روز دوشنبه 95/02/13 هشتمین جلسه از دور سیزدهم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره60 نمایندگی قزوین با نگهبانی مسافر حمید، استادی ایجنت محترم شعبه آقای سیامک طالبی طاهر و دبیری مسافر محمدرضا با دستور جلسه: هفته راهنما و مراسم تقدیر از کمک راهنمایان نمایندگی قزوین رأس ساعت 16 آغاز به کار نمود .
خلاصه سخنان استاد:
ابتدا متن پیام جناب آقای مهندس دژاکام به مناسبت هفته راهنما توسط ایجنت محترم شعبه قرائت شد و در ادامه استاد فرمودند: خیلی خوشحالم كه یك فرصت دیگر به من داده شد تا بتوانم در خدمت شما دوستان باشم. به موضوع دستور جلسه و این هفته فكر میکردم، واقعاً همهچیز قشنگ است؛ اما موضوع جالب این است كه من خیلی وقتها امتحان كردم، هر بار كه من در این جایگاه قرار میگیرم برای من تازگی دارد و انرژی و حالت خاص خودش را دارد، واقعاً هیچوقت برای من عادی نشده و هنوز همان حسی را كه برای اولین بار به این جایگاه آمدم رادارم. یك موقع دستور جلساتی هستند كه واقعاً فرق میکند، مثلاً موضوع دستور جلسه یك آدم است، مثلاً بنیان كنگره، حال و هوای جلسه فرق میکند و یا تولد یك آدم خاصی است حال و هوای جلسه جور دیگری است. این موضوع دست هیچکس نیست، یك موقعی شما در مورد یك موضوعی صحبت میکنید حال خاص خودش را دارد و موضوع دستور جلسه راهنما هم همینطور است، هم زیباست و هم حال و هوایش فرق میکند.
حال هرکسی بهاندازه خودش دریافت میکند و متوجه میشود. ولی من دوست دارم این حس همیشه برای من همینطور باشد، مثل حس رهایی. هفته راهنمابر همهْ كمك راهنماهای عزیز مخصوصاً شعبه قزوین مبارك باشد انشالله كه در كارشان موفق و شاد و خوشحال باشند. ما در شعبه راهنماهای فوقالعاده خوبی داریم، دلسوز هستند و كار واقعی انجام میدهند و از همه مهمتر رهجوهای خیلی خوبی پرورش میدهند كه این برای مافوق العاده بااهمیت است. من هم نه بهعنوان یك كمك راهنما بلكه بهعنوان یك شاگرد این را همیشه پیش خودم یادآوری میکنم كه من همیشه شاگرد هستم و باید از همهچیز یاد بگیرم، همهچیز میتواند مرا راهنمایی كند، بهخصوص استاد و راهنماهای كنگره و راهنمای خودم. قطعاً من از همهچیز میتوانم یاد بگیرم و آن چیزی كه در كنگره به ما یاد داده میشود شاگرد شدن و رهجو بودن است. چون استاد زیاد است و در همه جای دنیا وجود دارد. سنگها روی زمین، درختها، آدمها، رفتارها، حرفها، کتابها، تلویزیون همه استاد هستند و به ما یاد میدهند. چه كسی باید یاد بگیرد؟ من. پس من اینجا راجع به شاگرد بودن منیت ام را زیاد میکنم تا شاگرد خوبی باشم و از همهچیز یاد بگیرم. وقتی به من گفتند راهنمایی تازه اول راه و شروع شاگردی است كمی برایم گنگ بود، میگفتم من اینهمه آموزش گرفتم تا به دیگران انتقال بدهم تازه به من میگویند اول شاگردی است، یعنی چه؟ اوایل كمی برای آدم گنگ است ولی وقتی رفتهرفته آدم باتجربهتر میشود و شناخت بیشتری راجع به مسائل پیدا میکند میبیند كه واقعاً همینطور است.
من راهنما شدم دیدم كه تا حالا بازی میکردم، دركم و دریافتم در مورد مسائلی كه آموزش دادهشده بود در حد حرف بود. آنجایی كه شروع به اجرا كردم و برایم نهادینه شد و شروع به یادگرفتن كردم سر لژیون بود، یعنی آن موقع ای كه راهنمایی را شروع میکنی و وارد لژیون میشوی و لژیون تشكیل میدهی و یك مجموعهای را هدایت میکنی آن موقع است كه آموزشها را كاربردی میکنی، وقتی به من گفتند كه راهنمایی جزئی از درمان است و تا راهنما نشوی درمانت كامل نمیشود آنجاست كه آدم متوجه میشود كه وقتی حرفی را میزنی باید انجام داده باشی و یا حداقل به آن نزدیك شده باشی و یا به آن اعتقاد داشته باشی، بعد میتوانی بگویی. ممكن است خیلی چیزها را بدانی ولی نمیشود راجع به آن صحبت كرد و اگر هم بگویی اثر ندارد. چه وقت اثر دارد؟ وقتی بتوانم كاربردی درون خودم نهادینه كنم آنوقت بدون اینكه گفته باشم در رفتارم به شاگردم انتقال داده میشود. به نظر من لذتبخشترین كار دنیا راهنمایی است، آدمها فكر میکنند چهکاری لذتبخشترین كار دنیاست؟ چه تفریحی قشنگترین است و آرزوی همه آدمهاست؟ اگر یك انسانی همه خواستههایش برآورده شود و باراهنمایی و واژه راهنمایی آشنا باشد بعد متوجه میشود كه هیچ كاری لذتبخشتر از راهنمایی نیست. من بهترین جای دنیا هم باشم یك هفته بگذرد حالم بد میشود و دلم برای لژیون و كنگره تنگ میشود، اینیک حس درونی است و نمیشود گفت و باعث میشود ارتعاشات انسان تغییر كند، كاملاً روی دریافتها و حس و ادراك انسان تأثیر مستقیم میگذارد. من از وقتیکه بهعنوان یك كمك راهنما در كنگره كار میکنم واقعاً میبینم چه تأثیراتی روی زندگی من چه ازنظر روانی، چه ازنظر اجتماعی و چه ازنظر فیزیكی میگذارد. شاید ما هر كاری را كه بخواهیم انجام بدهیم تغییری ایجاد میشود كه ما قدرت انجام دادنش را در زندگی پیدا میکنیم. چرا چون همیشه وقتی كسی كه به دیگران كمك میکند تا یك كاری را انجام دهد و یا از مشكلی بیرون بیاید مشكلات خودش هم برطرف میشود. پس نمیتوان گفت چهکاری و چه جایگاهی است، پس هیچوقت با چیزی مقایسه نمیکنم، من راهنما در مقابلش نباید چیزی بخواهم و بدانم خدمت بلاعوض است. من به رهجویم كمك كردم و رهجو باید از من تشكر كند و به من احترام بگذارد، نه اصلاً اینطور نیست، من عاشق كارم هستم و قرار است كارم را انجام دهم. حالا آن شخص میفهمد یا متوجه میشود و میخواهد كاری كند یا نه اصلاً مهم نیست. من قرار نیست كه آدمها را تغییر بدهم و درمان كنم، قرار است كه خودم تغییر كنم، پس باید همه حواسم به خودم باشد، شاید رهجوی من بدترین كار را انجام دهد ولی من ناراحت نمیشوم. چون من توقع نداشتم كه برایشان كاری انجام بدهم و تصورم این نبود كه من راهنمای آنها و استادشان هستم و آنها باید گوش بدهند و به من احترام بگذارند. من عاشق كارم بودم و آن انرژی را از كارم میگیرم، از همه یاد میگیرم، من سر لژیون از بچهها یاد میگیرم، واقعاً این هنر است كه من از هرکسی بتوانم یاد بگیرم و همیشه این حالت را داشته باشم. چراکه اگر این حالت را از دست بدهم، میشوم استاد و استاد كه شدی یکجا میایستی و اگر ایستادی كارت تمام است. آنجاست كه به رهجویت میگویی چرا تو نفهمیدی؟ من درمانت كردم چرا رفتی مواد مصرف كردی؟ آنوقت بهجای اینكه از كارم انرژی بگیرم خسته میشوم و از كنگره میروم. چون خیلی وقتها گوش نمیدهند و قرار هم نیست كه گوش دهند. من گاهی اوقات سر لژیون مشكلاتم را میگویم و در آخر رهجویم به من میگوید با من بودی؟ من هم میگویم اگر به خودت گرفتی برو درستش كن، ولی من با خودم بودم، به فكر خودم بودم، مشكلات خودم را باید رفع كنم و اگر اینجا روزی چند ساعت كار میکنم برای خودم است. من خودخواه هستم؟ بله. من در كنگره خودخواهی را هم یاد گرفتم، اول به فكر خودم باشم بعد بقیه. اگر كسی گفت من به فكر شما هستم ولی به فكر خودش نبود بدانید كه اصلاً چنین چیزی نیست. آدمی كه به خودش ظلم میکند و مواد مصرف میکند نمیتواند دیگران را دوست داشته باشد. من همیشه در سفر اول آرزویم این بود كه راهنمای خوبی باشم تا جایی كه توانستم تلاشم را كردم. آن چیزی كه برای من خیلی عزیز و باارزش بود و حالت خدا را داشت راهنمایم بود و هست. من تابهحال به راهنمایم نه نگفتم و از این نظر خیلی خوشحالم، من كنگره و راهنمایی را با او میشناسم، رهاییم را از او میدانم. راهنمایم برایم فوقالعاده باارزش است، حتی از پدرم هم برایم عزیزتر است و افتخار میکنم كه شاگرد او هستم و از همینجا به خاطر همه زحماتی كه برای من كشیدند از ایشان تشكر میکنم. شاید من زندگیام را ازدستداده بودم و از همه نظر تمامشده بودم، شاید خیلی از شما كه اینجا هستید شرایط تعادلی خوبی دارید، اما من مشكل مادی نداشتم ولی شخصیت، موقعیت اجتماعی و اعتبار و فیزیكم را ازدستداده بودم. پس همهچیزم را از كنگره و راهنمایم میدانم و ایشان بود كه كنگره را به من یاد داد، خدمت كردن را به من یاد داد و امیدوارم بتوانم قدردانش باشم و همیشه سربلند و شاد و خوشحال باشند. چون زحماتی را كه استاد و مربی و یا پدر و مادر و یا هر كس دیگر برای ما كشیدند قابل جبران نیستند، زحماتی را كه مادرم برای من كشیده تا به اینجا رسیدم را نمیشود با پول خرید، ولی میشود از او تشكر كرد. از همسرم به خاطر زحماتی كه برای من میکشد تشكر كنم، بابت اذیت و آزارهایی كه كردم از او تشكر كنم و سعی كم بتوانم مشكلاتم را برطرف كنم. كارهای گذشته را نمیتوانم جبران كنم سر جای خودش هست، اما میتوانم تغییر كنم و قدردان باشم. همینطور سپاسگزار و قدردان راهنمایم باشم، برای من وقت میگذارد و از زندگی و كارش میگذرد و من باید قدردانش باشم. پس همیشه قدردان چیزهایی كه داریم باشیم، فرقی نمیکند چه چیزی باشد. در كنگره هم قدردانی با پاكت انجام میشود.
در كنگره تشكر كردن سهبعدی است: هم به زبان، هم به عمل و هم به قلب. كارهایی را كه راهنما به من میگوید انجام دهم. هم در ذهنم و هم در رفتارم. ما ازنظر علمی در كنگره فوقالعاده قوی هستیم؛ وقتی میخواهی راهنما شوی با تخصص فوق دكترا فرقی نمیکند. برای فوق دكترا تقریباً 8 سال زمان لازم است ولی كسی كه به درجه راهنمایی رسیده 10 سال است كه در كنگره كار میکند. پس مرحله فوقالعاده سختی هست، كار بسیار پرمسئولیتی است ولی خیلی لذتبخش است. قدردانی كامل این است كه تمام قوانین و پیامهایی كه راهنما به من میدهد را انجام دهم تا آن انرژی به راهنما بازگشت داده شود. موفقیت من در زندگی ما باعث خوشحالی و برگشت انرژی به راهنما میشود. پس وظیفه هر رهجویی است كه از راهنما قدردانی كند و راهنما هم وظیفه دارد به رهجو قدردانی كردن را یاد بدهد.
- تعداد بازدید از این مطلب :
2390