی کرد و امنیت داشت اما ناگاه زندگی روی دیگرش را به من نشان داد، اخلاق و رفتار او روز به روز بدتر میشد و متوجه شدم شیشه مصرف میکند، از آن زمان بود که طوفانهای سهمگین وارد زندگیمان شد، هر روز اوضاع بدتر و بدتر میشد دگر من مانده بودم و چهاردیواری خانه که از در و دیوار آن غم میبارید با این همه پریشانی و آشفتگی هنوز هم نمیدانستم آنچه زندگی را برای من و فرزندانم تبدیل به جهنم کرده است چیست! فقط نام آن را شنیده بودم.
آری این مواد مهلک، توهماتی درون او ایجاد کرده بود که هر راه و روشی را امتحان میکردم جواب نمیگرفتم. به شدت دچار توهم شده بود و به همهچیز و همهکس مشکوک بود در فضای خانه بویی از آرامش نبود هر روز ابزارهای مختلفی همچون چاقو و ساتور، با خود به خانه میآورد وقتی میپرسیدم اینها را برای چه میخواهی، میگفت من خیلی دشمن دارم و برای دفاع از خودم باید داشته باشم. یک روز شمشیر به دست وارد خانه شد تمام بدنم به لرزه افتاد رنگ از رخ بچههایم پرید، هر روز برنامه داشتیم میگفت حتی درختان هم مرا تعقیب میکنند و میخواهند نابودم کنند.
گفتم حالت خوب نیست و تو دچار توهم شدهای با مشت به دهانم کوبید که دندانم شکست و بعد با همان شمشیر دنبالم کرد تمام وجودم را وحشت گرفته بود از ترس به تراس خانه دویدم و در را قفل نمودم آنقدر با شمشیر به در کوبید که در شکست و من گلدانی را که در دسترسم بود به طرفش پرتاب کردم و پا به فرار گذاشتم، از ترس تمام بدنم میلرزید.
البته این موارد در زندگیام زیاد اتفاق میافتاد حال و احوالم هیچ خوب نبود به سختی زندگی را تحمل میکردم تمام مسئولیت و مخارج به عهده خودم بود خواب و آرامش نداشتم همیشه خسته و ناامید بودم بارها تصمیم گرفتم جدا شوم اما بازهم احساس میکردم که روزی همه چیز درست میشود و جدایی تنها راهکار نیست. نمیخواستم زندگی فرزندانم را خرابتر کنم، حال خودم از مسافرم خرابتر و بهم ریختهتر بود شبها دچار کابوس میشدم ولی باز تحمل میکردم.
تا اینکه کم کم متوجه تغییراتی در رفتار مسافرم شدم گویا خداوند صدایم را شنیده بود، میدیدم بعضی از روزها لباس سفید میپوشد و با شوق بیرون میرود فهمیدم با مکانی به نام کنگره آشنا شده است میگفت تو هم میتوانی بیایی اما من هنوز هم باورم نمیشد که روزی بتواند درمان شود و آرامش به زندگی ما برگردد چند ماهی گذشت و هر روز شاهد تغییرات او بودم تا اینکه تصمیم گرفتم خودم هم بروم ببینم چه خبر است و کنگره کجاست؟
روزهای اول بهقدری بهم ریخته بودم که کنگره را زیاد جدی نگرفتم، نمیتوانستم زیاد در کلاس دوام بیاورم حالم خیلی خراب بود به حدی که اوایل ورودم بعضیها تصور میکردند من هم مصرف کننده هستم.
هنوز نتوانسته بودم با آموزشها ارتباط برقرار کنم کلاسها را جدی نمیگرفتم، درست سیدیها را گوش نمیکردم سفر اول مسافرم تمام شد و زمانی که گل رهایی را از دستان آقای مهندس گرفت من او را همراهی نکردم، هنوز بین خواب و بیداری بودم به مرور احساس کردم وقتی میروم کلاس و بقیه همسفران را میبینم حالم بهتر میشود، کم کم شروع کردم به سی دی گوش کردن و نوشتن اما هنوز هم برای نوشتن و مشارکت کردن اعتماد به نفس لازم را در خودم نمیبینم.
به لطف خداوند و کنگره این روزها در کلاس و لژیون احساس خیلی خوبی دارم حسی که سالها بود تجربه نکرده بودم حتی در کنار خانوادهام. وقتی راهنمایم از من میخواهد مشارکت کنم سعی میکنم طفره بروم اما زمانی که اشتیاق راهنما و همسفران دیگر را میبینم و متوجه میشوم که با دقت به صحبتهایم توجه میکنند اشتیاقم بیشتر میشود. مسافرم سفر دومی است اما من هنوز سفر اولم و چقدر پشیمانم که چرا از اول او را همراهی نکردم. کنگره ۶۰ مرا با دنیای جدیدی آشنا کرد. همه فامیل و دوستان متوجه تغییر حالت، چهره و رفتار من شدهاند خودم هم تعجب میکنم واقعاً باوری است در ناباوری.
اگر مسافرم با مصرف شیشه دچار توهم میشد، من بدون مواد آنقدر تخریب شده بودم که گمان نمیکردم روزی بتوانم به آرامش برسم. وقتی دچار مشکل میشویم گویی زمان متوقف میشود و احساس میکنیم پایانی ندارد، این یعنی غرق شدن در اوج ناامیدی. البته هنوز هم مشکلات زیادی در زندگی ما وجود دارد اما با تفکر و تلاش سعی میکنم مشکلات را بر طرف کنم.
کنگره ۶۰ نوری بود که زندگی تاریک ما را روشن کرد و به آن گرمی بخشید. بهراستی چگونه میتوان معجزه کنگره را نادیده گرفت؟
ابتدا از خداوند سپاسگزارم که راه و مسیر درست را به ما نشان داد و سپس از آقای مهندس که زندگی ما را از نابودی نجات داد. زندگی با همه خوبیها، بدیها، غم و شادی میگذرد اما این حرکت و گذر زمان بستگی به نوع نگاه و نگرش ما دارد که چگونه ناملایمات و سختیها را تبدیل به تجربهای سازنده جهت ارتقای خویش نماییم.
دلنوشه ای از یک همسفر
ویراستار و ثبت مسافر حجت
- تعداد بازدید از این مطلب :
1891