English Version
English

چرخ خياطي

چرخ خياطي

به گفتن آسان مي آيد كه با يك معتاد بسيار افراطي و بيكار و بداخلاق زندگي كني. چقدر سخت بود. خيلي دوست داشتم كسي يا نويسنده اي پيدا مي شد كه زندگي ما را به فيلم تبديل مي كرد. فكر مي كنم پرفروش ترين فيلم مي شد، چون سراسر زندگيمان سختي بود.حالا مي خواهم مقداري به گذشته برگردم كه چگونه گذشت.
سال 1360 زندگي را آغاز كرديم.
من هفده ساله بودم و مسافرم هجده سال داشت. با همه آن ناداني كه داشتم ولي عاشق زندگي خودم بودم.اززندگي چيزي كم نداشتيم. جهيزيه اي كه به ما داده بودند در فاميل زبانزد شده بود. همه چيز خوب پيش مي رفت.
يكسال بعد از ازدواج در جيب همسرم ترياك پيدا كردم.اول فكر كردم شايد براي كسي باشد و جدي نگرفتم و يا فكر مي كردم شايد تفريحي مصرف مي كند چون از مواد چيزي نمي دانستم.  سعي مي كردم  كسي متوجه نشود كه همسرم اعتياد دارد بخصوص خانواده خودم.
دوست نداشتم كسي بداند كه شوهرم معتاد است. ولي به مرور زمان همه چيز آشكار شد. ديگر همه مي دانستند كه او معتاد شده است.سر كار نمي رفت، اگر هم مي رفت از ساعت 1 الي 2 بعد از ظهر به مغازه مي رفت.زندگي كم كم برايمان سخت شد. حالا سه تا بچه دورم را گرفته بودند. چون سر كار هم نمي رفت پدرش او را از مغازه بيرون كرد. خرج و مخارج زندگي باعث شد كه كار را شروع كنم.مقداري از جهيزيه را فروختم و چرخ خياطي خريدم و كار كردم و خياط ماهري شدم.
پانزده سال كار كردم. اول پول مواد او را كنار مي گذاشتم بعد فكر خرج خانه بودم. به روزي حلال خيلي مقيد بودم. ديگر توان كار خياطي را هم نداشتم ولي هر جوري كه بود مي گفتم بايد سر پا بايستم. استقامت بايد كرد.
كار از يك طرف و اخلاق خيلي بد همسرم يك طرف ديگر قضيه بود. همه زندگي ما شده بود تحمل رنج و سختي ها.همه راههاي ترك اعتياد و كلاسها و انجمن هاي مختلف را امتحان كرده بوديم حتي بيمارستان روانيها. ديگر به آخر خط رسيده بوديم.هزار راه نرفته را رفته بوديم و از همه جا نااميد شده بوديم.اين اواخر هم ديگر هروئين جواب نمي داد. مواد مصرفيش شيشه شده بود.چند سالي هم همينطور گذشت. ديگر هيچ كاري از دست ما برنمي آمد تا اينكه يكي از دوستان شوهرم به خانه ما آمد و از حال همسرم پرسيد.
گفتم حال خوبي ندارد و ايشان پيشنهاد كنگره 60 را داد و گفت اگر به آنجا برود حتما حالش خوب خواهد شد.پرسيدم كنگره 60 كجاست؟  گفت تنها جايي كه اعتياد را درمان مي كند.براي اولين بار كه به كنگره رفتم در مشاوره گفتم جايي نمانده است كه نرفته باشم، اينجا هم آمدم تا ببينم چه مي شود ولي تنها جايي بود كه براي اولين بار با آغوش گرم از ما پذيرايي كردند.يكسال است كه به كنگره مي آييم با دنيايي ار غم و غصه، نااميدي، دلهره، اضطراب، ناراحتي و خستگي از همه چيز و همه كس وارد اين محيط امن شدم.در حال حاضر كه قلم در دست دارم و غرق در گذشته، ولي به حال امروز خود نگاه مي كنم. چقدر زندگي ما تغيير كرده، از شادي در پوست خود نمي گنجم. مسافرم چقدر حالش خوب شده است. خودم هم خيلي حال خوشي دارم.
ديگر از آن دعواها خبري نيست.
از زندگي بسيار لذت مي برم. از كجا به كجا رسيديم. آنقدر خوش هستيم كه انگار در گذشته هيچ اتفاقي نيفتاده است.احساس جواني مي كنم. بانشاط شده ام و روحيه ام خيلي خوب شده است.
دنيا برايم خيلي زيبا به نظر مي رسد.تنها جايي كه به ما آموزش دادند كه به طرف ارزش ها حركت كنيم و از ضد ارزش ها كناره بگيريم تا به آن دانايي موثر برسيم كنگره 60 بود.از خداي بزرگ تشكر مي كنم كه راه كنگره را به ما نشان داد.از راهنماي خودم و راهنماي مسافرم كمال تشكر را دارم.از همه اعضاي كنگره 60 و ايجنت نمايندگي قزوين و جناب آقاي مهندس دژاكام نهايت تشكر را دارم.و در آخر از مادرم و مادر همسرم كه دعايشان بدرقه راه ما بود ممنونم
سپاسگزار كساني هستم كه آرامش را به زندگي ما برگرداندند.

با سپاس
همسفر طيبه

منبع: وبلاگ نمایندگی قزوین

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .