شاید برای خیلیها قابلباور نباشد و زمانی که از دور نگاه میکنند برداشت درستی از این حرکت عظیم نداشته باشند . اگر بخواهیم انصاف را رعایت کنیم باید گفت حق درند ! آنها با توجه به اطلاعات دریافتی خود قضاوت میکنند و متأسفانه اطلاعاتی درست دریافت نمیکنند و نمیشود خوردهای گرفت . اما میشود بهعنوان ناظر چشم را باز کرد و فارغ از هرگونه تعصب و قضاوت عجولانهای ، نتیجه را هرچه باشد قبول کرد ، حتی نتیجهای که با تفکر حسابگرانه جور درنیاید .
شاید هم بهتر است و یا شرایط یا باورها به اینگونه است که اگر من نوعی هرچه را زودتر ، صریحتر و بدون تحلیل رد کنم و خط قرمزی روی آن بکشم ، مهر تأییدی زدهام بر روشنفکر بودنم ! بگذریم ....
لطف خدا شامل حالش میشود و قدم درراهی میگذارد که آیندهاش را دگرگون خواهد کرد ، تصمیمش را میگیرد و حرکت میکند . اینجاست که روزگار با صدای بلند فریاد میزند سکوت ...
صدا ، دوربین ، اکشن
ژولیده و خراب ، نشئه و یا خمار بدون اینکه دستی به سر و روی خود بکشد ، بدون گریم از پلهها پایین میرود و پرسان ، با بهت و تعجب سراغ راه را میگیرد .
اشخاص مرتب در سکوت و با دقت به صحبتهای فردی گوش میدهند که در جایگاهی بالاتری نشسته و دو نفر دیگر او را همراهی میکنند ، صحبتها تمام میشود ، دست ، تشویق و شوق موج میزند ، برای او هم کف میزنند ، حس عجیبی دارد ، اشک همراه با لبخند ، کمی هم خجالت میکشد اما ، اما نمیداند این سکانس کات ندارد ، باید ادامه دهد .
زمان میگذرد و بعد از صرف چای ، یکی از عوامل به او مراجعه کرده و بعد از توجیه نقشش ، سناریویی را در اختیارش میگذارد و او را تنها میگذارد .
او میکوشد و با خود کلنجار میرود که چگونه از خواندن این سناریو طفره رود . نور میرود و او ناگزیر به محل سکونت خود بازمیگردد .
بعد از مدتی با بیحوصلگی به سراغ سناریو میرود او را باز میکند و خسته و کلافه آن را ورق میزند ، تصاویر توجهش را جلب میکند و یک بعد از دیگری خودنمایی میکند . کنجکاوی امانش را بریده و شروع به خواندن میکند ، صفحات یکی پس از دیگری ، دقایق پشت سر هم و ..... از آخرین چنددقیقهای که کتابی خوانده بود سالها میگذرد ، اما اکنون بیش از نیمی از سناریو را خوانده ، تصاویر را مجسم کرده و همزادپنداری عجیبی شکلگرفته است . ارتباط عمیقی با خود و نقشش برقرار کرده و تشنهتر از قبل به دنبال انتهای داستان .
مصرفکننده با آن حال خراب آنچنان به خواند کتاب ادامه میدهد که گویی میخواهد سرانه مطالعه را در کشور تغییر دهد .
اما ، اوج داستان با این تیتر شروع میشود ( باوری در ناباوری )
آری با تمام وجود درک میکند که چرا نام این سناریو ، عبور از منطقه 60 درجه زیر صفر است .
بهراستی چه دلیلی دارد که یک مصرفکننده چنین ارتباط عمیقی با این کتاب برقرار میکند و اینگونه مجذوب آن میشود ؟
برای من که بارها این کتاب را خواندهام ، هنوز داستان به همین شکل ادامه دارد و ذرهای از جذابیت آن کاسته نمیشود ، هنوز آن را دنبال میکنم و نکات جدیدی برایم روشن میشود . چرا ؟
آیا قدر این کتاب را میدانم ؟ یا ....
در این روزها که بازار کتاب و کتابخوانی داغ است موقعیت خوبی است که درک بهتری از این کتاب داشته باشم . اگر اطرافم را خوب نگاه کنم و با دقت نظارهگر باشم متوجه میشوم که اکثر کتابها با تعدادی معدود از چاپخانهها خارجشده و در بهترین حالت یکپنجم آن به فروش میرسد که درصدی از این تعداد هم بهعنوان هدیه و .... میباشد .
این کتاب بدون تبلیغ و استفاده از تکنیکهای بازاریابی ، اکنون بیستمین چاپ خود را پشت سر میگذارد و تعدادی در حدود 100 هزار نسخه از آن به چاپ رسیده است به تعداد تماشاچیان استادیوم آزادی ، این کتاب نیازی به تعریف و تمجید من ندارد . اما من بر خود واجب میدانم که اگر کسی به دنبال بازی در نقش انسان بود ، حتماً این کتاب را به او معرفی کنم .
حال یک سؤال پیش میآید ، با توجه به آمار سرانه مطالعه در کشور ( بر این اساس و بر اساس آمار امانت کتاب از کتابخانههای عمومی کشور چیزی نزدیک به ۱۴ دقیقه در روز بوده است که شامل انواع مطالعه (کتاب، روزنامه، ادعیه و ...) میشود. یافتههای پژوهش دیگری که توسط «شورای فرهنگ عمومی» و با عنوان «وضعیت گذران وقت مردم شهری و روستایی کل کشور» در سال ۱۳۹۰ به صورت گذران وقت انجام شده است به تخمین این پژوهش نزدیک است. بر اساس یافتههای این تحقیق میزان زمان اختصاص داده شده توسط به مطالعه در میان ۱۲ دقیقه است (این زمان شامل مطالعه کتاب، روزنامه، ادعیه و ... است ) سرانه مطالعه من در کنگره 60 و استفاده از نشریات چقدر است ؟
امروز بهترین زمان برای مرور دوباره کتاب دوست داشتنی عبور از منطقه 60 درجه زیر صفر است
با احترام کامران رک
- تعداد بازدید از این مطلب :
5611