English Version
English

راه کنگره سراب نیست

راه کنگره سراب نیست

امروز می‌خواهم از چیزی بنویسم که عمری از آن رنج بردم و حتی فکرش برام کابوس بود! نمی‌دانم از کجای زندگی‌ام بنویسم آن نقطه که در تاریکی و مشکلات فرورفته بودم و از زندگی ناامید بودم؛ خیلی خسته بودم روز و شب برایم فرقی نداشت روزها بی‌حوصله و توان کارکرده نداشتم شب‌ها هم کابوس می‌دیدم و خواب راحتی نداشتم وجودم خالی از امید و شادی و مملو از نفرت و کینه بود و راهی به‌جایی نداشتم گریه خوراک من شده بود و در همه‌کاره‌ایم اشکم سرازیر بود. خدایا این چه سرنوشتی است که برای من رقم خورده است؟ چرا من و تا کجا ادامه دارد؟ زمانی که متوجه شدم پسرم تنها فرزندم، یک مصرف‌کننده است، درونم را ترس و ناامیدی و خشم پر کرد و مرتب از خدا سؤال می‌کردم که چرا من؟

چرا پسر من باید گرفتار اعتیاد شود به خاطر اینکه من برای بزرگ کردنش خیلی زحمت و مشقت کشیدم و به‌عنوان یک مادر دلم می‌خواست که بزرگ بشود و به‌جایی برسد و بشود پشت‌وپناه روزهای بی‌کسیم. بالاخره بزرگ شد و برای خودش مردی شد و من به‌پای او پیر شدم حتماً می‌پرسید چرا پیر شدی؟ الآن برایتان میگویم که چرا پیر شدم کسی درد من را می‌داند که خودش هم گرفتار باشد و یا بوده باشد تا بداند من چه می‌گویم یک مدتی بود که می‌دیدم حال پسرم تغییر کرده و سردرگم است و من روزبه‌روز شاهد تغییر چهره، رفتار و خلق‌وخوی پسرم بودم بیشتر اوقاتش را با رفیق‌هایش می‌گذراند و روزبه‌روز فاصله‌اش با من بیشتر می‌شد شب‌ها به خانه نمی‌آمد و وقتی از او می‌پرسیدم که چه شده،

نگرانتم، چرا حال و احوالت این‌طوراست، با خشونت زیاد با من رفتار می‌کرد و فریاد می‌زد دخالت نکن سرت توی کارهای خودت باشد. خیلی به او مشکوک شده بودم که شاید چیزی مصرف می‌کند نگرانش بودم و از اعتیاد می‌ترسیدم ولی غافل از اینکه اعتیاد که حتی فکرش برام‌ کابوس بود بیخ گوشم بود و خودم خبر نداشتم خیلی ترسیده بودم که آینده چه پیش می‌آید اما به شکر خدا راه کنگره زود به ما نشان داده شد و اذن ورودمان به کنگره در ماه مبارک رمضان صادر شد که یک روز در اوایل ماه مبارک رمضان پسرم ‌به من گفت می‌خواهم بروم کنگره و در آنجا حالم‌ خوب بشود من چون شناختی از کنگره نداشتم گفتم کنگره کجاست؟ و پسرم برایم توضیح داد و گفت آنجا به درمان می‌رسم من که از خدا می‌خواستم

گفتم برو ان‌شاءالله موفق بشوی، پسرم گفت همسفر می‌شوی؟ من که به‌عنوان مادر همیشه همراهش بودم باکمال میل پذیرفتم همسفرش باشم. روز اول که وارد کنگره شدیم هیچ‌وقت حال بد خودم را فراموش نمی‌کنم ولی موقع اذان مغرب با پخش شدن صدای اذان و تماشای سفیدپوشانی از جنس فرشته که با خلوص نیت مشغول آماده کردن سفره‌ی افطاری در حال خدمت بودن و جمع شدن مسافران و همسفران و بچه‌هایشان سر سفره‌ی افطاری، حس و حال قشنگ و توصیف‌ناپذیری به من دست داد و اشک از چشمانم سرازیر شده بود و با خودم می‌گفتم خدایا در این مکان مقدسی که من قدم نهاده‌ام قسمتی از بهشت است. تمام وجودم سرشار از مهربانی‌ات شده و صدای باران محبتت را می‌شنوم‌ که بر

کویر دلم می‌بارد، دیگر در دلم سرابی وجود ندارد که مدام برای یافتن آب به این‌سو و آن‌سو بدوم دیگر دوران سراب زندگی‌ام به خواست قدرت مطلق به پایان رسیده است دیگر صدای زنده شدن و پر آب شدن آبشار زندگی‌ام را می‌شنوم‌ خلاصه اینکه ما در کنگره پذیرش شدیم‌ و روزبه‌روز باگذشت زمان تغییرات در ما شروع شد اندک تغییرمی کردیم بااینکه سفر سختی را داشتم اما سختی‌ها را پذیرفتم البته بماند که گاهی اوقات میانه راه ناامید می‌شدم و می‌گفتم فایده‌ای ندارد یا می‌گفتم ما با بقیه فرق داریم وزندگی من از بقیه سخت‌تر است یا هیچ‌کس مرا درک نمی‌کند. اما به‌مرورزمان با آموزش‌هایی که از کنگره و راهنمای خوبم سرکار خانم هاجر دریافت کردم یاد گرفتم این‌ها همه حقه‌های نفس من بوده و نیروهای بازدارنده از چپ و راست حمله می‌کردند تا خللی در عملی کردن آموزش‌ها وارد کنند و متوجه شدم که پسرم یک بیمار است و باید مانند یک پرستار با عشق کنارش باشم و از او مراقبت کنم باید صبر و تلاش داشته باشم و مثل کوه مقاوم و استوار باشم تا بتوانم شرایط رو برای پسرم فراهم کنم تا درمان شود و به رهایی برسد باید حرکت کنم و آموزش ببینم و الآن که حدود هشت ماه است که مسافرم سفر می‌کند شاهد تغییرات روزافزونش در جهت مثبت هستم و من به راهی که در کنگره می‌رود ایمان‌دارم و میدانم سراب نیست.

اینجا مردمش و کسانی که حضور دارند احساس دارند و احساسشان پاک و مقدس است و با تمام وجودم آرزومند رهایی پسرم و تمام کسانی هستم که دربند اسارت اعتیاد هستند می‌دانم راه سختی است خیلی سخت، ما خانواده‌ها راه سختی رو درگذشته داشتیم که هنوز از اثرات مخرب آن در امان نماندیم هنوز بعد از سال‌ها حس می‌کنیم روحمان آن‌قدر شکننده ست که با کمترین درد از پا درمی‌آییم اما هنوز امیدواریم هنوز دل‌بسته به این هستیم که یک روزی که دیرتم نیست نوبت خوشی و سرور ما هم می‌رسد و ما هم می‌توانیم با تمام نیرویی که برایمان باقی‌مانده یک لبخند واقعی به لب داشته باشیم. از خداوند بابت دیدگاه مثبتی که در کنگره دریافت کردم سپاسگزارم زیرا در کنگره با آموزش، بهترین‌ها برای من رقم خورد از جناب آقای مهندس دژاکام بابت خواب آرام شب، آسایش و آرامشم و سیل عظیمی از رها یافتگان را که در کنار خودشان به‌صف دارند کمال تشکر رادارم انشا الله همیشه سلامت باشند و این سفره‌ای که گستردند جاودان بماند و موفق و پیروز و سربلند باشند از راهنمای خوبم سرکار خانم هاجر و تمامی خدمت‌گزاران کنگره شصت قدردانی می‌کنم.

 نویسنده: همسفر شیوا (لژیون هفتم)

ویراستاری و ارسال: همسفر مریم (لژیون دوم)

همسفران نمایندگی میرداماد اصفهان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .