English Version
English

قشنگ‌ترین لحظه زندگی‌ام ؛پنجمین سال رهایی مسافر بهزاد زاد افشار

قشنگ‌ترین لحظه زندگی‌ام ؛پنجمین سال رهایی مسافر بهزاد زاد افشار

به نام قدرت مطلق

 

 روز پنج‌شنبه 94/05/01 جلسه دهم از دور ششم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره 60 شعبه شیخ بهایی با نگهبانی مسافر حسین ، استادی مسافر رضا پروانه و دبیری همسفر علی با دستور جلسه :" کار،تحصیل ،قدرت " وجشن پنجمین سال رهایی و آزادی  مسافر بهزاد زاد افشار رأس ساعت 17 آغاز به کار نمود.

 

 

سخنان استاد :

 

انسان ذاتاً  و فطرتاً قدرت را دوست دارد .و دوست دارد به مرحله و جایگاهی برسد که چه ازنظر صور پنهان و درون و چه در ظاهر به یک قدرت و جایگاه و استحکامی برسد .اگر دانایی نباشد برایش فرقی نمی‌کند که این قدرت و استحکام چه طوری به دست بیاید و اگر باشد طبیعتاً برایش مهم است .منظور از قدرت در این دستور جلسه توانایی است .و لازمه‌ی رسیدن به این توانایی دو چیز است .کار که بحث مالی را در بردارد و دیگری تحصیل که مربوط به دانایی ما می‌شود .

شاید خیلی از ما سقوط آزاد انجام داده باشیم .در آن زمان نه‌تنها کار نمی‌توانستیم انجام دهیم بلکه کارهای روزمره خود را هم نمی‌توانستیم انجام دهیم .در کشور آمریکا کسانی که ترک می‌کنند تا یک سال یک تابلو عقب ماشینشان می‌زنند که " این شخص ترک کرده است و تعادل ندارد ،شما مراقب باشید " مثل ماشین آموزش رانندگی در کشور خودمان که تابلوی مخصوص دارند . هیچ انتظاری در رانندگی از او نداریم و سعی می‌کنیم خودمان در رانندگی بیشتر حواسمان باشد .در کشور آمریکا هم آن تابلو همین معنی را دارد .یعنی هیچ انتظاری از او نداشته باشید !یعنی عدم تعادل !

وقتی آن روزها می‌خواستیم ترک کنیم زمانی را پیدا می‌کردیم که پول داشته باشیم و کاری هم نداشته باشیم . یعنی پولی باشد که مدتی را بخوریم و کار نکنیم. .پیدا کردن این زمان یکی از معضلات ترک در آن دوران بود .چون وقتی کار نداشتیم خب پول هم نداشتیم و وقتی پول نداشتیم نمی‌توانستیم ترک کنیم چون نمی‌توانستیم کارکنیم .می‌خواستیم هم پول باشد وهم کار نباشد .

اما این مشکل در کنگره حل‌شده .شخص وقتی سفر خود را شروع می‌کند و دارو می‌گیرد از اول سفر تا آخر در تعادل است چون مواد موردنیاز بدنش را دریافت می‌کند .و یک‌پنجم مواد که در هر پله از مصرف او کم می‌شود آن‌قدر نیست که او را از تعادل خارج کند .مثل ماشینی که طایرش کم‌باد شده ولی پنچر نیست .ما در کنگره هیچ‌گاه توصیه نمی‌کنیم که در طول درمان که یازده ماه است کار قطع شود .در کنگره چنین داستانی نداریم که خرج و مخارج ما را در طول سفر خانواده بدهند .هر شخصی هر کاری که قبلاً داشته است باید انجام بدهد . توصیه کنگره در مورد کار این است که مثلاً من می‌خواهم درمان شوم و با شروع درمان حس‌هایم باز می‌شود و متوجه می‌شوم که خیلی ازنظر کاری عقب‌مانده‌ام و تصمیم می‌گیرم جبران کنم در اینجا کنگره می‌گوید نه !اولویت با درمان است .ساعات کاری نباید بیشتر شود یا نوع کار نباید در طول درمان عوض شود .

همان کار با همان ساعت را انجام می‌دهیم و هیچ اتفاق بدی نمی‌افتد .اصلاً در کنگره تأکید بر کار کردن شده است .ولی بدانیم که الویت اول در سفر اول درمان است .نمی‌توانی به خاطر کارت درمان را به خطر بیندازی .کار در کنار درمان !هیچ دلیلی وجود ندارد که من در سفر اول درمانم را به خطر بیندازم .در سفر دوم الویت اول کار می‌شود .البته نه اینکه خانواده را فدای کارکنید .هیچ‌کدام از ما بیهوده نیستیم و وظیفه‌ای در این سیستم داریم حتی یک پشه وجودش بیهوده نیست .اصلاً ما ازنظر تفکری و دیدگاهی به سمت‌وسویی حرکت می‌کنیم که انگل گونه زندگی نکنیم .این بحث‌ها در خانواده‌ها زیاد است .بابای تو برات چه‌کار کرده ؟ چی بهت داده ؟مادرت چرا جهاز کم داده ؟چرا بابات به برادرت بیشتر پول داده و به ما نمی‌ده ؟دائم دوست داریم یکی به ما کمک کند .هیچ‌وقت این‌طور فکر نکرده‌ایم که چرا من به دیگران کمک نکنم ؟ چرا من دست پدر و مادرم را نگیرم ؟دوست دارم داداشم داشته باشم تا به من کمک کند .ما باید به سمت‌وسویی حرکت کنیم که ستون باشیم نه اینکه دنبال ستون بگردیم تا به آن تکیه بدهیم .ازنظر فکری وجهان بینی آن‌قدر قوی باشیم که دیگران از ما کمک بگیرند .آقای مهندس می‌گویند یک بچه کنگره‌ای وقتی درمان می‌شود باید ازنظر مالی سروسامان بگیرد اگر نگرفته یا درمانش مشکل دارد یا جهان‌بینی‌اش !باید بتواند روی پای خودش بایستد .

من قبل از کنگره معتقد بودم همین‌که سواد خواندن و نوشتن بلدیم خوب است وکسی که سیکل دارد باکسی که لیسانس دارد هر دو می‌گویند سواددارم و فرقی ندارد .ولی بین این‌ها خیلی تفاوت هست .خیلی فرق دارد .صرف سواد خواندن و نوشتن داشتن فایده‌ای ندارد .در کنگره خیلی‌ها را داشته‌ایم که بعد از درمان درس خواندن را ادامه دادند .و مدارک بالا گرفتند .چون در کائنات چیزی به نام سکون نداریم مخصوصاً در مورد انسان .یا صعود است یا سقوط !اگر امروز به علمم اضافه نشود صد در صد به جهلم اضافه می‌شود . اگر دانایی‌ام اضافه نشود به جهلم اضافه می‌شود .این‌طور نیست که بگویم یکجا ایستاده‌ام و دیگر برایم کافی است .حاضرم یک فیلم را برای چندمین بار ببینم اما حاضر نیستم 5دقیقه مطالعه کنم .حاضرم کفش 150 هزارتومانی بخرم اما حاضر نیستم یک کتاب بخرم 20 هزارتومن و بخوانم و..و این.واقعیت زندگی ماست .

 

 

یکجایی خواندم اگر ما روزی 15 دقیقه کتاب بخوانیم در یک‌رشته خاص بعد از چند سال ما آن رشته را کامل بلدیم .حاضرم 6تا جک را حفظ کنم اما دو تا مطلب که به درد زندگی‌ام می‌خورد را یاد نگیرم .خب این‌ها را ندارم کار هم که نمی‌کنم .دانایی هم که ندارم ،و قدرت را هم دوست دارم .ذاتاً قدرت‌طلب هستم مثلاً میام تو خانه و عربده می‌زنم .این قدرت نیست توهم است .تو مدیریت خودت را هم نمی‌توانی بکنی چه رسد به دیگران !مثلاً در کنگره شخص می‌آید در سفر اول حرف راهنما را گوش نمی‌کند ، سی دی گوش نمی‌کند ،مطالعه نمی‌کند، خدمت هم نمی‌کند (اگر خدمت را کار در نظر بگیریم و سی دی و نشریات را تحصیل) کجا این شخص می‌تواند به قدرت برسد ؟ کجا می‌تواند راهنما یا ایجنت شود ؟اگر من سفر اولی دوست ندارم خدمت کنم دوست ندارم مطالعه کنم یا سی دی گوش کنم خب به درمان هم نمی‌رسم اگر هم برسم درمان درستی نخواهد بود .و هیچ‌وقت هم به قدرت نمی‌رسم و جایگاهم بالاتر نمی‌رود .در بیرون از کنگره هم همین‌طور است اگر می‌خواهیم به قدرت برسیم باید هم ازلحاظ مالی وهم ازلحاظ دانایی و علمی به یک حدی برسیم .

 

و اما دستور جلسه دوم :

آقا بهزاد خیلی خصلت‌های خوب دارد که شما الآن دارید می‌بینید .و احتیاجی نیست که من آن‌ها را تکرار کنم .من همیشه در تولدها بدی‌های شخص را می‌گویم البته اشتباه نشود این برای این است که آن تازه‌وارد بداند که این شخصی که تولدش است حالش این‌جوری نبود .الآن یک آقا بهزاد 130الی 140 کیلویی ،خندان و خوب است که باید قسم بخورد که من زمانی اعتیاد داشته‌ام .همه‌چیز به او می‌خورد جز اعتیاد !!

من خودم زمانی که به‌عنوان یک تازه‌وارد به کنگره آمدم آقای خدامی و آقای جمال و آقای مهدی حسینی بودند که از تهران می‌آمدند و آقای مفتون .این‌ها را که نگاه می‌کردیم می‌دیدیم سرخ و سفید و سرحال هستند و فکر می‌کردیم این‌ها دکتر هستند و ما را گول می‌زنند که می‌گویند ما اعتیاد داشته‌ایم .باور نداشتیم .واقعیت همین است .کی باور می‌کند که آقا بهزاد یا آقای اعتباریان یا آقای شوشتری یک‌زمانی اعتیاد داشته‌اند ؟

من از دوران تخریب رهجوها می‌گویم .این‌که شما می‌بینید این‌جور نبوده است !!و اگر او توانسته به اینجا و این مرحله برسد قطعاً من رضا و شما هم می‌توانید برسید .تولد یعنی همین ! یعنی پیام !یعنی اگر او توانست من هم می‌توانم .

آقا بهزاد زمانی که به کنگره آمدند متادون مصرف می‌کردند .تخریب شیشه کراک و متادون داشتند .یک‌چیز عجیب‌وغریبی بود و تا آن موقع رهجوی این‌جوری نداشتنم .گاهی اوقات تا یازده شب می‌ماندم و برای او توضیح می‌دادم که متادون چیست و چه فرقی با تریاک دارد .تخریب عجیبی داشت اصلاً این خنده‌ها نبود .افسردگی شدید .در حد خودکشی !!این‌که می‌بینید الآن این‌قدر انرژی دارد این نبود .برای درمان او با تک‌تک راهنماهای کنگره مشورت می‌کردم  .با آقای مهندس و آقای حکیمی مشورت کردم . مدتی خوب سفر می‌کرد ولی یک‌مرتبه می‌رفت شیشه می‌زد .به او گفتم بهزاد تو به‌اندازه تمام گناهان کبیره من داری منو اذیت می‌کنی ! و اگر تو درمان شوی به‌جرئت می‌توانم بگویم تمام گناهان کبیره من بخشیده می‌شود .

سرانجام به این نتیجه رسیدم که مشکل این آقا بی مشکلی است ،درد او بی‌دردی است .یعنی صبح تا شب خواب بود شب تا صبح می‌نشست پای سی‌دی‌های آقای مهندس و شیشه می‌زد . یک روز رفتم پیش آقای مهندس و اجازه گرفتم که او را با خودم ببرم سرکار ! به او گفتم باید بیایی در مغازه و ظهر هم اجازه نمی‌دادم به خانه برود .دیگر گریز تمام شد !این‌قدر خسته می‌شد که شب فقط به رختخواب می‌رفت .اما این به بهزاد کمک نکرد. با همان حال خرابی که می‌زد ولی کنگره را باور داشت .تا زمانی که در لژیون من بود سی دی نیامد از آقای مهندس که بهزاد گوش نکرده باشد .با همان وضعیت دنبال سی‌دی‌های جدید و آموزش بود .کتاب یا جزوه ای از کنگره نبود که مطالعه نکرده باشد !!این‌ها به بهزاد کمک کرد !!کتاب 60 درجه را چندین بار در سفر اول خواند .عاشق سی‌دی‌های کنگره بود .این‌ها کمک کرد .مطالعات زیاد و حرف‌شنوی او بود که به او کمک کرد .

خب ثمره‌ی آن را دید درمان شد.در امتحان شرکت کرد .ازنظر مالی به حد خوبی رسیده .ازدواج کرد .خانواده و پدر مادرش از او خیلی راضی هستند .برای خودش یک ستون شد. من این روز را به خودش و خانواده محترمش تبریک می‌گویم به همه اعضاء این شعبه و ایجنت محترم تبریک می‌گویم و امیدوارم سال‌های سال او را در جایگاه‌های بالاتر ببینمش.

در ادامه پس از مشارکت مسافران وهم سفران تولد 5سال رهایی آقای بهزاد را با شور فراوان جشن گرفتیم .

 

 

اعلام سفر مسافر بهزاد:

سلام دوستان بهزاد هستم یک مسافر آنتی ایکس مصرفی : کراک شیشه متادون طول سفر اول : 13 ماه   ،  روش dst  ،داروی درمانot    باراهنمایی آقای رضا پروانه  5سال و17 روز که آزاد و رها هستم .

آرزوی مسافر بهزاد :

آرزو می‌کنم همه ما تا ابد زیر سایه آقای مهندس در صراط مستقیم و به سمت نور قدم برداریم و حرکت کنیم .

 

صحبت‌های مسافر بهزاد :

 

ممنونم از همه مسافران و همسفران ،همه دوستانی که مرا مورد لطف خودشون قراردادند.مسلماً من اونقدر خوب نیستم که دوستان گفتند .اگر خوبی هم هست ثمره علم و دانش کنگره است .اگر محبتی هست همه محبت کنگره است که در وجود تک‌تک ما جاری می‌شود .از آقا رضا ممنونم ،خوشحالم که آقا رضا راهنمای من بودند .شک ندارم که اگر کس دیگری غیر از آقا رضا راهنمای من بودند من هنوز در باتلاق اعتیاد دست‌وپا می‌زدم .بامحبت و مهربانی و مدیریتی که داشتند ،باعث شد که من رهابشم .

 

اگر بخواهم راجع به قبل از کنگره در مورد خودم صحبت کنم ،باحال خیلی خراب آمدم .جایم در خانه نبود .بابایم بیرونم کرده بود و تنها کمکی که به من کرده بود این بود که یک‌خانه جدا برای من گرفته بود که حالا کارتن‌خواب واقعی نباشم . و آن موقع ها هیچ محبتی را از خانواده دریافت نمی‌کردم .بااین‌حال برای این‌که کاری کرده باشم به یکی از این کلینیک‌ها مراجعه کردم و متادون مصرف می‌کردم .شیشه را هم مصرف می‌کردم چون مثبت نمی‌کرد.من روزی 160 میل قرص متادون مصرف می‌کردم .و مرا گیج و منگ می‌کرد و هیچ‌چیزی از اطرافم متوجه نمی‌شدم .از زندگی چیزی درک نمی‌کردم .بااین‌حال به کنگره آمدم و آقا رضا به من گفتند بیا رو تریاک و من قبول نمی‌کردم .آن موقع مجرد بودم وهم سفرم پدرم بود .چند هفته اول کار ما این بود که تا ساعت 11 شب با آقا رضا صحبت می‌کردم که به کنگره می‌آیم ولی متادون مصرف می‌کنم چون مثبت نمی‌کند .چون یک سال است مثبت نیستم و حاضر نیستم الآن تریاک مصرف کنم .اولین باری که دوباره تریاک مصرف کردم مثل این بود که واقعاً دوباره برگشتم به زندگی .معجزه‌ای بود این تریاک .فکرم همان موقع باز شد ، سرم سنگین بود وهمان موقع یک حالت رها یافته پیدا کردم .

یک بارمی خواستم به یکی از این کشورهای عربی سفر کنم و مرا خیلی ترسانده بودند که شرایط آنجا خاص است و اگر قرص هم از تو بگیرند مصیبت داری .شیره درست کردم و کمر شلوار را شکافتم و آن را در کمر شلوار گذاشتم و شلوار را تو وسایل بابام گذاشتم ،که برای من بیاره .یک چنین ظلم‌هایی من (همه‌ی ما) در حق همسفرامون و خواندمون انجام دادیم .گاهی اوقات می‌گویم خدا را شکر که مادرم فوت‌شده و نبود و اذیت‌های مراندید .چون مادر خیلی حساس‌تر است .پدر بین فرزند خوب و بدش فرق می‌گذارد ولی مادر این‌طور نیست .هرچند که در آن دنیا هم نظاره‌گر بوده  و مسلماً از دعای مادرم بوده که پای من به کنگره بازشده .

چند ماه سفر کردم و سفرم به دلیل حرف گوش ندادن خراب شد و فهمیدم که اگر کسی در کنگره فقط یک کار بکند کلاس‌هایش را بیاید و به حرف راهنمایش گوش کند هیچ کار دیگری لازم نیست بکند به رهایی می‌رسد و من کلاس می‌آمدم ولی اوایل به حرف راهنما گوش نمی‌کردم .ارتباط بیرون از کنگره داشتم ،رفت‌وآمد داشتم و این‌ها باعث شد که سفرم خراب شود .

درسفرم زحمت زیادی به آقا رضا دادم ولی در طول سفرم چند دوره بود که خیلی به من خوش گذشت .یکی آن قسمت بود که با اجازه آقای مهندس قرار شد پیش آقا رضا کارکنم .شما فکر کنید لژیون آقا رضا که پربار و پر از آموزش بود هرروز برای من یک لژیون بود .و دوستان می‌دانند که لذت با آقا رضا بودن به علت شوخ‌طبعی و پرانرژی بودنشان خیلی زیاد است .آن دوره از سفرم برایم خیلی لذت‌بخش بود .یه جورایی کلاس خصوصی می‌رفتم .شاید هم برای من لازم بود چون علم و آگاهی و دانایی من نسبت به بقیه کمتر بود .

 

باز قشنگ‌ترین لحظه زندگی‌ام لحظه‌ای بود که آقای مهندس دستور رهایی‌ام را دادند .باور کنید تا یک سال هنوز درک نکرده بودم .شاید هم بیشتر که رهایی یعنی چه ؟ هر چه جلو آمدم رهایی را بیشتر درک کردم و خیلی ناراحت می‌شوم برای کسانی که به کنگره می‌آیند و رهایی می‌گیرند و می‌روند .شاید آن‌طور که باید متوجه نشوند چه اتفاقی افتاده .خدمتگزاران کنگره به همین دلیل در کنگره مانده‌اند چون لذت‌های آن را درک کرده‌اند .خدمت نمی‌کنند که جبران کنند خدمت می‌کنند که بازهم این دریافت‌ها از جانب خدارند ادامه داشته باشد .

یکی دیگراز قسمتهای قشنگ سفرم این بود که برای درمان سیگارم آمدم .مدتی از کنگره رفتم ارتباطم قطع نشد ورزش می رفتم ولی کلاس نمی آمدم .چسبیدم به کار .چند سالی بود که کار نکرده بودم وفکر می کردم خیلی چیزها را از دست داده ام ولی بعد از مدتی دیدم خیلی جذاب نیست ودوباره برگشتم .شاید کمک های دوستان وصحبت های آقارضا بود که باعث شد آمدم وامتحان دادم .دوبار امتحان دادم وخداوند لطف کرد وقبول شدم وهمان موقع سفر سیگار را هم شروع کردم .این سفر سیگار برایم خیلی لذت بخش بود .چون واقعا احساس کردم  به گفته آقای مهندس 30 درصد آن سیستم x هنوز درست نشده .باید این سفررا انجام بدهم ودوباره سفر اول برایم تداعی شد وهرروز می دیدم حالم بهتراز روز قبل است .وتوصیه به دوستان می کنم که مثل من نگذارید سه چهار سال بعد از رهایی سفر سیگار را ! وهمان 6ماه از سفر اول که آقای مهندس گفته اند به نظر من خیلی مناسب است .

 

و شیرین ترین قسمت قضیه راهنما شدنم بود .می دانستم که آدم راهنما می شود برای حال خودش ، برای اینکه خدمت کند و... ولی اینها فقط در حد دانستن بود برای من .درکی از آن نداشتم .تا اینکه لژیون تشکیل دادم وبه واقع فهمیدم که حال خوش برای راهنما چیه ؟ آموزش هایی که آدم لحظه به لحظه از رهجوهاش می گیره وهمیشه در صراط هستی . چون که انسان ذاتا فراموشکار است واگر دور شود همه چیز را از یاد می برد .واین که هرروز که آموزش می دهم این آموزشها برای خودم یک تلنگراستکه اگر می گویم غیبت نکنید حواسم به خودم هم باشد و...

اولین تشکرم از خداوند است .واقعا به من خیلی لطف داشت .دومین تشکر از آقای پروانه است .دست ایشان را می بوسم واز ایشان متشکرم .زندگی را به من وخانواده ام برگرداندند .تشکر بعدی را از پدرم می کنم .گاهی در سفر از کنگره دور می شدم ولی پدرم به کنگره می آمدند وادامه می دادند .تشکر بعدی از همسفرم که با اینکه در سفر دوم همراه من بود ولی زحمات خیلی زیادی کشید .کنگره می گوید همسفر یک بال است برای پرواز .سفر با همسفر خیلی راحتتر است وکمک عظیمی هستند برای سفر مسافر .از آقای مهندس ممنونم وبه ایشان خدا قوت می گویم .از بچه های لژیونممنونم که باعث پیشرفت من می شوند .از مرزبانی شعبه تشکر می کنم .همین طور از آقای شوشتری ایجنت شعبه سپاسگزارم .امیدوارم که همه شما به جایگاههای بالاتر برسید .



 

نمایندگی شیخ بهایی

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .