دوازدهمین جلسه از دوره پنجاه و ششم سری کارگاه آموزشی کنگره 60 ویژه مسافران و همسفران در نمایندگی آکادمی با دستور جلسه "که چی" با استادی دیدهبان محترم جناب آقای احمد حکیمی و نگهبانی آقای اکبر فاضلی و دبیری آقای محسن ملکی روز پنجشنبه مورخ 1394/02/31 رأس ساعت 17:00 آغاز به کار نمود. ضمناً اولین سال رهایی آقایان علیرضا دژاکام و شهرام با شور فراوان جشن گرفته شد.
خلاصه سخنان استاد:
دستور جلسات انتخابی در کنگره ارتباط مستقیمی با کاری که ما انجام میدهیم دارد و همچنین نقش مهمی را در درمان هر یک از ما ایفا میکند.
یکی از این دستور جلسات "که چی" است؛ این واژه، بار معنایی بسیار بالایی را در خود دارد؛ درواقع هر انسانی که میخواهد کاری را انجام دهد این سؤال را از خودش میپرسد که برای چی این کار را انجام میدهم؟! این بخش اول جلسه امروز است و بخش دوم تولد علیرضا و شهرام عزیز است. من این روز را به جناب آقای مهندس دژاکام و خانواده ایشان، همسفران و راهنمایان این دو عزیز و تمامی اعضای کنگره 60 تبریک عرض مینمایم. امیدوارم که هر یک از ما بهره لازم را در این تولدها ببریم.
من به این مطلب فکر میکردم که مهمترین جلسات در طول هفته، جلسهای است که در آن تولد برگزار میشود. این جلسات برای مسافران سفر اول میتواند نقش مهمی داشته باشد. مثلاً وقتی خوانندهای برای کنسرت اعلام برنامه میکند، اون دو سه آهنگی که از اقبال عمومی بالایی برخوردار است را در آخر برنامه میگذارد؛ و اعضای شرکتکننده زمان را در نظر میگیرند و در آن فضا قرار دارند به عشق چند آهنگ آخر! کاری هم که در کنگره انجام میشود یک شباهتهای اینچنینی دارد. هممون جمع میشویم و مشارکت میکنیم و تبریک میگوییم، اما در واقع اون قسمت آخر صحبتهای این دو عزیز و همسفرانشون و راهنماهاشون است که خیلی خیلی میتواند راهگشا باشد.
در خصوص دستور جلسه این سؤال، سؤال کلیدی است که هر کاری که میخواهیم انجام بدهیم، دلیلش را بدانیم؛ اما نیروی بازدارنده یک عمل دیگری انجام میدهد و مانع از حرکت ما میشود.
بخش تولد این دو عزیز و اعجاز و معجزهای که در کنگره انجام میشود با روش DST و کمک نیروهای فرد به وقوع میپیوندد. این معجزه، کاملاً حقیقی و گویا و مشهود است و آنقدر ازنظر من و سیستم کنگره عظمت دارد که تا هستی هست هیچکدام از تولدها مثل هم نیست و تازگی دارد. اگرچه ازنظر کلی شبیه به هم هستند ولی در جزئیات با یکدیگر تفاوت دارند.
این اعجاز واقعاً در شهرام انجام شد. نه در شهرام بلکه برای هر عزیزی که وارد کنگره میشود و مسیر درمان را طی میکند و برای مستحکم شدنش کوشش میکند و خدمت هم میکند، این اعجاز انجام میشود. من در خصوص تغییرات شهرام صحبت نمیکنم و خودش بهتفصیل صحبت خواهد کرد.
علیرضا هم یکبار اقدام به درمان کرده بود که تجربهای ناموفق داشت. بعد دوباره اومد و آقای مهندس به من گفتند که به علیرضا خیلی سخت بگیر چونکه یکبار اومده و درمان را جدی نگرفته است. اما احساس من میگفت که این دفعه با سری قبل تفاوت دارد. وقتی انسان خواستهای دارد و آن خواسته اینقدر برایش عظمت دارد که هر دو هفته یکبار از زاهدان با قطار بیاید تهران و یک جلسه بماند و برنامه و شربتش را بگیرد و بعد برود، این یعنی یک خواست قوی! سختگیریها بهواسطه حرکت خوبی که علیرضا انجام داد، سهل شد و نتیجهاش را امروز میبینیم.
ما امروز چهره خوب و درمان شده این عزیزان را میبینیم ولی در چهره روز اوّلشان، تخریب و یأس و ناامیدی را میدیدیم که اینها نشان از حرکت این عزیزان دارد.
من مجدداً این روز را به این دو عزیز و خانوادههایشان و راهنمایان و اعضای کنگره تبریک میگویم.
آرزوی دوم آقای علیرضا دژاکام:
آرزوی من این است که بتوانیم در زاهدان شعبهای بزنیم تا من بتونم بدهیام را به کنگره پرداخت کنم.
آرزوی دوم آقا شهرام:
آرزوی من این است که تمام مصرفکنندهها به آن آگاهی برسند و اذن خداوند هم داده شود تا به درمان برسند.
سخنان آقای علیرضا دژاکام:
من این روز خوب را از خدای خودم آرزو کردم و الآن هم در ابتدا شاکر خداوند هستم و از برادر بزرگوارم و استاد عزیزم تشکر میکنم. از خانم آنی و استاد امین تشکر میکنم. از خانم کماندار و خانم شانی تشکر میکنم. اگر بخواهم به گذشته خودم برگردم و از حال خرابیهای خودم بگم، من هنوز دیپلمم را نگرفته بودم، که با مشروب شروع کردم. روزهای سختی را سپری کردم ولی باورم نمیشد که یک روزی به تریاک اعتیاد پیدا کنم. خیلی برای برادران و خواهرانم سخت و دشوار بود که بدانند من هم مصرفکننده هستم. من مصرفم را از آنها پنهان میکردم و روزهای سختی را سپری میکردم.
سالهای زیادی را به کنگره آمدم. رفتم و آمدم. رفتم و آمدم و هیچ نتیجهای نگرفتم. تنها چیزی که میدانستم این بود که اگر بخواهم در جایی به درمان برسم، آنجا کنگره است. یک روزی تصمیم گرفتم که درمان شوم. محرم سال 91 بود. پارک طالقانی پیش آقای مهندس رفتم. آقای مهندس گفتند که باید کمیته انضباطی بروی. در کمیته انضباطی گفتم که اگر بخواهید من را از کنگره بیرون کنید، من همین دم در میخوابم؛ و تا من را به کنگره راه ندهید، دستبردار نیستم. من باید سفر کنم.
آن روز کمیته انضباطی تشکیل شد و حکم من را صادر کردند. خدمت آقای مهندس بردند و ایشان هم حکم من را دو برابر کردند. یک روز هم رفتم بالا که CD بنویسم، آقای مهندس من را از بالا به پایین فرستادند.
من از زاهدان به کنگره میآمدم. هر سری نزدیک به 24 ساعت در قطار بودم. نزدیک به 48 بار این مسیر را آمدم و برگشتم. من الآن خودم باورم نمیشه که 11 ماه این مسیر رو رفتم و آمدم ولی همه اینها به عشق کنگره بود و هست.
در پایان، مجدداً از آقای مهندس و استاد عزیزم تشکر میکنم.
سخنان آقا شهرام:
حمد و سپاس پروردگار یکتا را برای تجربه کردن چنین روزی! خیلی خیلی خوشحالم که یک چنین روزی را تجربه میکنم. من در این 17 سال تخریبی که داشتم، دو دوره از همه پررنگتر بود. یکی دورهای که مصرف هروئین داشتم که در زمان سربازیام بود و باعث شد بعد از 17 ماه خدمت، به دلیل درگیری از خدمت فرار کنم و بعد از یک سال بجایی رسید که روزی 5 گرم مصرف میکردم و چون رگ نداشتم، در کیست تزریق میکردم و نهایتاً دریچه قلبم را از دست دادم. هنوزم وقتی با دکترها صحبت میکنم و میگم که دریچه میترال سه لختیام را عوض کردم، میگن که تزریق میکردی و این مهر همیشه بر پیشانی من است.
این دوران، خیلی سخت و تاریک بود و مادرم خیلی خواست که کمکم بکند و چندین بار در بیمارستانها و کلینیکهای مختلف خوابیدیم؛ بارها دکتر آوردند منزل، ولی جواب نمیداد و الآن همه میدونیم که مشکل کجا بود و هیچ ربطی هم به اراده و غیرت و اینجور چیزها نداشت.
این دوران گذشت و پس از عمل قلب، سعی کردم سمت دوا نروم و شروع کردم به مصرف تریاک و قرصهای گیاهی و دستساز! در این حین هم گاهی کراک و گاهی تریاک مصرف میکردم ولی این قرصها درهرصورت پای ثابت بودند. خیلی سعی و تلاش کردم که ترک کنم؛ URD و UROD کردم؛ خانه بهبودی خوابیدم؛ و...
گذشت تا روزی که خواستم به یک کسی کمک کنم که شیشهاش را ترک کند ولی خودم گرفتار شدم. در عرض 6 ماه مصرفم بهروزی 2-3 گرم شیشه رسید. بعد از یک سال کمکم صداها و توهمات شروع شد. من کلی هزینه کردم که دستگاهها و دوربینها و شنودهایی را که در خانه من گذاشتند، را پیدا کنم. بارها تلویزیون و ویدیو و لوسترم را خرد کردم و آوردم پایین که ببینم آیا چیزی توش هست؟ ولی می دیدم چیزی نیست. داخل تمام پریزها را پنبه میکردم؛ همسرم را متقاعد میکردم که با روسری و مانتو در خانه بگردد؛ و...
بعضی روزها هوار هوار گریه میکردم ولی بعد دوباره میرفتم و مصرف میکردم. دست به دامن تمام امامزادهها شده بودم. خلاصه یک روز راننده یک آژانس بهم گفت که منم یک پسرعمو دارم که اون هم همین مشکل را داشته! گفتم همین الآن قرار بذار ببینیمش.
رفتم و تا منو دید، گفت میشه عینکت رو برداری؟ گفتم آره. (خدا خیرش بده و امیدوارم هر جا که هست سالم و سلامت باشه. الآن از راهنمایان شعبه پرستار یا صالحیه)
تا چشمام رو دید، داستان خودش رو برام تعریف کرد و کنگره را بهم معرفی کرد و آدرس کنگره را بهم داد. من اومدم و آقای حکیمی را به عنوان راهنما انتخاب کردم. پس از دستور قطع ایشان، فقط 5 شبانهروز خواب بودم. 7 ماه طول کشید تا قرصهایم taper بشه. 19 ماه سفرم طول کشید. در اوایل سفر، هنگام پایین آمدن با آسانسور منزل، تو آسانسور مینشستم یعنی اینقدر حالم بد بود.
ولی شروع کردم و حرف راهنما را گوش دادم. خدا را شکر که الآن اینجا هستم.
در پایان از آقای مهندس و خانم آنی و استاد امین و خانواده ایشان تشکر میکنم. از همسفرم و راهنمایشان و مادرم سپاسگزارم. از گروه مرزبانی و برادر لژیونیهایم ممنونم و یک تشکر ویژهای هم از استاد عزیزم که اسطوره صبر و ازخودگذشتگی و محبت هستند، دارم.
تهیه گزارش: خبرنگار کنگره 60 مسافر سعید
منبع کنگره 60
- تعداد بازدید از این مطلب :
3999