برایم جالب است هر وقت از مسیرم دور میشوم نیرویی مرا برای رساندن به مسیر اصلی یاری میکند، این تجربه را دستمایه دل نوشتهام قرار میدهم و آن را با شما به اشتراک میگذارم. شاید در لابهلای خطوط نوشته من کلمهای، حلقهی گمشده زنجیره اتصال شما باشد .همیشه با خودم میگفتم چقدر عالی میشد اگر موفقیت، عزتنفس، روابط خوب، سلامتی، آسایش و رفاه را میشد در بستهبندی ظریف و زیبا از فروشگاه محلهمان بخرم ولی خوب میدانستم موفقیت در این دنیا، اینگونه راحت به دست نمیآید.
کسب موفقیت در هر زمینهای سخت است اما اگر از اصول آن پیروی کنیم تقریباً بلافاصله نتایج آن را در زندگیمان شاهد خواهیم بود. وقتیکه من قدم درراه سفر گذاشتم کافی است بر اساس قواعد گفتهشده و صحبتهای راهنمایم مسیر را طی کنم و از نظم و تعهد به آموزشها، گریزان و رویگردان نباشم، آنوقت است که رسیدن به موفقیت رقم خواهد خورد .ثبت و پایداری در طول مسیر بسیار مهم است، زمانی که عادتهای مثبت را در خود پرورش دهیم و در کاربردی کردن آن پایداری داشته باشیم، رسیدن به موفقیت حتمی خواهد بود. اصلی وجود دارد بنام اثر مرکب، اصل به دست آوردن پاداشهای بزرگ از طریق مجموعهای از انتخابهای کوچک و هوشمند است یعنی با برداشتن قدمهای کوچک معجزهای بزرگ رخ میدهد.
وقتی با این اصل آشنا شدم، تازه متوجه شدم که چرا راهنمایم مرا به صبر دعوت میکند و چرا میگوید سعی کن قضاوت نکنی، تجسس نکنی، آرام و صبور به کار خودت سرگرم باش، اینها همان قدمهای کوچکی است که مرا به رهایی و موفقیت خواهد رساند یک نمونه از این قدمهای بهظاهر کوچک که درنهایت مرا به ویرانی رساند را برایتان میگویم، همیشه راهنمایم به من میگفت: با عشق به مسافرت نگاه کن، مسافرت را زیر ذرهبین قرار نده، افسوس که همیشه با حقبهجانب بودنهایم به بیراهه میرفتم .من همیشه به دیده قضاوت به مسافرم نگاه میکردم، هر وقت در جمعی بودیم آنقدر او را در ذهنم حلاجی میکردم که خودم عصبی میشدم و با او برخورد بدی میکردم. همیشه در حال ایراد گرفتن که چرا اینجور نشستی، چرا اینجور میخوابی و...، این حرکاتت شبیه آدمهای مصرفکننده است خلاصه میگفتم نمیخواهم تابلو باشی و هزاران انتقاد و پیشنهاد که بر سرش آوار میکردم، او درمانده میشد و در خود فرومیرفت...
تا اینکه یک روز مسافرم به من گفت: سفر اولم را روزی خراب کردم که مهمان داشتیم با خودم گفتم: امروز باید با تمام وجود عالی باشم مثل آدمهای سالم رفتار کنم و سرحال باشم تا تو خوشحال شوی، به خاطر همین گریز زدم، احساس پشیمانی داشتم ولی وقتی دیدم نگاه تو دیگر سنگین نیست و خوشحالی و از من انتقاد نکردی با خودم گفتم: ارزشش را داشت و بابت گریز زدنم ناراحت نشدم و از آن روز، سفرم خراب شد و دیگر مسافر نبودم چون باز مصرفکننده شدم...
شاید حق داشت چون پاداش لذت بخشی دریافت کرده بود و برای تکرار آن باید بازهم مصرف میکرد، همیشه همین است لذتهای آنی ما را به ویرانیهای غیرقابلجبران میرساند. اگر به کسی بگویید با یک پوک زدن به سیگار پوستت اندازه یک آدم هشتادساله چروک میشود هرگز آن پوک را نخواهد زد، اگر به من بگویند با یک گاز که به این ساندویچ میزنی به چاقی و اضافهوزن مبتلا میشوم هرگز آن گاز را نخواهم زد، آری ما از اثر موجی که هر رفتار بر زندگیمان میگذارد آگاه نیستیم.
پوک زدنهای متمادی به سیگار یک فرد را سیگاری میکند و قلب، ریه و پوست او را بیمار میکند و خوردن ساندویچهای چرب ما را به چاقی میرساند، این قدمهای بهظاهر کوچک، یک موج از رفتار را تشکیل میدهند که لحظههای عمر ما میشوند. این اثر موجی رفتارهای ماست که مسیر زندگی ما را به سمت بدبختی یا نیک بختی میرساند. من با یک رفتار، شروعکننده موج مهیبی شدم که به ساحل بدبختی منتهی شد و مسافرم سفرش را خراب کرد. اکنونکه سفری دوباره را آغاز کردهایم میخواهم هرروز قدمهای کوچکم را ثبت کنم و بسیار دقیق و حسابشده عمل کنم چون خوب میدانم انتخابهای من است که پایان سفرم را تعریف میکند.
با شوقی فراوان و با عشقی بیانتها هرروز قدمهای کوچکم را یادداشت میکنم، کارهایی که در مسیر سفرم برای رسیدن به موفقیت یاریم میکند را مینویسم تا یادم بماند که همین گامهای کوچک اثر مرکب دررسیدنمان به رهایی داشت، همین قدمهای کوچک، معجزات بزرگ را برایم رقم خواهد زد، به امید آن روز.
نویسنده: همسفر مونا
نگارنده: همسفر مرضیه
منبع: نمایندگی قم - همسفران
- تعداد بازدید از این مطلب :
2151