قلم در دست گرفتم تا بنگارم آنچه در زندگی گذشته و امروزم گذشته از شریک زندگی بودن تا همسفر شدن، از ظلمت تا روشنایی، از جهل تا آگاهی، از غم تا شادی، از نفرت تا عشق ، از خودخواهی تا فروتنی، از نادانی تا دانایی...
و در آخر از اعتیاد تا رهایی! مدتزمان زیادی از زندگی با همسر موردعلاقهام نگذشته بود که متوجه موضوع مهمی در زندگیام شدم بله همسرم کسی که با تمام وجود دوستش داشتم در دام اعتیاد گرفتار بود.
چه لحظه سخت و وحشتناکی! همه امید، آرزو، عشق، محبت، آسایش و راحتی بهیکباره از بین رفت!
من ماندم و دنیایی از غم و اندوه و ناامیدی
چه میکردم میماندم یا میرفتم من که کاری از دستم برنمیآمد و او هم قبول نداشت که معتاد و مصرفکننده مواد مخدر است. بله 8 سال و 7ماه در سختی، جهل، تخریب، حقارت و سرافکندگی گذشت. میدانستم و باور کرده بودم که اعتیاد درمان ندارد و هر کس که در آن گرفتار میشود راه خلاصی ندارد درصورتیکه این جهل کامل بود. تحمل کردم و شدم جبهه مقابل همسرم و هرروز و هر شب مرد زندگیام را به رگبار بیغیرتی، معتاد و بیاراده بودن میبستم اما غافل از اینکه درمان اعتیاد وجود دارد و اراده در مقوله اعتیاد جایی ندارد .اما همسرم هم خواسته رهایی نداشت از ترک و خماری و حال خرابی آن میترسید و ما هم درنااگاهی بودیم و فقط رها شدن از دیو اعتیاد را چند روز خوابیدن در خانه یا کمپ و یا سم زدایی میدانستیم . ولی بالاخره همسرم تن به ترک داد با چند روز خوابیدن در خانه و گذراندن سختی زیاد و من هم سختی و درد و رنج او را با تمام وجود حس میکردم اما چارهای نبود باید از این بدبختی خلاص میشدیم تا بتوانیم عشق اولیه را به زندگی در حال متلاشی شدن برگردانیم
اما نشد همسرم ازنظر جسمی خوب شده بود اما در ناامیدی و یاس بود و من هم ناآرام و همیشه در ترس در اصل در تاریکی مطلق به دنبال راهی برای بازگشت محبت گذشته میگشتیم و هر چه تلاش میکردیم به خواسته خود نمیرسیدیم. این بود که دوباره به مواد برگشت با تخریب بالاتر به انتهای راه رسیدم و دیگر طاقت تخریب روزافزون همسرم و دیدن غم چشمان دخترم را نداشتم. اما حقیقت این است از ذرات جرقه میشود به روشنایی رسید و این جرقه توسط صاحب مغازه همسرم در زندگی ما زده شد و ایشان پیام کنگره 60 را به ما داد. وقتی شنیدم کنگره 60 مانده بودم کنگره 60 چیست؟ چطور جایی است؟ آیا میشود در آنجا به رهایی و درمان رسید؟!
همین فکر را در سر گذراندم تا لحظه موعود فرارسید و ساعت 9 صبح 15/6/91 به شعبه رباطکریم رفتیم اولین جلسه مشاوره انجام شد حرفهایی که شنیدم همه منطقی و عقلانی بود حس خوبی به من دست داد و قبول کردم همسرم 11ماه دیگر هم مصرفکننده باشد البته برای درمان بعد از سه جلسه مشاوره دو راهنما بهعنوان چراغ راهمان انتخاب کردیم همسرم شد مسافر و من هم بعد از ورود به لژیون راهنمای عزیزم خانم بالنده با آغوش باز پذیرفت و بعد از خوشآمد گویی به من گفت واژه زیبایی بنام همسفر به من تعلق میگیرد و گفت یک همسفر وظیفه دارد آرامش،صمیمیت،امید و انرژی را در خانه ایجاد کند و آموزشها را روی خود کاربردی کند.
یک همسفر باید صبور باشد هرچند صبری تلخ اما با نتیجهای شیرین و لذتبخش! شدم همسفر و همسرم مسافر برای پیمودن سفری سهل،سخت و مهم برای رسیدن به رهایی از اعتیاد و ساختن زندگی و عشق و محبت مجدد و فهمیدم تمام زندگی گذشتهام در جهل بوده و همه بدبختیها به خاطر نادانی من و مسافرم بوده است .شدم همسفر بال پرواز نه برای راه رفتن مسافرم بلکه برای پرواز برای اوج گرفتن بهسوی آسمانها و رسیدن به رهایی و قدرت مطلق، شدم همسفری صبور نه برای مقابله با مسافرم و اعتیاد بلکه برای همسنگر شدن و همراه شدن با مسافرم برای مقابله با دیو اعتیاد.
من و مسافرم آموزش گرفتیم و در حال آموزش گرفتنیم که برای رسیدن به رهایی و رسیدن به زندگی ایده آل، برای عبور از تاریکی و رسیدن به روشنایی، برای گذشتن از کینه و رسیدن به عشق، برای گذشتن از حقارت و رسیدن به سرفرازی چهارده آبادی را باید طی کنیم.
آبادی اول: با تفکر ساختارها آغاز میشود تفکر درست کردیم و با خواست رهایی مسافرم رسیدیم به آبادی دوم:هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد این شد که ناامیدی و یاس را از زندگی بیرون کردیم و با دانستن اینکه هرکدام از ما جایگاه خاص خود را در زندگی داریم بهطرف آبادی سوم حرکت کردیم، باید دانست هیچ موجودی به میزان خود انسان به خویشتن خویش فکر نمیکند در این در این آبادی متوجه شدیم اگر تمام دنیا دستبهدست هم دهند تا مشکلات ما را حل کنند هیچ فایدهای ندارد فقط ما هستیم که باید مشکلات را حل کنیم و فقط خودمان باید به فکر خودمان باشیم
و اما آبادی چهارم: در مسائل حیاتی به خداوند مسئولیت دادن یعنی سلب مسئولیت از خویشتن در این آبادی امروز میدانیم که مسئولیت کار خود را به دیگران واگذار نکنیم اگر کاری خوب پیشرفت کردیم نگوییم خودمان و اگر خراب شد به گردن خداوند و دیگران نیندازیم و در جهت ارزشها حرکت کنیم تا باریتعالی به ما کمک کند و به آبادی پنجم برسیم: در جهان ما تفکر قدرت مطلق حل نیست، توأم با رفتن و رسیدنان را کامل میکند میدانیم اگر صدها سال فقط تفکر کنیم کاری از پیش نخواهیم برد به ساختارها و تفکرها باید جامه عمل بپوشانیم. چه مسیری در پیش داریم کولهبارمان پر خواهد شد از همه واقعیتها که اگر کاربردی نکنیم قطعاً باید بدانیم که همچنان در جهل و ناآگاهی خواهیم ماند راه طولانی در پیش است باید برویم تا به آبادی ششم : حکم عقل را در قالب فرمانروا اجرا کنیم برسیم چطور به این مهم برسیم ؟ با تصفیه، پالایش و دوری از ضد ارزشها و تزکیه نفس خواهیم رسید بهفرمان عقل ،بهفرمان شو شود .
و اما آبادی هفتم: کشف رمز و راز حقیقت در دو چیز است: یکی یافتن راه و دیگری آنچه برداشت میکنیم بله تمام مشکل و بدبختی ما به خاطر نیافتن راه بود برای این بود که همیشه در بیراهه بودیم اما امروز راه درست را میدانیم پس طی میکنیم و بهترینها را برداشت میکنیم و مسیر را ادامه میدهیم تا به آبادی هشتم برسیم: با حرکت راه نمایان میشود بدین منظور از تجربه دیروز چه خوب و چه بد امروز استفاده میکنیم و با امید به فردا حرکت میکنیم تا راه نمایان شود و به انتهای راه که خوشبختی و رسیدن به هدف است برسیم و میرویم تا به آبادی نهم برسیم: نیرویی که از کم شروع میشود بالا و بالاتر میرود نقطه تحمل پیدا میکند و امروز میدانیم که در برابر مشکلات باید نقطه تحمل خود را بالا ببریم و با فراگیری علم و آگاهی برای ظرفیت خود سوپاپ بگذاریم تا هیچوقت منفجر نشویم و به نتیجه مطلوب برسیم و این امکانپذیر نیست مگر با صبر و گذر زمان و تکرار.
این مسیر را طی میکنیم تا به آبادی دهم برسیم: صفت گذشته در انسان صادق نیست، زیرا جاری است چه زیبا و پرمعناست همیشه فکر میکردم هر بدی و صفت زشتی که دارم همیشه با من خواهد ماند ولی امروز میدانیم که میتوانیم این صفت را تغییر داده با تفکر سالم و تزکیه تا به بهترین تبدیل شویم . بعد از گذشتن از آبادی دهم و رسیدن با آبادی یازدهم: رودهای خروشان و چشمههای جوشان همه به بحر و اقیانوس ملحق میشوند متوجه شدیم که باید مانند چشمه جوشان باشیم و برای چشمه جوشان شدن باید دانایی خود را بالا ببریم تا خودجوش انرژی تولید کنیم و سارق انرژی دیگران برای رسیدن به حال خوش نباشیم .با پا گذاشتن به آبادی دوازدهم: دراخر امر، امر اول اجرا میشود میدانیم که هر هدفی در مسیر زندگی برمیگزینیم باید صبر کنیم و زمان را مدنظر داشته باشیم و با تلاش به هدف میرسیم مثل عبور از اعتیاد و رسیدن به رهایی که هدف ما بود با تلاش و صبر و گذشت 11ماه وقت به این امر مهم دستیافتیم و امروز دو سال است که دیو اعتیاد را شکست دادهایم و رهایی حاصل ن بود. وقتی از آبادی دوازدهم عبور کنیم به آبادی سیزدهم خواهیم رسید: پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است فهمیدیم که زندگی بیپایان است و هرگاه به نقطه پایان رسیدیم تمام نشده و خط دیگری برای ادامه وجود دارد ناامیدی در این آبادی جایی ندارد و برای رسیدن به هدفهایمان همیشه خط دیگری هست
زمانی که بتوانیم با آموزشها و کاربردی کردن انها از سیزده آبادی بگذریم درنهایت به آبادی چهاردهم خواهیم رسید:
آنچه باور است محبت است، بله به محبت واقعی به عشق بلاعوض به اینکه هر کس و هر چیزی را خالصانه و بلاعوض دوست داشته باشیم به عشق به مخلوق برای رسیدن به عشق خالق و بعد از گذراندن همه اینها به مرحلهای خواهیم رسید که این مهم است: عاشق و آنچه در او هست تنها بزرگترین سرمایه ایست که اگر ببخشد زیاد و زیادتر خواهد شد آنگاه خواهید دید که در ژرفای محبت غوطه ور بودن یعنی رسیدن به حق یعنی توحید..
به امید رسیدن به آن روز
نویسنده: همسفر فرشته
نگارنده: همسفر سولماز