English Version
English

راهنما یعنی نمایان‌کننده راه

راهنما یعنی نمایان‌کننده راه

جلسه سیزدهم از دوره دوم کارگاه‌های خصوصی و آموزشی همسفران کنگره ۶۰، ویژه نمايندگی پرند به استادی راهنما همسفر الهه و نگهبانی همسفر انسیه و دبیری همسفر خدیجه با دستورجلسه‌ "هفته راهنما" روز سه‌شنبه به تاریخ ۱۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
ابتدا این هفته زیبا را به آقای مهندس تبریک می‌گویم و همچنین خانواده محترمشان که آقای مهندس بسیار تا بسیار برای ما که الان روی صندلی نشسته‌ایم و آموزش‌ها را داریم دریافت می‌کنیم خیلی زحمت کشیده‌اند. یک تبریک ویژه خدمت ایجنت نمایندگی، مرزبانان و همچنین همسفرهای شال سبز، شال نارنجی‌های نمایندگی پرند دارم. خدا‌قوت عرض می‌کنم به راهنمای سفر اولم خانم فاطمه در شعبه شیروان و راهنمای سفر دومم خانم سهیلا در شعبه ابن‌سینا و همچنین یک تشکر و قدردانی و خداقوت می‌گویم به راهنمای تغذیه سالم خانم مرضیه امیدوارم که برای این عزیزان بهترین‌ها اتفاق بیفتد و خدمت امروزم را تقدیم می‌کنم به تمامی این عزیزان و تشکر می‌کنم از راهنمای مسافرم آقای حسین‌پور و همچنین راهنمای پسرم آقا میلاد امیدوارم این عزیزان بهترین‌ها برایشان رقم بخورد.
دیروز اولین رهایی رهجویم بود سعادت این را داشتم که در هفته راهنما خدمت آقای مهندس برسم و اولین رهایی لژیون سوم را از دستان آقای مهندس بگیرم. خانم سمیرا خیلی خوشحال بودند و این را به فال نیک گرفتند و خودم هم رهایی ۳۰ سی‌دی را گرفتم و همه این‌ها برای من یک پیام و یک نشانه است که بیشتر باید در این مسیر حرکت کنم؛ اگر بخواهم راهنما را بشکافم و باز کنم، راهنما یعنی نمایان‌کننده راه و من خودم همیشه از وادی هفتم خیلی درس می‌گیرم که رمز و راز کشف حقیقت در دو چیز است. یکی یافتن راه و دیگر آنچه برداشت می‌نماییم و راهنما هم یعنی نمایان‌کننده راه، من الهه قبل از این‌که به کنگره بیایم، در تاریکی‌ها به سر می‌بردم و در رنج و عذاب بودم؛ وقتی‌ که آمدم شعبه و راهنمای تازه‌واردین من را مشاوره کرد و من را با عشق در آغوش خود گرفت و تمام تلاش خودش را کرد تا من را جذب این سیستم کند و بعد از سه جلسه مشاور به من گفت با احساس خودت می‌توانی راهنمای خودت را انتخاب کنید و من وقتی‌ که راهنمای خودم را انتخاب کردم این حس بیشتر در شعبه شیروان برای من رقم خورد و خانم فاطمه را دیدم  شاید فکر کنید من دارم شعار می‌دهم؛ ولی به معنای واقعی احساس کردم که دفتر درمان اعتیاد برای من بسته شد و راهنمای من این‌قدر شعف و شادی و حس خوب در من بوجود آورد و من را عاشق آموزش و آگاهی کرد و من دوربین را از روی مسافرم برداشتم و تمام تلاش خودم را کردم که برای آگاهی خودم تلاش کنم و گوش به فرمان راهنما باشم.

در سر درِ هر شعب را اگر نگاه کنید، خیلی درشت نوشته‌اند که اول ندانی را بدان، تا بدانی را بدانی. این چه پیامی برای من الهه دارد؟ می‌گوید اول بدان که تو بلد نیستی با یک مصرف‌کننده‌ چگونه زندگی کنی، چه بسا که برای تو هم تخریب بوجود آمده است و تو هم مثل یک مصرف‌کننده‌ از لحاظ روحی، روانی و جسمانی دچار بیماری شده‌ای اول باید من این را یاد بگیرم من هر علم و آگاهی دارم پشت در کنگره بگذارم و صفر وارد کنگره بشوم و اجازه بدهم که راهنما من را بسازد و از من یک الهه دیگر خلق کند. باید الهه قبلی از بین برود و الهه جدید متولد بشود.
به نظر من یک راهنما عاشق است؛ اگر عاشق نباشد بدون مزد نمی‌آید و این‌جا خدمت کند. در سفر اول که بودیم مسافر من می‌گفت من باورم نمی‌شود که راهنماهای کنگره این همه زمان بگذارند و هیچ حقوقی دریافت نکنند، حتماً آقای مهندس یک مبلغی به این‌ها می‌دهد که خدمت می‌کنند و خدمتگزار هستند و دست تقدیر من را هم در جایگاه خدمت گذاشت و با شال سبز توانستم در جایگاه تازه‌واردین شروع به خدمت کردن کنم و آن‌جا به مسافرم گفتم دیدی هیچ پولی نیست و این‌ها همه کار عشق و محبت است. آن عزیزی که می‌آید و خدمت می‌کند باید حتماً عاشق باشد تا بتواند در این جایگاه دوام بیاورد؛ چون در این مسیر و راه، راهنما خیلی سختی می‌کشد به شدت از سمت رهجو قضاوت می‌شود، امکان دارد یک‌جا راهنما لازم بداند و برجک رهجو را بزند و رهجو بخواهد ناسپاسی کند در برابر رفتارهایی که راهنما دارد و راهنما برای ساخته شدن رهجو تلاش می‌کند و راهنماها خیلی باهوش هستند و حس‌های خیلی قوی دارند و می‌توانم بگویم که ۷۰ الی ۸۰ درصد رهجوی خودشان را به وضوح می‌شناسند؛ ولی صبر پیشه می‌کنند و لازم می‌دانند. رهجو در این مسیر و راه خودش شروع به تزکیه و پالایش کردن می‌کند؛ چون آن‌ها در وادی عشق قدم گذاشته‌اند و به وادی چهاردهم رسیده‌اند.

من هرچه فکر می‌کنم؛ اگر در وادی چهاردهم قرار نگیرید و پا نگذاشته باشید واقعاً نمی‌توانید در این جایگاه خدمت کنید. یک راهنما خودش هزار و یک کار دارد، هزار و یک مشکل دارد، می‌تواند این وقت و انرژی را در زندگی خودش بگذارد. آن عشقی که به رهجوی خودش دارد و آن پیمانی که با خدا بسته باز راغب می‌شود در این مسیر قدم بگذارد؛ چرا؟ چون من الهه بر این باور هستم که زمانی کلمه راهنما معنی پیدا می‌کند که رهجویی وجود داشته باشد. همین‌طور که رهجو خودش را در راهنما می‌بیند، راهنما هم خودش را در رهجوهایش می‌بیند و بسیار تا بسیار برای راهنما حائز اهمیت است. رهجو می‌آید روی صندلی می‌نشیند هر دفعه که می‌آید و آموزش‌ها را دریافت می‌کند شروع می‌کند به رشد کردن، به پیشرفت علم و آگاهی و راهنما می‌آید و از شهد وجودی خودش به رهجو انتقال می‌دهد هر آن‌چه آگاهی کسب کرده آن را انتقال می‌دهد
بنا بر ظرفیت رهجو به رهجو انتقال می‌دهد؛ پس من باید قدر این عزیزان را بدانم. آقای مهندس در یکی از سی‌دی‌های می‌گوید تا زمانی‌‌که رب زمینی را نفهمی و درک نکنید، ۰نمی‌توانید به خداوند برسید خیلی این جمله من را تکان داد و باید روی این جمله خیلی تفکر کنم که چقدر راهنما برای من ارزشمند است؛ اگر خودمان کلاه خودمان را قاضی کنیم، شاید کاری که راهنما برای من انجام داده حتی پدر و مادر من نتوانسته‌اند برای من انجام بدهند، شاید خیلی از حرف‌های دلم را راحت می‌آیم و به راهنمایم می‌زنم؛ ولی به خواهر و مادر خودم نمی‌توانم بگویم و راهنما با عشق و صبوری ساعت‌ها می‌نشیند و گوش می‌کند.
آقای مهندس بارها گفته‌اند که راهنما مثل پزشک و رهجو هم مثل بیمار است و راهنمایی اگر بخواهد در این مسیر موفق بشود باید به حرف‌های بیمارش با دل و جان گوش کند تا بتواند نسخه درستی از خودش بپیچد و به رهجویش بدهد؛ ولی یک جایی است که راهنما می‌آید و به رهجو راهکار می‌دهد و من رهجو یک گوشم در است و یک گوشم دروازه و باز با سر خودم جلو می‌رم. من باید سر خودم را با سر راهنمایم عوض کنم؛ چرا می‌گویند سر خودت را با سر راهنما عوض کنم؟ آیا من به این جملات می‌اندیشم؟ فکر می‌کنم؟ بارها شده خود من برای یک کلمه ساعت‌ها فکر کرده‌ا،م شاید مدت‌ها زمان برده است تا من به جواب رسیده‌ام؛ ولی هيچ‌وقت از آن نگذشته‌ام و ماه‌ها یا بهتر است بگویم سال‌ها طول کشيده است تا به جواب رسیده‌ام. وقت‌ها بوده که از پیشکسوتان سوالی را پرسیده‌ام؛ ولی گفته‌اند هنوز زود است. خودت تلاش کن تا به جواب برسی. در یکی از سی‌دی‌ها استاد امین مثال درخت را می‌زند و می‌گوید؛ اگر به درخت بيش از حد آب بدهید ریشه‌هایش سست می‌شود و اگر من راهنما بيش از حد اطلاعات و آگاهی در اختیار رهجو قرار بدهم در واقع آن رهجو برای این‌که به آب برسد، هیچ تلاشی نمی‌کند؛ پس این چه پیامی دارد؟

هيچ‌وقت منتظر راهنما نمانیم و خودم جزوات کنگره و کتاب‌های کنگره را بخوانم و نکته‌برداری کنم؛ اگر در دنیای ذهن خودم اطلاعات و آگاهی بگیرم، قطعاً روح الهی من به من آموزش خواهد داد و یک‌سری مسائل برای من باز می‌شود. من بارها در خانه بعضی از مسائل و صحبت‌ها را با پسرم فرهاد در میان گذاشته‌ام و آن هم کنگره‌ای است. می‌گوید؛ مادر این اطلاعات و آگاهی چگونه به شما می‌رسد؟ می‌گویم من دائما در ذهنم در کنگره هستم، آموزش‌ها را مرور می‌کنم، سی‌دی‌هایی که از آقای مهندس گوش کرده‌ام مرور می‌کنم و اگر راهنمایی یا هر کسی در هر جایگاهی است از انرژی‌های بالایی برخوردار است و حال دلش خوب است و از دیدگاه من این راهنما قدرتمند است؛ چرا که توانسته آموزش‌ها و آگاهی‌هایی که جذب می‌کنند را کاربردی کنند.
زمانی‌که من الهه این آموزش‌ها را کاربردی کنم، جزء شخصیت من می‌شود و من قطعاً تبدیل می‌شوم و مرحله تغییر، تبدیل و ترخیص را هيچ‌وقت فراموش نکنم؛ چون تغییر، تبدیل و ترخیص‌های زیادی وجود دارد و حلقه‌های بسیاری است که من باید بروم و آن‌ها را تجربه کنم. سپاسگزارم که توجه کردید.

در ادامه جلسه، اولین جشن هفته راهنما در نمایندگی پرند با حضور همسفران با شور و شوق فراوان برگزار شد. تصاویر این روز زیبا تقدیم نگاه گرم شما:

مرزبان کشیک: همسفر زلیخا و مسافر موسی
لژیون‌ خدمتگزار: آزاد
تایپ: همسفر شیوا رهجوی راهنما‌ همسفر مرضیه (لژیون‌ اول)
عکاس خبری و ارسال: همسفر زلیخا مرزبان خبری
همسفران نمایندگی پرند

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .